شات۲
شات۲
و میدونم میا الان در حال مساعدی نیست و امروز سالگرد ازدواجمونه...
اما من بخاطر اون ساسنگ نمیتونم پیش همسرم باشم تا جونش در خطر نباشه !
با پسرا نشسته بودیم و داشتیم صحبت میکردیم ...
جونگکوک :هیونگ من با لباسای تو میرم بیرون تا اون منو با تو اشتباه بگیره و تو برو پیش نونا !
نامجون :یاع پابو اینجوری جون خودت و بورام در خطر می افته !
جیمین : بادیگاردا هستن نامجون هیونگ ...نگران نباش هیونگ ...الان زندگی مشترک تو و میا در خطره !
واقعا این پسرا یکی از بهترین هدیه هایی هستن که خدا بهم داده !
ایکاش جین هیونگ ، هوپی و یونگی سریع تر از سربازی برگردن اما جیمینی و تهیونگم قراره برن ...عرررر (ادمین در حال عر زدن)
راوی:《طبق نقشه کوک و جیمین و تهیونگ ، نامجون لباس
جونگکوکی رو پوشید و به سمت خونه حرکت کرد ...
بعد از مدت ها زود تر از ساعت دوازده کلید رو در جا چرخوند ...
وقتی وارد خونه شد با یک میز شام زیبا رو به رو شر...
نامجون : میا شی ...
میا : نامجونا ! آیگو یادت بود که زودتر اومدی؟
نامجون جواب مثبتش رو با بوسه ای به لب های عشقش اعلام میکنه ...
نامجون : دوستم داری ؟
میا : من شمارو به جا نمیارم ولی شما چقدر زیبایین...به دعوت فنجان قهوه جواب مثبت میدین؟
شات۳
نامجون متوجه شد دختر یاداوری روز اولی که هم رو دیدن میخواد بنابراین با لبخندی که چال گونش رو نمایان میکرد گفت : با کمال میل!
میا : بذار اولین دوستت دارم رو دوباره بگم ...بزار از اول عاشقت شم !
نامجون لبخندش رو پهن تر میکنه و میگه : من هر صبح آلزایمر میگیرم ک تو یک عمر اولین و آخرین عشقم هستی !
و بوسه ای عاشقانه رو باهم رفتن ...
𝚃𝚑𝚎 𝙴𝚗𝚍
#وقتیپریودبودیو
#Park_Jiyoon
و میدونم میا الان در حال مساعدی نیست و امروز سالگرد ازدواجمونه...
اما من بخاطر اون ساسنگ نمیتونم پیش همسرم باشم تا جونش در خطر نباشه !
با پسرا نشسته بودیم و داشتیم صحبت میکردیم ...
جونگکوک :هیونگ من با لباسای تو میرم بیرون تا اون منو با تو اشتباه بگیره و تو برو پیش نونا !
نامجون :یاع پابو اینجوری جون خودت و بورام در خطر می افته !
جیمین : بادیگاردا هستن نامجون هیونگ ...نگران نباش هیونگ ...الان زندگی مشترک تو و میا در خطره !
واقعا این پسرا یکی از بهترین هدیه هایی هستن که خدا بهم داده !
ایکاش جین هیونگ ، هوپی و یونگی سریع تر از سربازی برگردن اما جیمینی و تهیونگم قراره برن ...عرررر (ادمین در حال عر زدن)
راوی:《طبق نقشه کوک و جیمین و تهیونگ ، نامجون لباس
جونگکوکی رو پوشید و به سمت خونه حرکت کرد ...
بعد از مدت ها زود تر از ساعت دوازده کلید رو در جا چرخوند ...
وقتی وارد خونه شد با یک میز شام زیبا رو به رو شر...
نامجون : میا شی ...
میا : نامجونا ! آیگو یادت بود که زودتر اومدی؟
نامجون جواب مثبتش رو با بوسه ای به لب های عشقش اعلام میکنه ...
نامجون : دوستم داری ؟
میا : من شمارو به جا نمیارم ولی شما چقدر زیبایین...به دعوت فنجان قهوه جواب مثبت میدین؟
شات۳
نامجون متوجه شد دختر یاداوری روز اولی که هم رو دیدن میخواد بنابراین با لبخندی که چال گونش رو نمایان میکرد گفت : با کمال میل!
میا : بذار اولین دوستت دارم رو دوباره بگم ...بزار از اول عاشقت شم !
نامجون لبخندش رو پهن تر میکنه و میگه : من هر صبح آلزایمر میگیرم ک تو یک عمر اولین و آخرین عشقم هستی !
و بوسه ای عاشقانه رو باهم رفتن ...
𝚃𝚑𝚎 𝙴𝚗𝚍
#وقتیپریودبودیو
#Park_Jiyoon
۳.۹k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.