p(¹)
بالاخره تموم شددد آخیشش
گوشیمو در آوردم که ۳۰ تماس از دست رفته از آقای لی
وای نه حتما میکشتممم
زود بهش زنگ زدم
ا.ت: آقای لی
لی: مگههههه نمیبینی دارمممم بهتت زنگ میزنممم هاااا( داد)
ا.ت: ببخشید تو کلاس بودم
لی: هوفففف باشه زود تاکسی بگیر بیا دفترم
ا.ت: چشم
تماسو قطع کردم
اقای لی با اینکه خیلی عصبی بود ولی دوسش داشتم چون وقتی که پدرم به طرز عجیبی رفتاراش و حرکاتش یجوری شده بود و همیشه مشکوک بود روزی خواست که به من و مادرم آسیب بزنه که آقای لی نجاتمون داد
بعد از چند ماه خبر رسید که پدرم مرده نمیدونم دلیل اون کاراش چی بود ولی همیشه مامان میگفت که این کاراش از اون وقتی شروع شد که یه شب بیرون رفت و نصف شب با ترس به خونه برگشت و از اون وقت کاراش عجیب شد
بابا شبا ترسناک میشد چون شبا از خودش صدا هایی در میاورد و یه جایی وایمیستاد و به آدم خیره میشد
عاحححح بسه ا.ت این فکر ها دوباره به سرت نیاد
من هم تصمیم گرفتم که یک پزشک بشم و الان دانشجو هستم
با اینکه هنوز دانشجو هستم ولی از شرکت ها و بیمارستان ها مختلفی بهم درخواست کار میفرستن ولی مامان میگه که هنوز زوده
یه شرکت لی رسیدم رفتم داخل و از منشی اجازه خواستم
خواستم در و باز کنم که صدا های عجیبی شنیدم که انگار آقای لی داشت با یکی حرف میزد شایدم با خودش حرف میزد
یکم گوشمو چسبوندم به در که بتونم واضح تر بشنوم
لی: خسته شدم خسته شدم بسه بسهههه من می خوام آزاد باشم نمی خوام هر سال اینجوری بشه نه ولی جون خودم از همه که مهم تره
حس کردم داره میاد سمت در زود از در فاصله گرفتم و در زدم و وارد شدم
لی: همین الان می خواستم از منشی بپرسم کجایی
ا.ت: اقاییی لیییی خسته شدم خوببب
لی: باشه حالا عشوه نیا بیا بشین برات بگم یه نوشیدنی خنک بیارن
ا.ت: اوه ممنون مستر
لی: باز این دیوونگی هاشو آورد اینجا ها
ا.ت: خندیدن)
رفتم و نشستم روی مبل
آقای لی هم اومد و نشست
و شروع به صحبت کرد
لی:.......
..........................
امیدوارم این فیک رو هم دوست داشته باشید 💃🤝
من در حال حاضر خوابم میاد پس شب زیبایی داشته باشید🌚🖤
گوشیمو در آوردم که ۳۰ تماس از دست رفته از آقای لی
وای نه حتما میکشتممم
زود بهش زنگ زدم
ا.ت: آقای لی
لی: مگههههه نمیبینی دارمممم بهتت زنگ میزنممم هاااا( داد)
ا.ت: ببخشید تو کلاس بودم
لی: هوفففف باشه زود تاکسی بگیر بیا دفترم
ا.ت: چشم
تماسو قطع کردم
اقای لی با اینکه خیلی عصبی بود ولی دوسش داشتم چون وقتی که پدرم به طرز عجیبی رفتاراش و حرکاتش یجوری شده بود و همیشه مشکوک بود روزی خواست که به من و مادرم آسیب بزنه که آقای لی نجاتمون داد
بعد از چند ماه خبر رسید که پدرم مرده نمیدونم دلیل اون کاراش چی بود ولی همیشه مامان میگفت که این کاراش از اون وقتی شروع شد که یه شب بیرون رفت و نصف شب با ترس به خونه برگشت و از اون وقت کاراش عجیب شد
بابا شبا ترسناک میشد چون شبا از خودش صدا هایی در میاورد و یه جایی وایمیستاد و به آدم خیره میشد
عاحححح بسه ا.ت این فکر ها دوباره به سرت نیاد
من هم تصمیم گرفتم که یک پزشک بشم و الان دانشجو هستم
با اینکه هنوز دانشجو هستم ولی از شرکت ها و بیمارستان ها مختلفی بهم درخواست کار میفرستن ولی مامان میگه که هنوز زوده
یه شرکت لی رسیدم رفتم داخل و از منشی اجازه خواستم
خواستم در و باز کنم که صدا های عجیبی شنیدم که انگار آقای لی داشت با یکی حرف میزد شایدم با خودش حرف میزد
یکم گوشمو چسبوندم به در که بتونم واضح تر بشنوم
لی: خسته شدم خسته شدم بسه بسهههه من می خوام آزاد باشم نمی خوام هر سال اینجوری بشه نه ولی جون خودم از همه که مهم تره
حس کردم داره میاد سمت در زود از در فاصله گرفتم و در زدم و وارد شدم
لی: همین الان می خواستم از منشی بپرسم کجایی
ا.ت: اقاییی لیییی خسته شدم خوببب
لی: باشه حالا عشوه نیا بیا بشین برات بگم یه نوشیدنی خنک بیارن
ا.ت: اوه ممنون مستر
لی: باز این دیوونگی هاشو آورد اینجا ها
ا.ت: خندیدن)
رفتم و نشستم روی مبل
آقای لی هم اومد و نشست
و شروع به صحبت کرد
لی:.......
..........................
امیدوارم این فیک رو هم دوست داشته باشید 💃🤝
من در حال حاضر خوابم میاد پس شب زیبایی داشته باشید🌚🖤
۱۶.۰k
۲۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.