رمان عشق یا خانواده پارت ۷
میری هم داشت همکاری میکرد که رفتم جلو ا/ت: (سرفه)
میری :چیه؟ا/ت (با تعجب )
سوجون : چی شده عشقم ؟ها!؟
ا/ت: عشقم؟هع تا چند ساعت پیش عشقت من بودم چه غلطا
سوجون : ا/ت ؟ا/ت بزار برات توضیح بدم
ا/ت: چیو توضیح بدی ؟همه چیو دیدم دیگه (بعد رفت)
سو جون : ا/ت صبر کن
"ویو ا/ت"
انقدر ناراحت بودم که گریم گرفت نه برای خیانت سوجون بلکه برای اینکه بهترین دوستم به من پشت کرد
"ویو کوک"
داشتم راه میرفتم که دیدم ا/ت داره گریه میکنه من کلاس جبرانی نداشتم ولی برای سرگرمی اون بیرون پرسه میزدم رفتم زود جلو پش ا/ت گفتم:
کوک : خانم کوشولو چی شده؟
ا/ت: ها؟
کوک : چرا گریه میکنی ؟
ا/ت: میری و سو جون .....حق .....حق (مثلا گریه )
کوک : میری و سوجون چی؟
ا/ت: میری و سو جون به من خیانت کردن
کوک : چی داری میگی منظورت اینه که میری با سو جون به تو خیانت کردن
ا/ت : آره
کوک : اشکالی نداره (ا/ت رو بغل کرد )
"ویو تهیونگ "
منتظر ا/ت بودم تقریبا داشت کلاس تموم میشد می دونستم به من زنگ نمیزنه آخه شمارم رد نداره دختره ی احمق دیدم ا/ت نیومد رفتم جلو که دیدم یه پسر ا/ت رو بغل کرده عصبانی رفتم کنار کنار اون یترو ایستادم :
تهیونگ: داری چیکار میکنی ؟(عصبانی)
کوک : ها؟
ا/ت: تهیونگ (با تعجب)
تهیونگ: اینجا چه خبره ؟
ا/ت: بزار برات توضیح بدم
تهیونگ: صبر کن ببین پسر جون اگه ببینم یه بار دیگه به ا/ت نزدیک شدی من میدونم و تو
"ویو راوی گل و گلابتون "
بعد تهیونگ دست ا/ت رو گرفت و سوار ماشین شد وا/ت رو روی پاهای خودش .....
ادامه داره ....
میری :چیه؟ا/ت (با تعجب )
سوجون : چی شده عشقم ؟ها!؟
ا/ت: عشقم؟هع تا چند ساعت پیش عشقت من بودم چه غلطا
سوجون : ا/ت ؟ا/ت بزار برات توضیح بدم
ا/ت: چیو توضیح بدی ؟همه چیو دیدم دیگه (بعد رفت)
سو جون : ا/ت صبر کن
"ویو ا/ت"
انقدر ناراحت بودم که گریم گرفت نه برای خیانت سوجون بلکه برای اینکه بهترین دوستم به من پشت کرد
"ویو کوک"
داشتم راه میرفتم که دیدم ا/ت داره گریه میکنه من کلاس جبرانی نداشتم ولی برای سرگرمی اون بیرون پرسه میزدم رفتم زود جلو پش ا/ت گفتم:
کوک : خانم کوشولو چی شده؟
ا/ت: ها؟
کوک : چرا گریه میکنی ؟
ا/ت: میری و سو جون .....حق .....حق (مثلا گریه )
کوک : میری و سوجون چی؟
ا/ت: میری و سو جون به من خیانت کردن
کوک : چی داری میگی منظورت اینه که میری با سو جون به تو خیانت کردن
ا/ت : آره
کوک : اشکالی نداره (ا/ت رو بغل کرد )
"ویو تهیونگ "
منتظر ا/ت بودم تقریبا داشت کلاس تموم میشد می دونستم به من زنگ نمیزنه آخه شمارم رد نداره دختره ی احمق دیدم ا/ت نیومد رفتم جلو که دیدم یه پسر ا/ت رو بغل کرده عصبانی رفتم کنار کنار اون یترو ایستادم :
تهیونگ: داری چیکار میکنی ؟(عصبانی)
کوک : ها؟
ا/ت: تهیونگ (با تعجب)
تهیونگ: اینجا چه خبره ؟
ا/ت: بزار برات توضیح بدم
تهیونگ: صبر کن ببین پسر جون اگه ببینم یه بار دیگه به ا/ت نزدیک شدی من میدونم و تو
"ویو راوی گل و گلابتون "
بعد تهیونگ دست ا/ت رو گرفت و سوار ماشین شد وا/ت رو روی پاهای خودش .....
ادامه داره ....
۵۱.۳k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.