سرزمین رویاها
#سرزمین_رویاها
پارت۳
با درد سر بلند شدم ………من توی اتتقم بودم
سریع بلند شثم رفتم توی حیاط دیدم عموم و زن عموم مشغول کارن
من:عمووووو 😩😩😩
عموم:چییییی شده چیزی نیشت زد؟؟
زن عموم: نه بابا طبق معمول حتما جنی شده😂🤣
من:من چرا اینجام😩منو سه نفر دزدیدن………بعدم بیهوش کردن
عموم زن عموم:😶😶🤔🤔باشهههه حالا بیا غذا بپز🤗
من:😕 اومدم😩
طبق رسم همیشگیمون فکر میکنن جن زده شدم
لباسامو عوض کردمو رفتم بیرون
سینی برداشتم تا برم ظرفای روی میزوجمع کنم
از دیوارای کوچیک دور حیاط میشد بیرون ک بازار قرار میگرفت دید
یک دفعه چشمم ب همون دو پسره تهیونگ و جیمین افتاد
من:هیییی شما ها
ب من نگاه کردن و شروع کردن ب بدو کردن
منم گفتم:عمووووو من رفتم
عمو:توقع داشتم………برو راحت راحت باش
بدو کردم دنبالشون رفتم
بدو از اونا ؛ بدو.از من
از دید تهیونگ
دختره: هی شما هااا
با حرفی ک شنیذم سریع برگشتم دیدم همون دختر دیونس
من:جیمین بدووووو
مثل دیونه ها دنبالمون میومد با اون دامن گشادش
جیمین:هی پشت سرتو بببن😂🤣
نگاع کردم دیدم دامنشو داره در میاره
من:😳🤪 این واقعا روان پریشععه😂🤣
دیدم لباساشو انداخت ی طرف و ب لباس محافظا در اورد
من:بابا این دختره رد داده
جیمین:ببینش یک چوب برداشته 😅😆حتما میخاد باهاش ما رو.بزنه من:حتما
_من ک رفته تهیونگ
نگاه کردم دیذم مث چی ازم فاصله گرفت
منم دنبالش
جیمین: هی تهیونگ اون جلو یک بازارع بیا بربم توی جمعیت
باشه گفتم رفتم دنبالش
کلی ادم بود حتما جشن چیزی بود
رفتیم داخل ادما
دختره هم دنبالمون اومد
از دید شین هه
وسط جمعیت رفتن نمیتونستم ببینمشون
بگرد این ور … بگرد اون ور
ک یک دفعه ب شونه یکی خورد
برگشتم تا عذر خواهی کردم ک دیدم تهیونگه
من:تهیونگگگگ🤩
+ت اسم منو حفظ کردی😫😩
_چیکار کردین دیشب ؟ با من کاری کردین؟؟؟
ک یک دفعه دستی ؛ شونه تهیونگ گرفت و گف : هی تهیونگ معلوم نیس دختر دیونه کجا رفته بهتره بریم
_دیونه🤨
تهیونگ رو ب جیمین: از خانم عذرخواهی کن😊تا بد بختمون نکردی
من:نیاز ب عذر خواهی نبس😇😄
جیمین: بیا نگا چه خانم سخاوت منو و بخشنده این
_عذر خواهی نیاز ندارم ^……… ب جاش باید برام توی رستوران کار کنین
اونا:😳کار کنیممممم؟
_بله کارامون زیاد شده
دستاشونو گرفتم و دنبال خودم کشونذم
جیمین:حالا اسمت چیه؟
_شین هه
تهیونگ :واووووو
جیمین: خب حالا نمیشه بریم قول میدبم دفعه بعد کلی پول بهتون بدم
من:خب بعدش😊
_بعدش خب………بازم پول میدم
من:فهمیدم ک پول دارین ………میخام برام کار کنین بیایین
تهیونگ : خیلی این دوستم.دیونس ببخشید
_بخشیدم اما باید کار کنه
رسیدم ب رستوران.
من:عمووووو نیروی کمکی اوردم
عموم از ت اتاق اومد بیرون
جیمین و تهیونگ:انیووو🤗(سلام)
عمو: برشکست شدیم
من:چیییی 😧 برای چی ؟تا صب ک داشتین کار میکردین
عمو:نیروهای نظامی اومدن و کل مواد غذایی بردن
_اخ چرا
+چن مالیات های سنگینی میومد و.پول نداشتیم بدیم
من:اشکالی نداره
عمو:خب بیا تو
من:ببخشید با یکی از دوستام قراره جایی برم من.میرم ………تا شبم شاید نیام
+باش برو دخترم
دیگه نمیتونستم بغض توی گلمو نگه دارم ………ما تنها درامدمون همون رستوران بود
اومد بین تهیونگ و جیمینم از ناراحت بودن صورتم فهمیدن
رو ب روشون وایستادم و گفتم:خب دیگ باهاتون کاری ندارم برین😔 متاسفم ک ……
بغضم ترکید و اشکام میومد
دیگ هیچی نگفتم بدو کردم ؛ بی توجه ب مقصد
رفتم کنار یک رود زانو زدم شروع کردم ب گریه کردن با صدای بلند
من ک ب جهنم ………عموم و زن عموم سناشون بالاس و نیاز ب مراقبت دارن اونا مث پدر و مادرم بودن
چند ساعتی شد ک.بیرون بودم هوا تاریک شده بود و.تقریبا گریه هامم تموم شذع.بود
ب طرف شهر رفتم ؛ هیچ کس توی خیابونا نبود ک نشون میداد نیمه شبه
از یک پس کوچه داشتم رد میشدم ک چند نفر پشت سرم حس کردم
_کسی اونجاس؟
چندتا مرد با لباسای سیاه و روپوش صورت رو ب روم.قرار گرفت
یکی از اونا ک رییسشون میخورد گف:شین هه تویی؟
_ارع منم ………با چیکار دارین؟
یکی تیرشو در اورد و ب طرف من هدف گرفت
_هییی شماها چرا میخاین منو بکشین؟
+فکر کن کی رو اذیت کردی؟
من:نمیدونم کی رو؟
رییسه:.بیشتر فکر کن
_خب پرونده اعمال من سیاهه من کل مردمو شهرو اذیت کردم😓🤗
رییس:😶😐😑😬 باشه بزنینش
تیر ب طرف پرتاب کردن
با دستام از سرم محافظت ک دم ک فردی جلوم دیدم ک تیر بهش اصابت کرد
_تو؟؟؟؟
❤️ #kook ❤️
پارت۳
با درد سر بلند شدم ………من توی اتتقم بودم
سریع بلند شثم رفتم توی حیاط دیدم عموم و زن عموم مشغول کارن
من:عمووووو 😩😩😩
عموم:چییییی شده چیزی نیشت زد؟؟
زن عموم: نه بابا طبق معمول حتما جنی شده😂🤣
من:من چرا اینجام😩منو سه نفر دزدیدن………بعدم بیهوش کردن
عموم زن عموم:😶😶🤔🤔باشهههه حالا بیا غذا بپز🤗
من:😕 اومدم😩
طبق رسم همیشگیمون فکر میکنن جن زده شدم
لباسامو عوض کردمو رفتم بیرون
سینی برداشتم تا برم ظرفای روی میزوجمع کنم
از دیوارای کوچیک دور حیاط میشد بیرون ک بازار قرار میگرفت دید
یک دفعه چشمم ب همون دو پسره تهیونگ و جیمین افتاد
من:هیییی شما ها
ب من نگاه کردن و شروع کردن ب بدو کردن
منم گفتم:عمووووو من رفتم
عمو:توقع داشتم………برو راحت راحت باش
بدو کردم دنبالشون رفتم
بدو از اونا ؛ بدو.از من
از دید تهیونگ
دختره: هی شما هااا
با حرفی ک شنیذم سریع برگشتم دیدم همون دختر دیونس
من:جیمین بدووووو
مثل دیونه ها دنبالمون میومد با اون دامن گشادش
جیمین:هی پشت سرتو بببن😂🤣
نگاع کردم دیدم دامنشو داره در میاره
من:😳🤪 این واقعا روان پریشععه😂🤣
دیدم لباساشو انداخت ی طرف و ب لباس محافظا در اورد
من:بابا این دختره رد داده
جیمین:ببینش یک چوب برداشته 😅😆حتما میخاد باهاش ما رو.بزنه من:حتما
_من ک رفته تهیونگ
نگاه کردم دیذم مث چی ازم فاصله گرفت
منم دنبالش
جیمین: هی تهیونگ اون جلو یک بازارع بیا بربم توی جمعیت
باشه گفتم رفتم دنبالش
کلی ادم بود حتما جشن چیزی بود
رفتیم داخل ادما
دختره هم دنبالمون اومد
از دید شین هه
وسط جمعیت رفتن نمیتونستم ببینمشون
بگرد این ور … بگرد اون ور
ک یک دفعه ب شونه یکی خورد
برگشتم تا عذر خواهی کردم ک دیدم تهیونگه
من:تهیونگگگگ🤩
+ت اسم منو حفظ کردی😫😩
_چیکار کردین دیشب ؟ با من کاری کردین؟؟؟
ک یک دفعه دستی ؛ شونه تهیونگ گرفت و گف : هی تهیونگ معلوم نیس دختر دیونه کجا رفته بهتره بریم
_دیونه🤨
تهیونگ رو ب جیمین: از خانم عذرخواهی کن😊تا بد بختمون نکردی
من:نیاز ب عذر خواهی نبس😇😄
جیمین: بیا نگا چه خانم سخاوت منو و بخشنده این
_عذر خواهی نیاز ندارم ^……… ب جاش باید برام توی رستوران کار کنین
اونا:😳کار کنیممممم؟
_بله کارامون زیاد شده
دستاشونو گرفتم و دنبال خودم کشونذم
جیمین:حالا اسمت چیه؟
_شین هه
تهیونگ :واووووو
جیمین: خب حالا نمیشه بریم قول میدبم دفعه بعد کلی پول بهتون بدم
من:خب بعدش😊
_بعدش خب………بازم پول میدم
من:فهمیدم ک پول دارین ………میخام برام کار کنین بیایین
تهیونگ : خیلی این دوستم.دیونس ببخشید
_بخشیدم اما باید کار کنه
رسیدم ب رستوران.
من:عمووووو نیروی کمکی اوردم
عموم از ت اتاق اومد بیرون
جیمین و تهیونگ:انیووو🤗(سلام)
عمو: برشکست شدیم
من:چیییی 😧 برای چی ؟تا صب ک داشتین کار میکردین
عمو:نیروهای نظامی اومدن و کل مواد غذایی بردن
_اخ چرا
+چن مالیات های سنگینی میومد و.پول نداشتیم بدیم
من:اشکالی نداره
عمو:خب بیا تو
من:ببخشید با یکی از دوستام قراره جایی برم من.میرم ………تا شبم شاید نیام
+باش برو دخترم
دیگه نمیتونستم بغض توی گلمو نگه دارم ………ما تنها درامدمون همون رستوران بود
اومد بین تهیونگ و جیمینم از ناراحت بودن صورتم فهمیدن
رو ب روشون وایستادم و گفتم:خب دیگ باهاتون کاری ندارم برین😔 متاسفم ک ……
بغضم ترکید و اشکام میومد
دیگ هیچی نگفتم بدو کردم ؛ بی توجه ب مقصد
رفتم کنار یک رود زانو زدم شروع کردم ب گریه کردن با صدای بلند
من ک ب جهنم ………عموم و زن عموم سناشون بالاس و نیاز ب مراقبت دارن اونا مث پدر و مادرم بودن
چند ساعتی شد ک.بیرون بودم هوا تاریک شده بود و.تقریبا گریه هامم تموم شذع.بود
ب طرف شهر رفتم ؛ هیچ کس توی خیابونا نبود ک نشون میداد نیمه شبه
از یک پس کوچه داشتم رد میشدم ک چند نفر پشت سرم حس کردم
_کسی اونجاس؟
چندتا مرد با لباسای سیاه و روپوش صورت رو ب روم.قرار گرفت
یکی از اونا ک رییسشون میخورد گف:شین هه تویی؟
_ارع منم ………با چیکار دارین؟
یکی تیرشو در اورد و ب طرف من هدف گرفت
_هییی شماها چرا میخاین منو بکشین؟
+فکر کن کی رو اذیت کردی؟
من:نمیدونم کی رو؟
رییسه:.بیشتر فکر کن
_خب پرونده اعمال من سیاهه من کل مردمو شهرو اذیت کردم😓🤗
رییس:😶😐😑😬 باشه بزنینش
تیر ب طرف پرتاب کردن
با دستام از سرم محافظت ک دم ک فردی جلوم دیدم ک تیر بهش اصابت کرد
_تو؟؟؟؟
❤️ #kook ❤️
۶.۶k
۰۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.