پارت 31
پارت 31
ویوی سوبین:میخواستم به یونجون بگن چرا رفتمو یک ماه غیبم زد... حق داشت واقعیت رو بدونه... شاید باور نکنه.. ولی حداقل من کل ماجرارو بهش میگم، اره... فردا بهش میگم
( فردا صبح)
سوبین:یونجونی؟ یونجون اروم چشماشو باز کردم:سلام... سوبین:چقدر میخوابی خوابالو... بلند شو! لبخند بازیگوشی روی لب های سوبین تشکیل شد:چرا اینجوری نگاه میکنی... سوبین:چیجوری؟ یونجون بوسه ی کوچکی روی گونه ی سوبین گذاشت:بلند شو.. و بعد خودش بلند شد... سوبین که هنوز تو شوک بوسه بود لبخند کوچکی زد و بلند شد... به اشپزخانه رفت و دید یوجون در حال اماده کردن صبحانه ست... اروم از پشت دستاشو دور کمر یونجون پیچید :ترسیدم! یه صدایی از خودت میدادی حداقل... سوبین:اینجوری هیجانش بیشتره... یونجون:شیطون شدیا! سوبین بلند خندید و یونجون غرق لذت شد از این صدا.... عصر بود که سوبین اماده جلوی یونجون ایستاد:یونجون... بلند شو بریم بیرون.. یونجون:چرا بهم نگفتی اماده بشم؟ سوبین لبخند زد:الان که گفتم.. بلند شو... یونجون بلند و شد و کمی بعد اماده بود... سوبین هودی سیاه و شلوار سیاه لش پوشیده بود... ولی یونجون دقیقا متضاد او بود.. بلوز استین بلند سفید و شلوارش کرمی بود و لش... سوبین دست یونجون را گرفت و هر دو راهی پارک شدند...
ویوی سوبین:میخواستم به یونجون بگن چرا رفتمو یک ماه غیبم زد... حق داشت واقعیت رو بدونه... شاید باور نکنه.. ولی حداقل من کل ماجرارو بهش میگم، اره... فردا بهش میگم
( فردا صبح)
سوبین:یونجونی؟ یونجون اروم چشماشو باز کردم:سلام... سوبین:چقدر میخوابی خوابالو... بلند شو! لبخند بازیگوشی روی لب های سوبین تشکیل شد:چرا اینجوری نگاه میکنی... سوبین:چیجوری؟ یونجون بوسه ی کوچکی روی گونه ی سوبین گذاشت:بلند شو.. و بعد خودش بلند شد... سوبین که هنوز تو شوک بوسه بود لبخند کوچکی زد و بلند شد... به اشپزخانه رفت و دید یوجون در حال اماده کردن صبحانه ست... اروم از پشت دستاشو دور کمر یونجون پیچید :ترسیدم! یه صدایی از خودت میدادی حداقل... سوبین:اینجوری هیجانش بیشتره... یونجون:شیطون شدیا! سوبین بلند خندید و یونجون غرق لذت شد از این صدا.... عصر بود که سوبین اماده جلوی یونجون ایستاد:یونجون... بلند شو بریم بیرون.. یونجون:چرا بهم نگفتی اماده بشم؟ سوبین لبخند زد:الان که گفتم.. بلند شو... یونجون بلند و شد و کمی بعد اماده بود... سوبین هودی سیاه و شلوار سیاه لش پوشیده بود... ولی یونجون دقیقا متضاد او بود.. بلوز استین بلند سفید و شلوارش کرمی بود و لش... سوبین دست یونجون را گرفت و هر دو راهی پارک شدند...
۲.۷k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.