عشق غیرممکن p3
*ا/ت و نیلا رفتن توی ماشین که ا/ت دید بابای نیلا کلی لباسو و لوازم ارایشو ی عالمه چیز دیگه خریده براش
ا/ت:حاجی پرااام بابات اینارو برای من خریده؟؟
نیلا:نه برای من خریده:/ خب برای توعه دیگه
ا/ت:مرسیییی
میلا:خب بریم دیگه
*رفتن خونه
ناتاشا:جیغغغغغغغغغ ا/ت جونمممم اومدی
ناتاشا:ارهه
نیلا:خب برو وسایلتو بچین
ا/ت:خیلی عنین نمیاین کمکممم
ناتاشا:من کار دارممم
نیلا:منم خوابم میاد
ا/ت:بیشعورا
*ا/ت رفت وسایلشو چید ی اتاق خوشگل داشت خوشحال شده بود بعد که اومد از اتاق بیرون دید ناتاشا داره غذا درست میکنه
ا/ت:ناتاشا؟
ناتاشا:جونم
ا/ت:خودتی؟
ناتاشا:وا مگه چیع
ا/ت:تو داری غذا درست میکنییی
ناتاشا:اها این اره*خنده
ا/ت:چه عجب نمردیم دیدیم تو بلدی غذا درست میکنی
نیلا:چی میگید بدون من
ا/ت:ناتاشا داره غذا درست میکنه
نیلا:عووووو
ناتاشا:خب شما هم تنبلی نکنین سفره رو بندازین
*ا/ت و نیلا رفتن سفره رو چیدن غذا هارو اوردن خوردن
ا/ت:نه بابا دست پختت چه خوبه
نیلا:وایی اره اصن نمیدونستم همچین چیزایی بلدی درست کنی
ناتاشا:پس چییی
ا/ت:خب دیگه دستت درد نکنه بریم بخوابیم فردا باید بریم
ناتاشا:نوش جونت
نیلا:باش برو شبت بخیر
ا/ت:شب بخیر
*ا/ت رفت خوابید نیلا و ناتاشا هم که غذاشونو خوردن میزو جمع کردنن رفتن خوابیدن
^ویو صبح^
ا/ت:سلام بچه ها
نیلا:سلام
ناتاشا:صبحت بخیر
ا/ت:شما زودتر از من بیدار شدین
ناتاشا:»ن الان بیدار شدم نیلا بیدار بود
نیلا:اره من خیلی وقته بیدارم
ا/ت:خب بیاید بریم
نیلا:کجااا بیا صبحونه بخور
ا/ت:عه راست میگی
*صبحونه خوردن رفتن حاضر شدن اومدن از خونه بیرون رفتن پاتوق سابقشون شروع کردن به ساز زدن و اواز خوندن که........
خماری
لایکـ17
کامنت:اختیاری
ا/ت:حاجی پرااام بابات اینارو برای من خریده؟؟
نیلا:نه برای من خریده:/ خب برای توعه دیگه
ا/ت:مرسیییی
میلا:خب بریم دیگه
*رفتن خونه
ناتاشا:جیغغغغغغغغغ ا/ت جونمممم اومدی
ناتاشا:ارهه
نیلا:خب برو وسایلتو بچین
ا/ت:خیلی عنین نمیاین کمکممم
ناتاشا:من کار دارممم
نیلا:منم خوابم میاد
ا/ت:بیشعورا
*ا/ت رفت وسایلشو چید ی اتاق خوشگل داشت خوشحال شده بود بعد که اومد از اتاق بیرون دید ناتاشا داره غذا درست میکنه
ا/ت:ناتاشا؟
ناتاشا:جونم
ا/ت:خودتی؟
ناتاشا:وا مگه چیع
ا/ت:تو داری غذا درست میکنییی
ناتاشا:اها این اره*خنده
ا/ت:چه عجب نمردیم دیدیم تو بلدی غذا درست میکنی
نیلا:چی میگید بدون من
ا/ت:ناتاشا داره غذا درست میکنه
نیلا:عووووو
ناتاشا:خب شما هم تنبلی نکنین سفره رو بندازین
*ا/ت و نیلا رفتن سفره رو چیدن غذا هارو اوردن خوردن
ا/ت:نه بابا دست پختت چه خوبه
نیلا:وایی اره اصن نمیدونستم همچین چیزایی بلدی درست کنی
ناتاشا:پس چییی
ا/ت:خب دیگه دستت درد نکنه بریم بخوابیم فردا باید بریم
ناتاشا:نوش جونت
نیلا:باش برو شبت بخیر
ا/ت:شب بخیر
*ا/ت رفت خوابید نیلا و ناتاشا هم که غذاشونو خوردن میزو جمع کردنن رفتن خوابیدن
^ویو صبح^
ا/ت:سلام بچه ها
نیلا:سلام
ناتاشا:صبحت بخیر
ا/ت:شما زودتر از من بیدار شدین
ناتاشا:»ن الان بیدار شدم نیلا بیدار بود
نیلا:اره من خیلی وقته بیدارم
ا/ت:خب بیاید بریم
نیلا:کجااا بیا صبحونه بخور
ا/ت:عه راست میگی
*صبحونه خوردن رفتن حاضر شدن اومدن از خونه بیرون رفتن پاتوق سابقشون شروع کردن به ساز زدن و اواز خوندن که........
خماری
لایکـ17
کامنت:اختیاری
۱۰.۸k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.