پارت یازدهم
ری: دلم واسه بچه ها تنگ شده
دیا: آره منم شب شد و متی و اری دباره دعوا کردن
متی: من سردمه
اری: منم گرممه
نیک: آخه کدوم خری تو تابستون سردش میشه
متی: من
اری: تو خری دیگه
متی: درس حرف بزن حق نداری کولر روشن کنی
اری: وای خدااااا خوب تو پتو بندازه خره
متی: میمون خودت پتو بنداز
اری: من گرممه چزا نمیفهمی
متی: چون نفهمم
دیانیکا: 😅😅😅
اری: متی خوابید و من کولر روشن کردم
دیا: متین داش از سرما میلرزید منم رفتم خوابیدم
نیک: داشی من رفتم پیش دیاخوابیدم
اری: باش رفتم یه پتو واسه متین آوردم و انداختم روش و گرمش شد
دیا: صب شد رفتم دیدم اری و متین پیچیدن بهم انقد بد خوابن رفتم بیدارشون کردم
متی: تازه ساعت3 (بعد از ظهر)
اری: آره
دیا: همچین میگی تازه انگار ساعت 7 صبه
نیک: پاشدم دیدم پسراهنوز خوابن بچه ها پاشید بریم شهر بازی
ارمتین: نه
دیا: نیک خودمون میریم بستنی غولاسا هم میخریم
نیک: یه دفه تا دیدم دیانا اسم بستنی رو آورد پسرا پاشدن رفتن حاضر شدن
دیانیکا:خیلی شکمویید
برید تو خماری
دیا: آره منم شب شد و متی و اری دباره دعوا کردن
متی: من سردمه
اری: منم گرممه
نیک: آخه کدوم خری تو تابستون سردش میشه
متی: من
اری: تو خری دیگه
متی: درس حرف بزن حق نداری کولر روشن کنی
اری: وای خدااااا خوب تو پتو بندازه خره
متی: میمون خودت پتو بنداز
اری: من گرممه چزا نمیفهمی
متی: چون نفهمم
دیانیکا: 😅😅😅
اری: متی خوابید و من کولر روشن کردم
دیا: متین داش از سرما میلرزید منم رفتم خوابیدم
نیک: داشی من رفتم پیش دیاخوابیدم
اری: باش رفتم یه پتو واسه متین آوردم و انداختم روش و گرمش شد
دیا: صب شد رفتم دیدم اری و متین پیچیدن بهم انقد بد خوابن رفتم بیدارشون کردم
متی: تازه ساعت3 (بعد از ظهر)
اری: آره
دیا: همچین میگی تازه انگار ساعت 7 صبه
نیک: پاشدم دیدم پسراهنوز خوابن بچه ها پاشید بریم شهر بازی
ارمتین: نه
دیا: نیک خودمون میریم بستنی غولاسا هم میخریم
نیک: یه دفه تا دیدم دیانا اسم بستنی رو آورد پسرا پاشدن رفتن حاضر شدن
دیانیکا:خیلی شکمویید
برید تو خماری
۱۹.۹k
۱۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.