"مافیای جذاب من"
"مافیای جذاب من"
پارت 31
ویو ا/ت
الان ی هفته ست نرفتم شرکت باید برم برای همین بعد از تموم کردن صبحونه رفتم بالا لباسامو عوض کردم یکم ارایش کردم رفتم پایین به اجوما گفتم میرم شرکتو ممکنه دیر بیام رفتم سوار ماشینم شدم راه افتادم به سمت شرکت...بعد از 40 مین رسیدم شرکت همه سرکاراشون بودن منم دلم خیلی برای جی هو تنگ شده بود به غیر از اینکه مدیر برناممه دوستمم هست. وقتی وارد شرکت شدم ندیدمش همیشه میومد پیشم رفتم سمت اتاقمو وصل کردم به منشی و گفتم بگه جی هو بیاد اونم گفت باشه...
بعد از چند مین یدفعه جی هو با سرعت اومد سمت اتاقم بدون در زدن وارد اتاقم شد
ا/ت: جی هو
∆: ا/ت میدونی چقد دلم برات تنگ شده بود..اخ دختر تو کجا بودی؟
ا/ت: حالا بعدا برات تعریف میکنم...تو چرا زیر چشات گود افتاده نکنه نخوابیدی باز
∆: میگم چقد لاغر شدی؟راستی حاا بچه خوبه؟
ا/ت: جی هو
∆: بله
ا/ت: بحثو عوض نکن
∆:خیلی خب چند روز بود نیومده بودی اقای مین هم وقتی بهشون زنگ میزدم یا جواب نمیداد یا اگرم میداد فقط میگفت که پیدات نکرده..منم نگرانت شدم برای همین به خونتون زنگ زدم سنا برداشت و گفت که الکس توروو دزدیده...منم دیگه طاقت نیاوردمو خودم دنبالت گشتم از خونه قبلیه اون مکس بگیر تا حاهایی که ادرسشو دارم الانم اومدم شرکت چون دو روزه نخوابیدم..
ا/ت: ببخشید تو رو نگران کردم.
∆: ولش همین که سالمی خودش کافیه
ا/ت: تو برو خونه نمیخواد بیای شرکت برو استراحت کن
∆: نه داداش کارا عقبه
ا/ت: برو نمیخواد نگران باشی خودم انجام میدم...
∆: باشه
∆: پس من رفتم خدافظ
ا/ت: خدافظ.
رفتم کارای جی هو رو انجام دادم...دیگه شب شده بود از شرکت اومدم بیرون سوار ماشین شدمو حرکت کردم به سمت خونه...
بعد از 40 مین رسیدم خونه شوگا که طبق معمول یک ساعت بعد از من میاد سنا هم دانشگاشو ادامه میده و فعلا کار نداره...رفتم از پله ها بالا لباسامو عوض کردم خیلی خسته بودم گشنمم بود...میخواستم برم پایین که از یکی اتاق ها ی صدایی میومد
(خدمتکار 1 × خدمتکار 2 ÷).
×: دیدی چجوری سنا میخواست ا/تو بیرون کنه ولی نتونست
÷: اره اگر از همون اول با شوگا ازدواج میکرد الان به جای ا/ت اون خانم خونه بود..
×: بعد از اتفاق اون شب شوگا و سنا خیلی باهم خوب شدن ولی بعدش ا/ت اومدو نشد اون دوتا ازدواج کنن
÷: اره دقیقا..
با خودم فکر کردم جه قضیه ای که دیگه شوگا و سنا باهم خوب شدن ولی با هم اینا دارن بدتر میشن که..فعلا حال هیچی رو نداشتم رفتم پایین غذامو خوردمو میخواستم از پله ها برم بالا که همون دو تا خدمتکار ها روو دیدم بهم سلام دادنو رفتن منم رفتم بالا گرفتم خوابیدم....
پایان
*گایز تموم شد و اینکه بهتون بگم این فیک فصل دوم نداره مرسی از حمایتاتون*
پارت 31
ویو ا/ت
الان ی هفته ست نرفتم شرکت باید برم برای همین بعد از تموم کردن صبحونه رفتم بالا لباسامو عوض کردم یکم ارایش کردم رفتم پایین به اجوما گفتم میرم شرکتو ممکنه دیر بیام رفتم سوار ماشینم شدم راه افتادم به سمت شرکت...بعد از 40 مین رسیدم شرکت همه سرکاراشون بودن منم دلم خیلی برای جی هو تنگ شده بود به غیر از اینکه مدیر برناممه دوستمم هست. وقتی وارد شرکت شدم ندیدمش همیشه میومد پیشم رفتم سمت اتاقمو وصل کردم به منشی و گفتم بگه جی هو بیاد اونم گفت باشه...
بعد از چند مین یدفعه جی هو با سرعت اومد سمت اتاقم بدون در زدن وارد اتاقم شد
ا/ت: جی هو
∆: ا/ت میدونی چقد دلم برات تنگ شده بود..اخ دختر تو کجا بودی؟
ا/ت: حالا بعدا برات تعریف میکنم...تو چرا زیر چشات گود افتاده نکنه نخوابیدی باز
∆: میگم چقد لاغر شدی؟راستی حاا بچه خوبه؟
ا/ت: جی هو
∆: بله
ا/ت: بحثو عوض نکن
∆:خیلی خب چند روز بود نیومده بودی اقای مین هم وقتی بهشون زنگ میزدم یا جواب نمیداد یا اگرم میداد فقط میگفت که پیدات نکرده..منم نگرانت شدم برای همین به خونتون زنگ زدم سنا برداشت و گفت که الکس توروو دزدیده...منم دیگه طاقت نیاوردمو خودم دنبالت گشتم از خونه قبلیه اون مکس بگیر تا حاهایی که ادرسشو دارم الانم اومدم شرکت چون دو روزه نخوابیدم..
ا/ت: ببخشید تو رو نگران کردم.
∆: ولش همین که سالمی خودش کافیه
ا/ت: تو برو خونه نمیخواد بیای شرکت برو استراحت کن
∆: نه داداش کارا عقبه
ا/ت: برو نمیخواد نگران باشی خودم انجام میدم...
∆: باشه
∆: پس من رفتم خدافظ
ا/ت: خدافظ.
رفتم کارای جی هو رو انجام دادم...دیگه شب شده بود از شرکت اومدم بیرون سوار ماشین شدمو حرکت کردم به سمت خونه...
بعد از 40 مین رسیدم خونه شوگا که طبق معمول یک ساعت بعد از من میاد سنا هم دانشگاشو ادامه میده و فعلا کار نداره...رفتم از پله ها بالا لباسامو عوض کردم خیلی خسته بودم گشنمم بود...میخواستم برم پایین که از یکی اتاق ها ی صدایی میومد
(خدمتکار 1 × خدمتکار 2 ÷).
×: دیدی چجوری سنا میخواست ا/تو بیرون کنه ولی نتونست
÷: اره اگر از همون اول با شوگا ازدواج میکرد الان به جای ا/ت اون خانم خونه بود..
×: بعد از اتفاق اون شب شوگا و سنا خیلی باهم خوب شدن ولی بعدش ا/ت اومدو نشد اون دوتا ازدواج کنن
÷: اره دقیقا..
با خودم فکر کردم جه قضیه ای که دیگه شوگا و سنا باهم خوب شدن ولی با هم اینا دارن بدتر میشن که..فعلا حال هیچی رو نداشتم رفتم پایین غذامو خوردمو میخواستم از پله ها برم بالا که همون دو تا خدمتکار ها روو دیدم بهم سلام دادنو رفتن منم رفتم بالا گرفتم خوابیدم....
پایان
*گایز تموم شد و اینکه بهتون بگم این فیک فصل دوم نداره مرسی از حمایتاتون*
۱۰.۸k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.