رمان دورترین نزدیک ۲
#پارت_۱۷
شروین: و هیچوقت به عشقم خیانت نمیکنم تو رو با هیچکسم عوض نمیکنم این دختره ک چیزی نیست صدتا بهترشم باشه من نگاشم نمیکنم میفمی؟! اگه کل دنیا رو بم بدن باز هیچکس و هیچی جاتو نمیگیره اینو باید هرروز بهت یادآوری کنم تا تو مغزت فرو بره خوشگلم
دستمو گذاشتم رو صورتش بوسیدمش
_من عاشق این حس توام میدونی؟! اینکه وقتی حرف میزنی میدونم از ته دلت داری میگی اینکه میدونم چقدر دوسم داریو از رفتارات میفهمم خیلی خوبه یکی آدمو انقدر دوس داشته باشه ، دوست دارم منم
پیشونیمو بوسید : تو همه چیز منی! از اون چیزیم که تو فکر میکنی عاشق ترم!
با لبخند تا دم در باهاش رفتم
بعد از خدافظی ازش رفتم تو آشپزخونه برای خودم شکلات داغ درست کردم نشستم همونجا یه ساعتی گذشت پاشدم برم که ماهورم اومد
+عه بیداری که
_خوابم نبرد
+ اهان بعد شاهکارت تو کلاب خسته نشدی یعنی
نوچی کردمو خندیدم نشست کنارم
_ خب کارتون چی شد؟!
+خب باید منتظر باشیم تا زنگ بزنن دیگه
_حوصله دارینا ماهور بنظر من ول کن اینارو بریم بگردیم خوش باشیم ببین نزدیک بود بمیرم الان دیگه دیدم نسبت ب زندگی عوض شده
خندید
+ خب همه برن سرکار شما تنها میمونی خونه ، خداروشکر که چیزی نشد
_همین دیگه میگم نرید خب
+ اره پول از آسمون میاد خب
_باشه حالا! برید اصا من خودم تنهایی میشینم برا خودم
چیزی میخوری؟!
چشمش به لیوان رومیز افتاد رفت تو فکر
_ماهور
+جانم
_چیشد؟! گفتم چیزی میخوری؟
+هیچی ، نه نمیخورم
باشه ای گفتم و لیوانو شستم گذاشتم سرجاش
_شبت بخیر
+همچنین
اومدم بالا یه چیزای نافهمومی تو سرم بود نمیفهمم دلیل اینارو و حتی برخی مواقعیه حس عجیب که نمیدونم چیه!
تا 9 صبح خوابم نبرد سرمم بدجور درد میکرد از بس فکرو خیال کردم دارم داغون میشم بیحال پاشدم برم پایین دستمو گذاشتم رو نرده و آروم میرفتم پایین تهوعم داشتم به محض رسیدنم پایین راه پله داشتم سقوط میکردم رو زمین که حس کردن بین زمینو هوا معلقم نگام به ماهور افتاد و چشام بسته شد...
ماهور
همینجوری که بغلش کرده بودم نگران وایساده بودم ک صدای نگران شروین و شنیدم : چیشده؟!
دوید سمتمون
+نمیدونم از حال رفت
شروین آروم ترانه رو بغل کرد و رفت سمت اتاق
رفتم دنبالش بالا و در اتاقو باز کردم گذاشتش رو تخت و نبضشو چک کرد سریع رفت سمت کمد و دنبال چیزی میگشت با سِرُم برگشت و نشست کنار ترانه : ماهور بگو شیدا زنگ بزنه دکتر بیاد...
#دورترین_نزدیک2
#رمان
#خاص #جذاب #زیبا #قشنگ #شیک #بینظیر
شروین: و هیچوقت به عشقم خیانت نمیکنم تو رو با هیچکسم عوض نمیکنم این دختره ک چیزی نیست صدتا بهترشم باشه من نگاشم نمیکنم میفمی؟! اگه کل دنیا رو بم بدن باز هیچکس و هیچی جاتو نمیگیره اینو باید هرروز بهت یادآوری کنم تا تو مغزت فرو بره خوشگلم
دستمو گذاشتم رو صورتش بوسیدمش
_من عاشق این حس توام میدونی؟! اینکه وقتی حرف میزنی میدونم از ته دلت داری میگی اینکه میدونم چقدر دوسم داریو از رفتارات میفهمم خیلی خوبه یکی آدمو انقدر دوس داشته باشه ، دوست دارم منم
پیشونیمو بوسید : تو همه چیز منی! از اون چیزیم که تو فکر میکنی عاشق ترم!
با لبخند تا دم در باهاش رفتم
بعد از خدافظی ازش رفتم تو آشپزخونه برای خودم شکلات داغ درست کردم نشستم همونجا یه ساعتی گذشت پاشدم برم که ماهورم اومد
+عه بیداری که
_خوابم نبرد
+ اهان بعد شاهکارت تو کلاب خسته نشدی یعنی
نوچی کردمو خندیدم نشست کنارم
_ خب کارتون چی شد؟!
+خب باید منتظر باشیم تا زنگ بزنن دیگه
_حوصله دارینا ماهور بنظر من ول کن اینارو بریم بگردیم خوش باشیم ببین نزدیک بود بمیرم الان دیگه دیدم نسبت ب زندگی عوض شده
خندید
+ خب همه برن سرکار شما تنها میمونی خونه ، خداروشکر که چیزی نشد
_همین دیگه میگم نرید خب
+ اره پول از آسمون میاد خب
_باشه حالا! برید اصا من خودم تنهایی میشینم برا خودم
چیزی میخوری؟!
چشمش به لیوان رومیز افتاد رفت تو فکر
_ماهور
+جانم
_چیشد؟! گفتم چیزی میخوری؟
+هیچی ، نه نمیخورم
باشه ای گفتم و لیوانو شستم گذاشتم سرجاش
_شبت بخیر
+همچنین
اومدم بالا یه چیزای نافهمومی تو سرم بود نمیفهمم دلیل اینارو و حتی برخی مواقعیه حس عجیب که نمیدونم چیه!
تا 9 صبح خوابم نبرد سرمم بدجور درد میکرد از بس فکرو خیال کردم دارم داغون میشم بیحال پاشدم برم پایین دستمو گذاشتم رو نرده و آروم میرفتم پایین تهوعم داشتم به محض رسیدنم پایین راه پله داشتم سقوط میکردم رو زمین که حس کردن بین زمینو هوا معلقم نگام به ماهور افتاد و چشام بسته شد...
ماهور
همینجوری که بغلش کرده بودم نگران وایساده بودم ک صدای نگران شروین و شنیدم : چیشده؟!
دوید سمتمون
+نمیدونم از حال رفت
شروین آروم ترانه رو بغل کرد و رفت سمت اتاق
رفتم دنبالش بالا و در اتاقو باز کردم گذاشتش رو تخت و نبضشو چک کرد سریع رفت سمت کمد و دنبال چیزی میگشت با سِرُم برگشت و نشست کنار ترانه : ماهور بگو شیدا زنگ بزنه دکتر بیاد...
#دورترین_نزدیک2
#رمان
#خاص #جذاب #زیبا #قشنگ #شیک #بینظیر
۱۳.۱k
۱۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.