زندگی مخفی پارت چهل دو
#زندگی_مخفی
پارت ۴۲
.........دید تهیونگ..........
در کمدم رو باز کردم
کوک:من چرا باید ...
من
من
میترسم.........
ته:جونگ کوک نترس
ما تا آخرش کنارتیم
راستی بیا یه چیزی برات دارم
خب اممم
بیا این ساعت رو بردار
کوک:این از اون ساعتای ستهههه
من عاشق اینطور ساعتام
ته:خب خوب شد
این برای تو و این برای من
هر وقت توی دردسر افتادی فقط دوبار روی ساعت برن
اون به من اطلاع میده و من میام پیشت
نگران نباش اوکی
کوک:ممنونم ته
راستی مشکلی نداری اینطوری صدات کنم
ته:نه هرطور راحتی
خب چریونگگگگ بیا تو اتاقققق
کجایییی
چریونگ:اومدم اومدم
چریونگ اومد تو اتاق
ته:برو خون مصنوعی درست کن و بیار تنک
چریونگ:شاید ازت کوچیکتر باشم ولی خب دیگه نباید اینقدر دستور بدی
ته:ببخشید
کوک:الان من چی بپوشممم
ته:اینو
چریونگ:آمادس
ته:ممنون
.............۸:۳۰..............
جین:جونگ کوک تو مقعییته
یونگی:خوبه به تهیونگ گفتی دور بمونه درسته
جین:آره گفتم
حالا بریم تو
..........دید جنی..........
یکی بهم پیام داده بود
«جونگ کوک رو توی پارک نزدیک خونتون گذاشتیم برید اونجا وگرنه دیگه تا آخر عمر نمیبینیدش»
با تمام قدرت بلند شدم و به نامجون و لیسا گفتم
و سه تایی رفتیم بیرون تا کوکی رو پیدا کنیم
توی پارک داد میزدم:جونگ کوک
جونگ کوک
کوکی کجاییی
بگو کجایی خواهش میکنم
قلب نونات تحمل نداره
صدای ناله یکی میومد
...:کمککک
صدای جونگ کوک بود
جنی:بچه ها صدای جونگ کوک از اون ور میاد
رفتیم اونجا
وای چه وضعیتی
لباساش پاره بود
صورتش خونی
دستاش بسته
و چشماش هم بسته بود
جنی:جونگ کوک
جونگ کوک
وای خدا حالت خوبه
کوک:جنی نونا....
خوشحالم که دارم صداتو میشنوم
جنی:نامجون و لیسا کمکم کنید بازش کنم
دست و پاش رو باز کردیم و با کمک منو نامجون بلند شد
و سعی کردیم آروم آروم ببریمش خونه
ولی قبلش لیسا یه ساک کنار کوک پیدا کرد
درشو باز کردیم
وای یه بمب ساعتی بود
و فقط کوک بلند بود خاموشش کنه
جنی:کوک میتونی کاری خاموش بشه
جونگ کوک با حالت گیج گفت:من ...آره ...میتونم
.............دید یونگی..............
پارت ۴۲
.........دید تهیونگ..........
در کمدم رو باز کردم
کوک:من چرا باید ...
من
من
میترسم.........
ته:جونگ کوک نترس
ما تا آخرش کنارتیم
راستی بیا یه چیزی برات دارم
خب اممم
بیا این ساعت رو بردار
کوک:این از اون ساعتای ستهههه
من عاشق اینطور ساعتام
ته:خب خوب شد
این برای تو و این برای من
هر وقت توی دردسر افتادی فقط دوبار روی ساعت برن
اون به من اطلاع میده و من میام پیشت
نگران نباش اوکی
کوک:ممنونم ته
راستی مشکلی نداری اینطوری صدات کنم
ته:نه هرطور راحتی
خب چریونگگگگ بیا تو اتاقققق
کجایییی
چریونگ:اومدم اومدم
چریونگ اومد تو اتاق
ته:برو خون مصنوعی درست کن و بیار تنک
چریونگ:شاید ازت کوچیکتر باشم ولی خب دیگه نباید اینقدر دستور بدی
ته:ببخشید
کوک:الان من چی بپوشممم
ته:اینو
چریونگ:آمادس
ته:ممنون
.............۸:۳۰..............
جین:جونگ کوک تو مقعییته
یونگی:خوبه به تهیونگ گفتی دور بمونه درسته
جین:آره گفتم
حالا بریم تو
..........دید جنی..........
یکی بهم پیام داده بود
«جونگ کوک رو توی پارک نزدیک خونتون گذاشتیم برید اونجا وگرنه دیگه تا آخر عمر نمیبینیدش»
با تمام قدرت بلند شدم و به نامجون و لیسا گفتم
و سه تایی رفتیم بیرون تا کوکی رو پیدا کنیم
توی پارک داد میزدم:جونگ کوک
جونگ کوک
کوکی کجاییی
بگو کجایی خواهش میکنم
قلب نونات تحمل نداره
صدای ناله یکی میومد
...:کمککک
صدای جونگ کوک بود
جنی:بچه ها صدای جونگ کوک از اون ور میاد
رفتیم اونجا
وای چه وضعیتی
لباساش پاره بود
صورتش خونی
دستاش بسته
و چشماش هم بسته بود
جنی:جونگ کوک
جونگ کوک
وای خدا حالت خوبه
کوک:جنی نونا....
خوشحالم که دارم صداتو میشنوم
جنی:نامجون و لیسا کمکم کنید بازش کنم
دست و پاش رو باز کردیم و با کمک منو نامجون بلند شد
و سعی کردیم آروم آروم ببریمش خونه
ولی قبلش لیسا یه ساک کنار کوک پیدا کرد
درشو باز کردیم
وای یه بمب ساعتی بود
و فقط کوک بلند بود خاموشش کنه
جنی:کوک میتونی کاری خاموش بشه
جونگ کوک با حالت گیج گفت:من ...آره ...میتونم
.............دید یونگی..............
۱.۷k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.