حسودی🔷️ ◇Part 2◇
(جین)
آچا دیگه واقعا شورشو در آورده باید باهاش حرف بزنم تا دست از این کاراش برداره ، در اتاقش رو زدم ولی هیچ جوابی نداد در اتاق رو باز کردم دیدم مشغول نوشتن چیزیه
جین: زبون نداری جواب بدی وقتی در میزنم؟
آچا: ....
جین: آچا خانم با شنا دارم حرف میزنما
آچا: ببخشید خب حواسم نبود
جین: نمره های درخشانتو دیدی
آچا: اوهوم
جین: آچا این چه طرز رفتاره؟ درسم که نمیخونی پس معلوم هست چیکار میکنی تو؟
آچا: من خودم میدونم کی درس بخونم کی نخونم
جین: آچا بس کن دیگه از این رفتارات دیگه خستمون کردی
آچا: مگه من چه رفتاری کردم؟ شمایین که بدون اینکه بدونین من دوست دارم یه بچه مزاحم بیارید یا نه رفتین کار خودتونو کردین انگار نه انگار منم اینجا زندگی میکنم
جین: آچا تو با اون بچه که هنوز به دنیا نیومده آخه چه مشکلی داری؟
آچا: لازم نیست به دنیا بیاد من از بچه کوچیک مخصوصا پسر متنفرممم
جین: آچا یا از این به بعد رفتارت رو درست میکنی یا مجبور میشم جور دیگه ای باهات رفتار کنم
آچا: تغییر نمیدم مثلا میخوای چیکار کنی
جین خیلی عصبانی شده بود و اصلا کنترلی روی خودش نداشت و رفت سمت آچا و بهش سیلی محکمی زد بورام دستش رو گذاشت روی دهنش و با ترس به آچا نگاه کرد
جین: آخرین بارت باشه زبون درازی میکنی فهمیدییی؟(با داد)
آچا: ازت متنفرم چرا اصلا منو به دنیا اوردین هااا؟ برای اینکه ازم متنفر باشین شایدم چون یه بچه نا خواسته بودم
بورام: آچا عزیزم اینطور نیست
آچا: پس چطوریه؟ خودتون گفتین توی ۱۹ سالگی بخاطر اینکه مست بودین برای بارداری جلوگیری نکردین و من به وجود اومدم و حتی میخواستین منو بندازین ولی مامانبزرگ نزاشته
بورام: تو از کج..
آچا: وقتی داشتی با خاله سورا حرف میزدی شنیدم
بورام: دخترم اون برای گذشته بود ما عاشق توییم
آچا: معلوم چقدر دوستم دارین اونقدر که به نظرم احترام گذاشتینو بهم سیلی زدین و بخاطر یه موجودی که هنوز به دنیا نیومده هزار بار سرم داد کشیدین و منو تحقیر کردین واقعا عشقتون نسبت به من خیلی زیاده
جین: آچا..
آچا با گریه از اتاقش خارج شد و رفت بیرون توی حیاط و جین تازه فهمید که زیاده روی کرده و کلافه دستی به صورتش کشید
کپی ممنوع ❌
آچا دیگه واقعا شورشو در آورده باید باهاش حرف بزنم تا دست از این کاراش برداره ، در اتاقش رو زدم ولی هیچ جوابی نداد در اتاق رو باز کردم دیدم مشغول نوشتن چیزیه
جین: زبون نداری جواب بدی وقتی در میزنم؟
آچا: ....
جین: آچا خانم با شنا دارم حرف میزنما
آچا: ببخشید خب حواسم نبود
جین: نمره های درخشانتو دیدی
آچا: اوهوم
جین: آچا این چه طرز رفتاره؟ درسم که نمیخونی پس معلوم هست چیکار میکنی تو؟
آچا: من خودم میدونم کی درس بخونم کی نخونم
جین: آچا بس کن دیگه از این رفتارات دیگه خستمون کردی
آچا: مگه من چه رفتاری کردم؟ شمایین که بدون اینکه بدونین من دوست دارم یه بچه مزاحم بیارید یا نه رفتین کار خودتونو کردین انگار نه انگار منم اینجا زندگی میکنم
جین: آچا تو با اون بچه که هنوز به دنیا نیومده آخه چه مشکلی داری؟
آچا: لازم نیست به دنیا بیاد من از بچه کوچیک مخصوصا پسر متنفرممم
جین: آچا یا از این به بعد رفتارت رو درست میکنی یا مجبور میشم جور دیگه ای باهات رفتار کنم
آچا: تغییر نمیدم مثلا میخوای چیکار کنی
جین خیلی عصبانی شده بود و اصلا کنترلی روی خودش نداشت و رفت سمت آچا و بهش سیلی محکمی زد بورام دستش رو گذاشت روی دهنش و با ترس به آچا نگاه کرد
جین: آخرین بارت باشه زبون درازی میکنی فهمیدییی؟(با داد)
آچا: ازت متنفرم چرا اصلا منو به دنیا اوردین هااا؟ برای اینکه ازم متنفر باشین شایدم چون یه بچه نا خواسته بودم
بورام: آچا عزیزم اینطور نیست
آچا: پس چطوریه؟ خودتون گفتین توی ۱۹ سالگی بخاطر اینکه مست بودین برای بارداری جلوگیری نکردین و من به وجود اومدم و حتی میخواستین منو بندازین ولی مامانبزرگ نزاشته
بورام: تو از کج..
آچا: وقتی داشتی با خاله سورا حرف میزدی شنیدم
بورام: دخترم اون برای گذشته بود ما عاشق توییم
آچا: معلوم چقدر دوستم دارین اونقدر که به نظرم احترام گذاشتینو بهم سیلی زدین و بخاطر یه موجودی که هنوز به دنیا نیومده هزار بار سرم داد کشیدین و منو تحقیر کردین واقعا عشقتون نسبت به من خیلی زیاده
جین: آچا..
آچا با گریه از اتاقش خارج شد و رفت بیرون توی حیاط و جین تازه فهمید که زیاده روی کرده و کلافه دستی به صورتش کشید
کپی ممنوع ❌
۶۲.۷k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.