پارت بیست و هفتم❤
وای خدای من دختر عموهام و پسرعموهایم همه اینجا🤩چشم چرخوندم چشمم روی یکی ثابت موند وای خدایا این اینجا چیکار میکنه اه هیز عوضی (پسرعموم حمید)وای چقدر خوشاحال شدم اینجان یکی بغلشون کردم البته با پسرا دس دادم خب من کلا چهار تا عمو دارم از بزرگه شروع میکنم عموی بزرگم اسمش بهرامه سه تا دختر داره(شیدا.شیما و شیوا)اینا سه قلو تشریف دارن اما شبیه هم نیستن عموی دومم اسمش علی یدونه دختر با سه تا پسر داره (سعید (که ازدواج کرده اسم زنش فاطمه یه بچه گوگولیم داره به اسم یلدا)اونیکی سامان(این نامزده اسم نامزدش لاله)اخریم ساشا قربونش برم هنوز مجرده و میرسیم به عمو سومم اسمش جواد این دو تا بچه داره (یه پسر به اسم حمید "همون هیزه"اونیکیم داداش گلم فداش بشم من ارمانه)و اخریم بابای بیچارمه بمیرم براش 🥺🥺چرا مرد اخه از همه جوون تر بود 😭😭😭🥺🥺🥺بله اینم از این
با بچه احوال پرسی کردیم چون شب شده بود منم گوشم درد میکرد شامم و سریع خوردم رفتم یکم استراحت کنم بعد بیام پیش بچه ها رفتم تو اتاق رو تخت دراز کشیدم یاد مامان و بابام افتاد اشکام راه خودشونو پیدا کردن هنوز که هنوزه افسردم اما پیش کسی بروز نمیدم وقتی یادشون میوفتم جیگرم کباب میشه کاش جای اونا من مرده بودم مهرادم سعی میکنه منو از این حال در بیاره اما حال خودش از منم بدتره شبایی رو دیدم تو اتاقش داشت گریه میکرد فداش بشم من
کم کم با فکر و خیال چشمام طاقتش تموم شد و روی هم افتادددد
با بچه احوال پرسی کردیم چون شب شده بود منم گوشم درد میکرد شامم و سریع خوردم رفتم یکم استراحت کنم بعد بیام پیش بچه ها رفتم تو اتاق رو تخت دراز کشیدم یاد مامان و بابام افتاد اشکام راه خودشونو پیدا کردن هنوز که هنوزه افسردم اما پیش کسی بروز نمیدم وقتی یادشون میوفتم جیگرم کباب میشه کاش جای اونا من مرده بودم مهرادم سعی میکنه منو از این حال در بیاره اما حال خودش از منم بدتره شبایی رو دیدم تو اتاقش داشت گریه میکرد فداش بشم من
کم کم با فکر و خیال چشمام طاقتش تموم شد و روی هم افتادددد
۱.۷k
۲۰ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.