پارت۲۷
Part 27
#ددی_فاکر_وحشیم2
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
جه اون: بابا
کوک: بعدن درباره ش حرف میزنیم
جه اون: نیکی و بابام رفت بیرون رفتم سمت تهیون دستاشو باز کردم منو گرفت نشوند روی پاهاش
جه اون: تهیونم خوبی حالت چطوره (با نگرانی)
تهیون: بیبی نگران من نباش من خوبم
جه اون: بغلش کردم
تهیون: دستمو گذاشتم رو شکمش و گفتم: جه اون این خبر واقعیه ؟؟
جه اون: اره داریم پدرو مادر میشیم تهیون(با خوشحالی)
تهیون: بیبی من خیلی اذیتت کردم منو ببخش اگه نبخشی هم درکت میکنم چون من اشتباه کردم
جه اون: من همشو یادم رفت ولش کن بیا از این به بعد یه صفحه ای جدید باز کنیم و یه تایی ادامه بدیم
تهیون: باشه بیب دوست دارم
جه اون: منم دوست دارم
از کنار یه پارچه برداشتم و با اب خیسش کردم و خون روی صورتشو پاک کردم
جه اون: من میرم بابامو راضی کنم
تهیون: اگه نده بازم میدزدمت(با خنده)
جه اون: یااااا تهیون این دفعه با زور نه
تهیون: باشه باشه
دستاشو دورم محکم سفت کرد و بیشتر به خودش چسبوند
جه اون: خب بزار من برم
تهیون: اول یه چیزی میخوام
جه اون: چی میخوای
نزدیک گوشم گفت که
تهیون: میخوامت(سکشی)
جه اون: نمیشه تهیون
تهیون: بیبی امروز خودتو حاضر کن
جه اون:آخه..
تهیون: هیشش چیزی نمیشه
جه اون: من حامله ام نباید بهم دست بزنی
تهیون: اروم پیش میرم
جه اون: چیزی نگفتم و رفتم وسایل پانسمان کمک های اولیه را اوردم و زخماشو پانسمان کردم
و رفتم بالا
نیکی: اگه میزاشتی بکشم الان تموم شده بود
جه اون: من دوسش دارم چرا نمیفهمی
نیکی: انقدر اذیتت کرد
جه اون: شما هم کردین به خاطر ما پدرشو از دست داده بهش حق میدم
نیکی: خواهر قشنگم نمیخوام ببینم که کسی به خواهرم دست بلند کنه و اذیتش کنه(بغل کردن همو)
جه اون: میدونم نیکی میدونم
حالا من میرم پیش بابا
رفتم تو اتاق مامان بابا ای کاش بابا مامانمو بیرون نمیکرد الان خیلی بهش نیاز دارم بخاطر من مامانمو تنبیهه میکنه
جه اون: رفتم پیش بابا و نشستم پیشش
کوک: جه اون دخترم
جه اون: بابا میدونم میخوای چی بگی ولی راست میگم اون عوض شده
کوک: تو درد بکشی من دلم قبل از تو آتیش میگیره دخترم
جه اون: بغلش کردم و گفتم: بابا ما هم دیگه رو از قبلا دوست داشتیم به تهیون حق میدم که بخاطر ما پدرشو از دست داده ولی بخدا خیلی دوسم داره دیگه هیچ کاری نمیکنه ما میخواهیم یه زندگیه جدیدی شروع کنیم البته ای تو بخوای
کوک: من هنوزم بهش اعتماد ندارم
همون موقع تهیون با اجازه وارد اتاق شد و اومد پیش کوک و گفت
تهیون: آقای جئون درسته کارم اشتباه بود من
ادامه تو پست بعدی
#ددی_فاکر_وحشیم2
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
جه اون: بابا
کوک: بعدن درباره ش حرف میزنیم
جه اون: نیکی و بابام رفت بیرون رفتم سمت تهیون دستاشو باز کردم منو گرفت نشوند روی پاهاش
جه اون: تهیونم خوبی حالت چطوره (با نگرانی)
تهیون: بیبی نگران من نباش من خوبم
جه اون: بغلش کردم
تهیون: دستمو گذاشتم رو شکمش و گفتم: جه اون این خبر واقعیه ؟؟
جه اون: اره داریم پدرو مادر میشیم تهیون(با خوشحالی)
تهیون: بیبی من خیلی اذیتت کردم منو ببخش اگه نبخشی هم درکت میکنم چون من اشتباه کردم
جه اون: من همشو یادم رفت ولش کن بیا از این به بعد یه صفحه ای جدید باز کنیم و یه تایی ادامه بدیم
تهیون: باشه بیب دوست دارم
جه اون: منم دوست دارم
از کنار یه پارچه برداشتم و با اب خیسش کردم و خون روی صورتشو پاک کردم
جه اون: من میرم بابامو راضی کنم
تهیون: اگه نده بازم میدزدمت(با خنده)
جه اون: یااااا تهیون این دفعه با زور نه
تهیون: باشه باشه
دستاشو دورم محکم سفت کرد و بیشتر به خودش چسبوند
جه اون: خب بزار من برم
تهیون: اول یه چیزی میخوام
جه اون: چی میخوای
نزدیک گوشم گفت که
تهیون: میخوامت(سکشی)
جه اون: نمیشه تهیون
تهیون: بیبی امروز خودتو حاضر کن
جه اون:آخه..
تهیون: هیشش چیزی نمیشه
جه اون: من حامله ام نباید بهم دست بزنی
تهیون: اروم پیش میرم
جه اون: چیزی نگفتم و رفتم وسایل پانسمان کمک های اولیه را اوردم و زخماشو پانسمان کردم
و رفتم بالا
نیکی: اگه میزاشتی بکشم الان تموم شده بود
جه اون: من دوسش دارم چرا نمیفهمی
نیکی: انقدر اذیتت کرد
جه اون: شما هم کردین به خاطر ما پدرشو از دست داده بهش حق میدم
نیکی: خواهر قشنگم نمیخوام ببینم که کسی به خواهرم دست بلند کنه و اذیتش کنه(بغل کردن همو)
جه اون: میدونم نیکی میدونم
حالا من میرم پیش بابا
رفتم تو اتاق مامان بابا ای کاش بابا مامانمو بیرون نمیکرد الان خیلی بهش نیاز دارم بخاطر من مامانمو تنبیهه میکنه
جه اون: رفتم پیش بابا و نشستم پیشش
کوک: جه اون دخترم
جه اون: بابا میدونم میخوای چی بگی ولی راست میگم اون عوض شده
کوک: تو درد بکشی من دلم قبل از تو آتیش میگیره دخترم
جه اون: بغلش کردم و گفتم: بابا ما هم دیگه رو از قبلا دوست داشتیم به تهیون حق میدم که بخاطر ما پدرشو از دست داده ولی بخدا خیلی دوسم داره دیگه هیچ کاری نمیکنه ما میخواهیم یه زندگیه جدیدی شروع کنیم البته ای تو بخوای
کوک: من هنوزم بهش اعتماد ندارم
همون موقع تهیون با اجازه وارد اتاق شد و اومد پیش کوک و گفت
تهیون: آقای جئون درسته کارم اشتباه بود من
ادامه تو پست بعدی
۱۵.۱k
۲۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.