مافیای من پارت ۵ ♡
کوک : اینجا چیکار میکنی ؟؟
هیونا : دیشب نیومدی نگ.... یعنی کنجکاو شدم ببینم کجایی !!!
کوک : خر خودتی !
هیونا : بلههههه ؟؟
کوک : فهمیدم نگرانم شدی!
هیونا: آره اصلا نگرانت شدم مشکلیه ؟؟؟
* کوک با نیشخندی که رو لباش بود نزدیک هیونا شد هیونا به عقب رف که کوک هیونا رو بین خودش و دیوار حبس کرد .
کوک : نه چرا مشکل؟ نگران همسرت شدی مشکل کجا بود ! ( صدایه بم )
هیونا: باشه حالا بکش کنار باید برم خونه .
کوک : میخواستم بیام دنبالت که بریم واسه عروسی خرید کنیم حالا که اومدی میریم .
هیونا : باشه خب برو اونور .
* کوک یه پوزخند زد و لباشو رو لبایه هیونا گذاشت .
هیونا : تو شوک بودم با فشاری که به کمرم آورد فهمیدم باید همراهی کنم پس همراهی کردم بعد چند مین ازم جدا شد .
کوک : حالا بریم .
هیونا : کوک دستمو گرف و قفل درو باز کردو رفتیم سوار لامبورگینیش شدیم و راه افتادیم .
یکم بعد جلویه یه فروشگاه بزرگ وایسادیم رفتیم داخل همه تا کمر واسه کوک خم شدن .
فروشنده : خوش اومدید اقایه جئون .
کوک : بهترین لباس عروستون رو بیارید .
فروشنده : چشم نیااااااااا
نیا : بله ؟
عه جونگ کوک خوش اومدی ( عشوه )
کوک : تو زبونت بنداز جئون .
هیونا : اصلا از این دختره خوشم نمیومد همش خودشو به کوک میچسبوند و یقه ی لباسشو باز میکرد. رفتم لباس عروس رو پوشیدم برگشتم که دیدم اون نیا رو پایه کوک نشسته اعصابم بهم ریخت رفتم کفشی که ۳ متر پاشنه داشت رو برداشتم رنگ قرمز رو برداشتم و ریختم رو کفش که مثل خون شد لباس خودمو با رنگ ، قرمز کردم و موهامو ریختم تو صورتم آرایشمم بهم ریختم خلاصه بگم مثل روح شدم رفتم سمت دختره نیا تا منو دید رنگ از صورتش پرید .
هیونا : میخوای با همین کفش صورتتو خوشگل و خونی کنم ؟؟
نیا : کمککککک رووووووحححح .
هیونا : نیا فرار کرد منم از خنده جرر خوردم که نگاهم افتاد به کوک که با لبخند ملیحی بهم نگاه میکرد.
کوک : حسودی کردناتم کیوته !
هیونا : چی؟
کوک : هیچی برو لباستو بپوش ببینم .
هیونا : ......
ادامه دارد ...
هیونا : دیشب نیومدی نگ.... یعنی کنجکاو شدم ببینم کجایی !!!
کوک : خر خودتی !
هیونا : بلههههه ؟؟
کوک : فهمیدم نگرانم شدی!
هیونا: آره اصلا نگرانت شدم مشکلیه ؟؟؟
* کوک با نیشخندی که رو لباش بود نزدیک هیونا شد هیونا به عقب رف که کوک هیونا رو بین خودش و دیوار حبس کرد .
کوک : نه چرا مشکل؟ نگران همسرت شدی مشکل کجا بود ! ( صدایه بم )
هیونا: باشه حالا بکش کنار باید برم خونه .
کوک : میخواستم بیام دنبالت که بریم واسه عروسی خرید کنیم حالا که اومدی میریم .
هیونا : باشه خب برو اونور .
* کوک یه پوزخند زد و لباشو رو لبایه هیونا گذاشت .
هیونا : تو شوک بودم با فشاری که به کمرم آورد فهمیدم باید همراهی کنم پس همراهی کردم بعد چند مین ازم جدا شد .
کوک : حالا بریم .
هیونا : کوک دستمو گرف و قفل درو باز کردو رفتیم سوار لامبورگینیش شدیم و راه افتادیم .
یکم بعد جلویه یه فروشگاه بزرگ وایسادیم رفتیم داخل همه تا کمر واسه کوک خم شدن .
فروشنده : خوش اومدید اقایه جئون .
کوک : بهترین لباس عروستون رو بیارید .
فروشنده : چشم نیااااااااا
نیا : بله ؟
عه جونگ کوک خوش اومدی ( عشوه )
کوک : تو زبونت بنداز جئون .
هیونا : اصلا از این دختره خوشم نمیومد همش خودشو به کوک میچسبوند و یقه ی لباسشو باز میکرد. رفتم لباس عروس رو پوشیدم برگشتم که دیدم اون نیا رو پایه کوک نشسته اعصابم بهم ریخت رفتم کفشی که ۳ متر پاشنه داشت رو برداشتم رنگ قرمز رو برداشتم و ریختم رو کفش که مثل خون شد لباس خودمو با رنگ ، قرمز کردم و موهامو ریختم تو صورتم آرایشمم بهم ریختم خلاصه بگم مثل روح شدم رفتم سمت دختره نیا تا منو دید رنگ از صورتش پرید .
هیونا : میخوای با همین کفش صورتتو خوشگل و خونی کنم ؟؟
نیا : کمککککک رووووووحححح .
هیونا : نیا فرار کرد منم از خنده جرر خوردم که نگاهم افتاد به کوک که با لبخند ملیحی بهم نگاه میکرد.
کوک : حسودی کردناتم کیوته !
هیونا : چی؟
کوک : هیچی برو لباستو بپوش ببینم .
هیونا : ......
ادامه دارد ...
۲.۸k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.