دو پارتی از چان وقتی بهونه دستش میدی....
نویسنده:@Bts_army2018
بعد از سپری کردن یک امتحان سخت که کل هفته رو در حال اماده شدن براش بود، حالا بی هدف توی راهروی مدرسه سوت میزد و با دست هایی که تو جیب فرو کرده بود به سمت کلاس قدم میزد.
به محض اینکه درب کلاس رو باز کرد از دیدن جمعی از هم کلاسی هاش که دو هم جمع شده بودن و بازی می کردن هیجان زده شد و خودش رو وسط انداخت.
_هی منم هستم
همه با هیجان پسر محبوب کلاس رو تشویق کردن و اون بعد از برداشتن صندلی ای بهشون ملحق شد.
نگاهی به افرادی که دورش بودن انداخت و وقتی فرد مورد نظرش را پیدا نکرد، ناخودآگاه نگاهش رو اطراف کلاس چرخوند.
درگوشه کلاس، دقیقا کنار پنجره نشسته بود و طبق معمول همیشه بیرون رو دید میزد.
لبخندی زد و با سر و صدای بچه ها دوباره حواسش به سمتشون پرت شد.
_چی شد؟ چی بازی می کنید؟
یکی از دخترا با خودشیرینی جواب داد
ببوسش بکشش ازدواج کن
میخوای تو شروع کنی؟
چان با نیمچه اخمی که در هم رفته بود گفت
_چی؟ این دیگه چه جور بازی ایه؟
اینبار یکی از پسر هایی که نزدیکش نشسته بود جواب داد
اسم سه تا از بچه ها رو بهت میدیم و تو باید بگی دوست داری با کی ازدواج کنی، کیو بکشی و کیو ببوسی. باحاله شروع کن
چان به ناچار قبول کرد و بازی شروع شد.
بچه ها با هیجان و سرو صدا اسم سه نفر رو انتخاب کردن
٪ چان، نظرت درمورد به جی هون، دائون و یونجی چیه؟
*یا چرا من؟ من و بین اون دو تا دختر قطعا میکشه
همگی علاوه بر چان بلند خندیدن و یک صدا ازش خواستن تاجواب بده
چان بعد از مکث کوتاهی بالاخره تصمیمش رو گرفت
_خیلی خب همگی ساکت
_جی هون و می کشم
این حرف چان باعث شد صدای خنده ها دوباره اوج بگیره
اما با ادامه جملش همگی تقریبا لال شدن
_با یونجی ازدواج می کنم و ات رو میبوسم
چان با شیطنت سرش رو بلند کرد و به ات که حالا نگاهش از پنجره گرفته بود چشم دوخت
. دائون که ناراحت شده بود نالید
#یااااااا ات اصلا تو بازی نیست
چان مقابل چشم ها متعجب همه بلند شد و به سمت ات رفت و مقابلش ایستاد
......
بعد از سپری کردن یک امتحان سخت که کل هفته رو در حال اماده شدن براش بود، حالا بی هدف توی راهروی مدرسه سوت میزد و با دست هایی که تو جیب فرو کرده بود به سمت کلاس قدم میزد.
به محض اینکه درب کلاس رو باز کرد از دیدن جمعی از هم کلاسی هاش که دو هم جمع شده بودن و بازی می کردن هیجان زده شد و خودش رو وسط انداخت.
_هی منم هستم
همه با هیجان پسر محبوب کلاس رو تشویق کردن و اون بعد از برداشتن صندلی ای بهشون ملحق شد.
نگاهی به افرادی که دورش بودن انداخت و وقتی فرد مورد نظرش را پیدا نکرد، ناخودآگاه نگاهش رو اطراف کلاس چرخوند.
درگوشه کلاس، دقیقا کنار پنجره نشسته بود و طبق معمول همیشه بیرون رو دید میزد.
لبخندی زد و با سر و صدای بچه ها دوباره حواسش به سمتشون پرت شد.
_چی شد؟ چی بازی می کنید؟
یکی از دخترا با خودشیرینی جواب داد
ببوسش بکشش ازدواج کن
میخوای تو شروع کنی؟
چان با نیمچه اخمی که در هم رفته بود گفت
_چی؟ این دیگه چه جور بازی ایه؟
اینبار یکی از پسر هایی که نزدیکش نشسته بود جواب داد
اسم سه تا از بچه ها رو بهت میدیم و تو باید بگی دوست داری با کی ازدواج کنی، کیو بکشی و کیو ببوسی. باحاله شروع کن
چان به ناچار قبول کرد و بازی شروع شد.
بچه ها با هیجان و سرو صدا اسم سه نفر رو انتخاب کردن
٪ چان، نظرت درمورد به جی هون، دائون و یونجی چیه؟
*یا چرا من؟ من و بین اون دو تا دختر قطعا میکشه
همگی علاوه بر چان بلند خندیدن و یک صدا ازش خواستن تاجواب بده
چان بعد از مکث کوتاهی بالاخره تصمیمش رو گرفت
_خیلی خب همگی ساکت
_جی هون و می کشم
این حرف چان باعث شد صدای خنده ها دوباره اوج بگیره
اما با ادامه جملش همگی تقریبا لال شدن
_با یونجی ازدواج می کنم و ات رو میبوسم
چان با شیطنت سرش رو بلند کرد و به ات که حالا نگاهش از پنجره گرفته بود چشم دوخت
. دائون که ناراحت شده بود نالید
#یااااااا ات اصلا تو بازی نیست
چان مقابل چشم ها متعجب همه بلند شد و به سمت ات رفت و مقابلش ایستاد
......
۳.۹k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.