دعوا
ویو لارا
از بار اومدیم اعصاب هر دومون خراب بود
جیمین: چیکار داشتی میکردی؟(همه حرف هاش عصبیه)
لارا: من؟ من چیکار کردم؟ تو داشتی با گارسون لاس میزدی(داد)
جیمین: صدات رو بالا نبر(یکم بلند)
لارا: اگر بالا ببرم چی میشه(داد)
جیمین: خفه شو(عربده، سیلی)
صورتم درد میکرد بغض کردم ولی منم متقابل یکی زدم تو گوشش
و رفتم تو اتاق دو سه تا لباس برداشتم
رفتم بیرون موقه رفتن داد زدم: روزگارتو
سیاه میکنم هرزه باز
محکم درو کوبیدم رفتم به سمت خونه درختی چون جای
دیگه ای نداشتم
یکم گریه کردم بعد رفتم توی تخت گوشیم که خاموش بود رو روشن کردم 67 تا تماس بی پاسخ از جیمین داشتم و 20 تا پیام بلاکش
کردم من واقعا اونو دوست دارم چطور بخاطر یه حرف کوچیک اونم با پسر عموم
این کار رو میکنه؟ ساعت 1 بود فردا زنگ میزنم تا تلاق بگیرم
ویو جیمین
از کاری که کردم خیلی پشیمونم نباید اون کار رو میکردم هرچی زنگ زدم جواب نداد حالا هم بلاک کرده صد در صد رفته خونه درختی
پا شدم لباس پوشیدم رفتم خونه درختی دیدم مثل فرشته ها خوابه صورتش
قرمز شده بود قلبم درد گرفت رفتم کنار تخت نشستم و اینقدر نازش
کردم که تقریبا صبح بود
ویو لارا
با حس یه دست روی صورتم بیدار شدم دیدم جیمینه
با شتاب بلند شدم که برم که منو کشید روی پاش
و شروع کرد بوسیدنم
نزاشت جدا بشم
وقتی ازش جدا شدم
جیمین: پرنسس قشنگم منو میبخشی؟
لارا: ولم کن تو از هرزه ها خوشت نمیاد
جیمین: اره ولی از تو خوشم میاد
لارا: ولی...
جیمین: لطفا(جایی که زده
بود رو بوسید)
لارا: باشه میبخشم
بعدش کلی بغلش
کردم و تصمیم گرفتیم به کسی درباره این قضیه چیزی نگیم
ʚپایانɞ
از بار اومدیم اعصاب هر دومون خراب بود
جیمین: چیکار داشتی میکردی؟(همه حرف هاش عصبیه)
لارا: من؟ من چیکار کردم؟ تو داشتی با گارسون لاس میزدی(داد)
جیمین: صدات رو بالا نبر(یکم بلند)
لارا: اگر بالا ببرم چی میشه(داد)
جیمین: خفه شو(عربده، سیلی)
صورتم درد میکرد بغض کردم ولی منم متقابل یکی زدم تو گوشش
و رفتم تو اتاق دو سه تا لباس برداشتم
رفتم بیرون موقه رفتن داد زدم: روزگارتو
سیاه میکنم هرزه باز
محکم درو کوبیدم رفتم به سمت خونه درختی چون جای
دیگه ای نداشتم
یکم گریه کردم بعد رفتم توی تخت گوشیم که خاموش بود رو روشن کردم 67 تا تماس بی پاسخ از جیمین داشتم و 20 تا پیام بلاکش
کردم من واقعا اونو دوست دارم چطور بخاطر یه حرف کوچیک اونم با پسر عموم
این کار رو میکنه؟ ساعت 1 بود فردا زنگ میزنم تا تلاق بگیرم
ویو جیمین
از کاری که کردم خیلی پشیمونم نباید اون کار رو میکردم هرچی زنگ زدم جواب نداد حالا هم بلاک کرده صد در صد رفته خونه درختی
پا شدم لباس پوشیدم رفتم خونه درختی دیدم مثل فرشته ها خوابه صورتش
قرمز شده بود قلبم درد گرفت رفتم کنار تخت نشستم و اینقدر نازش
کردم که تقریبا صبح بود
ویو لارا
با حس یه دست روی صورتم بیدار شدم دیدم جیمینه
با شتاب بلند شدم که برم که منو کشید روی پاش
و شروع کرد بوسیدنم
نزاشت جدا بشم
وقتی ازش جدا شدم
جیمین: پرنسس قشنگم منو میبخشی؟
لارا: ولم کن تو از هرزه ها خوشت نمیاد
جیمین: اره ولی از تو خوشم میاد
لارا: ولی...
جیمین: لطفا(جایی که زده
بود رو بوسید)
لارا: باشه میبخشم
بعدش کلی بغلش
کردم و تصمیم گرفتیم به کسی درباره این قضیه چیزی نگیم
ʚپایانɞ
۷.۱k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.