سناریو مایکی... هنتای🔞وقتی واسه اولین بار میکنتت... مایکی تومان/کانتو مانجی
بهله گفته بودم از بیشتر کاراکتر ها مینویسم
گفته باشم مایکی ماله منو فهمیدو🔪💢
بریم سراغشششش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مایکی زرد
وضعیت: 89رحم
مکان: رو تخت خودش و تو اتاق شین
مایکی ات رو با موتورش برد بیرون و
چون ات خوابش برده بود مایکی بردش
تو اتاقش و گذاشتش روی تخت...
و کنارش دراز کشید مایکی به سورت
کاوایی ات نگاه میکرد... و کم کم وسوسه
شد... مایکی رفت و آروم دکمه لباس ات رو باز کرد... که جیغ ات اتاقو فرا گرفت...و مایکی خودشو پرت کرد رو ات تا بتونه کارشو راحت
تر انجام بده ات: مایکیییییییییییییی
مایکی: دختر خیلی وقت بود که میخواستم بکنمت ولی هی میگفتم بزار بره بعد... ولی...
دیگه نه..
و مایکی شروع کرد به لیس زدن گردن ات
و زبونشو از گلوی ات تا سینه هاش میبرد
ات: مایکی...
کلن بچه پاکیه
تو بار اول اذیتت نمیکنه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مایکی سیاه🖤
وضعیت: 0رحم
مکان: اتاق تاریک(روی تخت بدون روکش و با یک پتو)
خیلی با آرامش دست ات رو میگیره و میبره
تو اتاق و خیلی آروم میگه بشین رو تخت که برای ات خیلی عجیب بود. بعد میره کتوشو در میاره و برغو خاموش میکنه... یه ات یه چیز گرمی رو از پشتش حس میکنه و اون گرما ات رو به سمت خودش میکشه. تو اون تاریکی چیزی
معلثم نبود ولی ات بدن بدون لباس مایکی زو دید و یه دفه مایکی لباسای ات رو پاره کرد
ات: مایکیییییییییییییی
مایکی: هیس...
و سر ات رو به سینه سمت چپش فشار داد
و صدای تپش قلب مایکی ات رو آروم کرد
مایکی یه مارک خیلی پر رنگ روی گردن ات
گذاشت و دوتا انگشت کرد تو عضو ات
ات تازه فهمید که گول خورده
ات: اآه آهه آآآآآهههههه
مایکی ات رو اورد بالا و همون طور که دوتا
انگشتش تو عضو ات بود داشت سینه های
ات رو هم گاز میگرفت و متوجه شد که قلب
ات داره میترکه! مایکی: فکر کنم بتونم مثل
قلبت بکوبمت...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خب اینم از اینننننننن
از ایزانا هم مینویسمممممم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
......................................
وضعیت: ویرایش شده
گفته باشم مایکی ماله منو فهمیدو🔪💢
بریم سراغشششش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مایکی زرد
وضعیت: 89رحم
مکان: رو تخت خودش و تو اتاق شین
مایکی ات رو با موتورش برد بیرون و
چون ات خوابش برده بود مایکی بردش
تو اتاقش و گذاشتش روی تخت...
و کنارش دراز کشید مایکی به سورت
کاوایی ات نگاه میکرد... و کم کم وسوسه
شد... مایکی رفت و آروم دکمه لباس ات رو باز کرد... که جیغ ات اتاقو فرا گرفت...و مایکی خودشو پرت کرد رو ات تا بتونه کارشو راحت
تر انجام بده ات: مایکیییییییییییییی
مایکی: دختر خیلی وقت بود که میخواستم بکنمت ولی هی میگفتم بزار بره بعد... ولی...
دیگه نه..
و مایکی شروع کرد به لیس زدن گردن ات
و زبونشو از گلوی ات تا سینه هاش میبرد
ات: مایکی...
کلن بچه پاکیه
تو بار اول اذیتت نمیکنه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مایکی سیاه🖤
وضعیت: 0رحم
مکان: اتاق تاریک(روی تخت بدون روکش و با یک پتو)
خیلی با آرامش دست ات رو میگیره و میبره
تو اتاق و خیلی آروم میگه بشین رو تخت که برای ات خیلی عجیب بود. بعد میره کتوشو در میاره و برغو خاموش میکنه... یه ات یه چیز گرمی رو از پشتش حس میکنه و اون گرما ات رو به سمت خودش میکشه. تو اون تاریکی چیزی
معلثم نبود ولی ات بدن بدون لباس مایکی زو دید و یه دفه مایکی لباسای ات رو پاره کرد
ات: مایکیییییییییییییی
مایکی: هیس...
و سر ات رو به سینه سمت چپش فشار داد
و صدای تپش قلب مایکی ات رو آروم کرد
مایکی یه مارک خیلی پر رنگ روی گردن ات
گذاشت و دوتا انگشت کرد تو عضو ات
ات تازه فهمید که گول خورده
ات: اآه آهه آآآآآهههههه
مایکی ات رو اورد بالا و همون طور که دوتا
انگشتش تو عضو ات بود داشت سینه های
ات رو هم گاز میگرفت و متوجه شد که قلب
ات داره میترکه! مایکی: فکر کنم بتونم مثل
قلبت بکوبمت...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خب اینم از اینننننننن
از ایزانا هم مینویسمممممم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
......................................
وضعیت: ویرایش شده
۲.۲k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.