The Dangerous Riddle p15
همگی به سمت آدرسی که گرفته بودند به راه افتادند...
مثل اینکه اونقدر پرونده ها حساس بود که آدرسش خارج از شهر و احتمالا توی یکی از روستا ها بود!( مثلا اون روستا توی پسران برتراز گل تایلندی رو تصور کنین که مامان بابای گوریا رفتند...)
تقریبا شب شده بود..همگی با یکی از ون های کرایه هتل میرفتند ، سکوت خاصی ماشین رو پر کرده بود...اما لیسا خواب بود اونم تو دل جنی!( جنلیسمممم🥺🤧) تهیونگ نگاهی به لیسا کرد و گفت
@ بنظرتون لیسا میتونه داداشش رو پیدا کنه؟!
جنی که درحال نوازش موهای لیسا بود گفت
÷ من احساس میکنم میتونه،یعنی امیدوارم، دلم میخواد لیسا خوشحال باشه و فکر کنم پیدا کردن برادرش میتونه خیلی خوشحالش کنه..
رزی که تا الان ساکت بود گفت
× کاش برادرش همیشه پیشش باشه!
جیمین با حالت تعجب گفت
_ منظورت چیه رزی؟
× امروز که توی تاکسی بودیم و تو زنگ زدی گوشی روی اسپیکر بود و لیسا هم حرفاتو میشنید...از اینکه یه برادر داشت ولی مثل ماها کنارش نبود بغض کرده بود و گریش گرفته بود...من فقط دلم میخواد هرچه زودتر برادرش رو پیدا کنه.
جیسو هم نگاهی کرد و گفت
= منم امید وارم
.
.
.
همگی از ون پیاده شدند و به خونه ساده روبروشون نگاهی کردند..اطراف خلوت بود و جز تعداد انگشت شماری خونه اون اطراف نبود. یعنی انقدر مهم و احتیاطی عمل میکردند؟!
لیسا رو به همه گفت:
+ مکانش خیلی خفناکه ولی خب ما از این چیزا خیلی پیش رو داریم...بهتره بریم
از اونجایی که خونه زنگ نداشت با دست به در زدند...
اما کسی جواب نداد...بچه ها حدس میزدند که بخاطر مسائل امنیتی در رو همینطوری باز نکنه ، اما بعد از مدتی در به آرومی باز شد و بچه ها با تردید وارد شدند...
شرط ۶۰ کامنت🥲🤌🏾
مثل اینکه اونقدر پرونده ها حساس بود که آدرسش خارج از شهر و احتمالا توی یکی از روستا ها بود!( مثلا اون روستا توی پسران برتراز گل تایلندی رو تصور کنین که مامان بابای گوریا رفتند...)
تقریبا شب شده بود..همگی با یکی از ون های کرایه هتل میرفتند ، سکوت خاصی ماشین رو پر کرده بود...اما لیسا خواب بود اونم تو دل جنی!( جنلیسمممم🥺🤧) تهیونگ نگاهی به لیسا کرد و گفت
@ بنظرتون لیسا میتونه داداشش رو پیدا کنه؟!
جنی که درحال نوازش موهای لیسا بود گفت
÷ من احساس میکنم میتونه،یعنی امیدوارم، دلم میخواد لیسا خوشحال باشه و فکر کنم پیدا کردن برادرش میتونه خیلی خوشحالش کنه..
رزی که تا الان ساکت بود گفت
× کاش برادرش همیشه پیشش باشه!
جیمین با حالت تعجب گفت
_ منظورت چیه رزی؟
× امروز که توی تاکسی بودیم و تو زنگ زدی گوشی روی اسپیکر بود و لیسا هم حرفاتو میشنید...از اینکه یه برادر داشت ولی مثل ماها کنارش نبود بغض کرده بود و گریش گرفته بود...من فقط دلم میخواد هرچه زودتر برادرش رو پیدا کنه.
جیسو هم نگاهی کرد و گفت
= منم امید وارم
.
.
.
همگی از ون پیاده شدند و به خونه ساده روبروشون نگاهی کردند..اطراف خلوت بود و جز تعداد انگشت شماری خونه اون اطراف نبود. یعنی انقدر مهم و احتیاطی عمل میکردند؟!
لیسا رو به همه گفت:
+ مکانش خیلی خفناکه ولی خب ما از این چیزا خیلی پیش رو داریم...بهتره بریم
از اونجایی که خونه زنگ نداشت با دست به در زدند...
اما کسی جواب نداد...بچه ها حدس میزدند که بخاطر مسائل امنیتی در رو همینطوری باز نکنه ، اما بعد از مدتی در به آرومی باز شد و بچه ها با تردید وارد شدند...
شرط ۶۰ کامنت🥲🤌🏾
۳۵.۱k
۰۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.