ادامه پارت۶۱(یخی که عاشق خورشید شد)
رفتیم یه جای مرتفع که انگار شهر زیر پاهامون بود برج ایفل هم دیقا جلومون ولی دور از ما
داشتم به منظره نگاه میکردم و همینطوری بدون اینکه نگاش کنم گفتم:خب فکنم میخواستی چیزی بگی
تهیونگ:عا آره.. ا.ت..چیزه
ا.ت:چیه
تهیونگ:من..من..نمیخوام...ازت..جداشم(لکنت)
با سرعت برگشتم سمتش با تعجب بهش خیره شدم
ا.ت:تهیونگ منو تو خیلی وقته از هم جدا شدیم..فقط تو ورقه با همیم(باحرص)
تهیونگ:ا.ت من بدون تو نمیتونم
بعد از این حرفش دوباره برگشتم سمت منظره زانو هامو بغل کردم
ا.ت:چجوری تا الان تونستی بقیشم میتونی
تهیونگ:ا.ت..من...
ا.ت:تهیونگ...تو منو گم کردی..یا ولم کردی؟..تصادفی گمم کردی..یا ولم کردی برم؟(اروم)
ا.ت:منمیخوام از یه رویای بد بیدار شم...چون اگه تو این رویا دوباره بخوابم دیگه کلا نمیتونم بیدار شم.
تهیونگ:ا.ت منظورت چیه از این حرف...نامجون..نامجونم یه چیز های این مدلی میگفت
اومد جلو نشست از زانو هام گرفت
تهیونگ:ا.ت...تو که..چیزیت نشده نه؟(بغض)
ا.ت:بیا بشین کنارم میخوام چیزی رو نشونت بدم
کنارم نشست به آسمون اشاره کردم
ا.ت:قول بده یاد من باشی هر وقت به آسمون نگاه کردی..اگه یه روزی ستاره شدم همیشه از دور حواسم بهت هست.
تهیونگ:ا.ت...ا.ت..یه چیزی شده ن؟..ا.ت..لطفاا(اشک لکنت)
ا.ت:تهیونگ گریه نکننننن(داد)
ا.ت:تو موقعه ای که باید میبودی نبودییی پس الان هرچی سرم بیاد دیگه به تو مربوط نیست.(بلند)
تهیونگ:متاسفم ا.ت...متاسفم..لطفا این مدلی نکن
پاشدم رو به روش واستادم گریم گرفته بود انگشت اشارمو جلوش گرفتم و گفتم:من..من قلبمو تیکه پاره کردم ولی تو حتی حرفمو باور نکردی و ترکم کردی..الان انتظار داری که وقتی دارم میمیرم برگردم پیش تو؟(داد گریه)
یهو دستاش سست شد تلو تلو از زمین پاشد رو به رو واستاد به من من افتاد
تهیونگ:ت..تو..الان..چی...چی.گفتی؟
ا.ت:____
تهیونگ:یعنی چی وقتی دارم میمیرم هاااااا؟میفهمی چی میگی(داد)
داشتم به منظره نگاه میکردم و همینطوری بدون اینکه نگاش کنم گفتم:خب فکنم میخواستی چیزی بگی
تهیونگ:عا آره.. ا.ت..چیزه
ا.ت:چیه
تهیونگ:من..من..نمیخوام...ازت..جداشم(لکنت)
با سرعت برگشتم سمتش با تعجب بهش خیره شدم
ا.ت:تهیونگ منو تو خیلی وقته از هم جدا شدیم..فقط تو ورقه با همیم(باحرص)
تهیونگ:ا.ت من بدون تو نمیتونم
بعد از این حرفش دوباره برگشتم سمت منظره زانو هامو بغل کردم
ا.ت:چجوری تا الان تونستی بقیشم میتونی
تهیونگ:ا.ت..من...
ا.ت:تهیونگ...تو منو گم کردی..یا ولم کردی؟..تصادفی گمم کردی..یا ولم کردی برم؟(اروم)
ا.ت:منمیخوام از یه رویای بد بیدار شم...چون اگه تو این رویا دوباره بخوابم دیگه کلا نمیتونم بیدار شم.
تهیونگ:ا.ت منظورت چیه از این حرف...نامجون..نامجونم یه چیز های این مدلی میگفت
اومد جلو نشست از زانو هام گرفت
تهیونگ:ا.ت...تو که..چیزیت نشده نه؟(بغض)
ا.ت:بیا بشین کنارم میخوام چیزی رو نشونت بدم
کنارم نشست به آسمون اشاره کردم
ا.ت:قول بده یاد من باشی هر وقت به آسمون نگاه کردی..اگه یه روزی ستاره شدم همیشه از دور حواسم بهت هست.
تهیونگ:ا.ت...ا.ت..یه چیزی شده ن؟..ا.ت..لطفاا(اشک لکنت)
ا.ت:تهیونگ گریه نکننننن(داد)
ا.ت:تو موقعه ای که باید میبودی نبودییی پس الان هرچی سرم بیاد دیگه به تو مربوط نیست.(بلند)
تهیونگ:متاسفم ا.ت...متاسفم..لطفا این مدلی نکن
پاشدم رو به روش واستادم گریم گرفته بود انگشت اشارمو جلوش گرفتم و گفتم:من..من قلبمو تیکه پاره کردم ولی تو حتی حرفمو باور نکردی و ترکم کردی..الان انتظار داری که وقتی دارم میمیرم برگردم پیش تو؟(داد گریه)
یهو دستاش سست شد تلو تلو از زمین پاشد رو به رو واستاد به من من افتاد
تهیونگ:ت..تو..الان..چی...چی.گفتی؟
ا.ت:____
تهیونگ:یعنی چی وقتی دارم میمیرم هاااااا؟میفهمی چی میگی(داد)
۱۴.۳k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.