عشق اجباری p2۴
...ینا...
خوبه...جونگ کوک عزیزم هم قراره مست کنه و چیز زیادی یادش نمیمونه ا/ت از چند ثانیه عمرت لذت ببر اول از همه کفشامو درمیارم و دستکشامو میپوشم سم رو میریزم تو چایی ا/ت و اول مشروب جونگ کوک رو میدم بهش
ینا:اقای جئون بفرمایید
جونگ کوک:پس چایی ا/ت چیشد؟
ینا:خب هنوز اماده نشده
جونگ کوک:اها باشه
ینا:من قبلا از این نوعش خریدم خیلی خوش طعمه
جونگ کوک:هوم؟
ینا:مشروب رو میگم
جونگ کوک:این نوع مشروب گرونه چجوری تونستی بخریش؟
ینا:اوه...خب دوستم بهم هدیه داد
جونگ کوک:اوه که اینطور
...ینا...
خوبه جونگ کوک داره مشروب میخوره تا چند دقیقه دیگه ا/ت قراره بمیره خیلی خوشحالم
(چند دقیقه بعد)
...ینا...
فکر کنم جونگ کوک مست شده دیگه میتونم چایی رو بدم به ا/ت
(ینا چایی رو میخواد به ا/ت بده که ا/ت میخواد چایی رو بگیره اما از دستش میوفته و چایی رو زمین میریزه)
...ینا...
لع*نتی
ینا:اوه چایی ریخت
ا/ت:ببخشید تقصیر منه من خیلی دست و پا چلفتیم
ینا:نه مشکلی نیست یه دونه دیگه میارم
ا/ت:دیگه چایی نمیخواد همین مشروب رو میخورم
ینا:اما___
ا/ت:چرا انقدر اصرار داری چایی بخورم؟میدونی دیگه شب شده باید بری خونه
ینا:اما من هنوز کارا رو انجام ندادم
ا/ت:اشکالی نداره خودم بقیش رو انجام میدم تو برو خونه
ینا:...
ا/ت:نشنیدی چی گفتم؟برو دیگه
ینا:چ...چشم
(ینا لباساش رو میپوشه و میره بیرون)
...ینا...
لع*نتی فقط یکم دیگه مونده بود اگه اون دست و پا چلفتی چایی رو نمیریخت الان مرده بود از دستم قصر در رفتی اما هنوز تموم نشده من تا تورو نکشم ولت نمیکنم ا/ت
جونگ کوک:ا/ت
ا/ت:بله
جونگ کوک:به نظرت این دختره ینا مشکوک نبود؟
ا/ت:نه چطور؟
جونگ کوک:خیلی عجیب بود من فکر نمیکنم اون دختر اجوما باشه
ا/ت:چی داری میگی؟مشروب خوردی داری چرت و پرت میگیا (پوزخند)
جونگ کوک:نمیدونم چه خبره اما من زیاد از این دختره خوشم نمیاد
(ا/ت خمیازه میکشه)
ا/ت:من...خستم میرم بخوابم
جونگ کوک:باشه
*ایشا*
(ایشا وارد خونه اش میشه و به طرف اجوما که به صندلی بسته بود میره)
اجوما:خانم خواهش...خواهش میکنم ولم کنین من که شما رو اذیت نکردم
ایشا:دهنتو ببند همین الان زنگ میزنم به جونگ کوک و تو بهشون میگی مریضی و بجاش دخترت یعنی من رو میفرستی خونشون
اجوما:چ...چی؟اخه چرا؟
ایشا:اینش به تو مربوط نیست یادت نره که اسم من ینا هست اون موقع یکم بهت اسون میگیرم
اجوما:چ...چشم
(ایشا زنگ میزنه و جونگ کوک جواب میده)
جونگ کوک:بله؟
اجوما:اقای جئون من اجوما هستم
جونگ کوک:اوه دخترتون رو امروز فرستادین چیشده؟چرا نمیاین؟
اجوما:خب...
...اجوما...
چرا دارم این کارو میکنم؟من که کسیو ندارم و پیر هم هستم اما ا/ت و جونگ کوک جوونن ا/ت نباید بمیره گناه داره
جونگ کوک:اجوما؟
اجوما:اقای جئون....
#فیک
خوبه...جونگ کوک عزیزم هم قراره مست کنه و چیز زیادی یادش نمیمونه ا/ت از چند ثانیه عمرت لذت ببر اول از همه کفشامو درمیارم و دستکشامو میپوشم سم رو میریزم تو چایی ا/ت و اول مشروب جونگ کوک رو میدم بهش
ینا:اقای جئون بفرمایید
جونگ کوک:پس چایی ا/ت چیشد؟
ینا:خب هنوز اماده نشده
جونگ کوک:اها باشه
ینا:من قبلا از این نوعش خریدم خیلی خوش طعمه
جونگ کوک:هوم؟
ینا:مشروب رو میگم
جونگ کوک:این نوع مشروب گرونه چجوری تونستی بخریش؟
ینا:اوه...خب دوستم بهم هدیه داد
جونگ کوک:اوه که اینطور
...ینا...
خوبه جونگ کوک داره مشروب میخوره تا چند دقیقه دیگه ا/ت قراره بمیره خیلی خوشحالم
(چند دقیقه بعد)
...ینا...
فکر کنم جونگ کوک مست شده دیگه میتونم چایی رو بدم به ا/ت
(ینا چایی رو میخواد به ا/ت بده که ا/ت میخواد چایی رو بگیره اما از دستش میوفته و چایی رو زمین میریزه)
...ینا...
لع*نتی
ینا:اوه چایی ریخت
ا/ت:ببخشید تقصیر منه من خیلی دست و پا چلفتیم
ینا:نه مشکلی نیست یه دونه دیگه میارم
ا/ت:دیگه چایی نمیخواد همین مشروب رو میخورم
ینا:اما___
ا/ت:چرا انقدر اصرار داری چایی بخورم؟میدونی دیگه شب شده باید بری خونه
ینا:اما من هنوز کارا رو انجام ندادم
ا/ت:اشکالی نداره خودم بقیش رو انجام میدم تو برو خونه
ینا:...
ا/ت:نشنیدی چی گفتم؟برو دیگه
ینا:چ...چشم
(ینا لباساش رو میپوشه و میره بیرون)
...ینا...
لع*نتی فقط یکم دیگه مونده بود اگه اون دست و پا چلفتی چایی رو نمیریخت الان مرده بود از دستم قصر در رفتی اما هنوز تموم نشده من تا تورو نکشم ولت نمیکنم ا/ت
جونگ کوک:ا/ت
ا/ت:بله
جونگ کوک:به نظرت این دختره ینا مشکوک نبود؟
ا/ت:نه چطور؟
جونگ کوک:خیلی عجیب بود من فکر نمیکنم اون دختر اجوما باشه
ا/ت:چی داری میگی؟مشروب خوردی داری چرت و پرت میگیا (پوزخند)
جونگ کوک:نمیدونم چه خبره اما من زیاد از این دختره خوشم نمیاد
(ا/ت خمیازه میکشه)
ا/ت:من...خستم میرم بخوابم
جونگ کوک:باشه
*ایشا*
(ایشا وارد خونه اش میشه و به طرف اجوما که به صندلی بسته بود میره)
اجوما:خانم خواهش...خواهش میکنم ولم کنین من که شما رو اذیت نکردم
ایشا:دهنتو ببند همین الان زنگ میزنم به جونگ کوک و تو بهشون میگی مریضی و بجاش دخترت یعنی من رو میفرستی خونشون
اجوما:چ...چی؟اخه چرا؟
ایشا:اینش به تو مربوط نیست یادت نره که اسم من ینا هست اون موقع یکم بهت اسون میگیرم
اجوما:چ...چشم
(ایشا زنگ میزنه و جونگ کوک جواب میده)
جونگ کوک:بله؟
اجوما:اقای جئون من اجوما هستم
جونگ کوک:اوه دخترتون رو امروز فرستادین چیشده؟چرا نمیاین؟
اجوما:خب...
...اجوما...
چرا دارم این کارو میکنم؟من که کسیو ندارم و پیر هم هستم اما ا/ت و جونگ کوک جوونن ا/ت نباید بمیره گناه داره
جونگ کوک:اجوما؟
اجوما:اقای جئون....
#فیک
۲۱.۷k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.