مافیا من (پارت3)
مافیا من (پارت3)
-چیزی گفتی؟
+ها..نه نه
-خوبه!خانوادم قرار بیان دیدمون اونا نمیدونن ازدواج الکی پس تو باید باهام صمیمانه رفتار کنی که شک نکن فهمیدی؟
+اره
-خوب من باید برم کار دارم هر چیه خواستی میتونی به هیوک بگی
+باش
«ویو فردا صبح …..»
(ا/ت با هیوک رفتن دنبال لباس عروس ا/ت یه لباس عروس ابی انتخاب کرد (عکسش اسلاید دو هست) ا/ت از رنگ سفید خوشش نمیومد دوست داشت خاص باش به نظرش رنگ سفید زیبای های لباس و خودش و اندامش مخفی میکرد بعد خرید رفتن خونه چند روز گذشت خانوداه کوک اومد بود و به نظر میاد از ا/ت خوششون اومد بود ا/ت رفت سمت قفسه کتاب و یه کتاب برداشت نفهمید چقدر گذشت اما وقت شام بود اما هنوز کوک نیومد بود یکم استرس گرفت رفت یکم شام خورد اما کم چون میل نداشت همشه داشت به نقشش فکر میکرد اما اگه همچی برعکس میشد اون عاشق جونگ کوک میشد چیه افکارش کنار زد رفت فیلم ببین ساعت ده بود اما هنوز کوک نیومد بود دیگه داشت نگران میشد که با صدا اجوما به خودش اومد )
~دخترم من دارم میرم چیزی لازم نداری؟
+نه ممنون فقط اجوما از کوک خبر نداری
~نه دخترم
+باش شما برید !
(دو ساعت گذشت بود ا/ت نگران جونگ کوک بود که در باز شد و کوک با سر وضع داغون خونی و خاکی اومد صورتش زخم شد بود دستش آسیب دید بود )
+جونگ کوک حالت خوب ؟چیشد دعوا کردی (نگران )
-یه نفس بگیر نه بخاطر کارم خوبم چیزی مهم نیست
+یعنی چیه مهم نیست صورت زخم دستت آسیب دید برو بشینه منم الان میام !
»
«کوک رفت نشست ا/ت با جعبه کمک ها اولیه اومد»
-ا/ت!گفتم که خوبم نیاز نیست
+ساکت شو !تو کار من دخالت نکن!
«ا/ت زخم های کوک ضد عفونی و پانسمان کرد»
+خوب تموم شد
«سرش اورد بالا و تازه فهمید جونگ کوک بهش زل زد ا/ت بلند شد که بره اما کوک دستش گرفت نشوند رو پاش صورت کوک داشت به ا/ت نزدیک میشد که ا/ت سریع بلند شد »
+کوک این کار درستی نیست ازدواج ما الکی یادت که نرفت !؟
(کوک کلافه دستی موهاش میکشه میره اتاقش )
«چند روز میگذر و ا/ت این حس میکرد که کوک ازش عصبی و ناراحت اما میترسید کاری کن که عصبانیتش و ناراحتی بیشتر شه اما الان برای نهار باید صداش میکرد رفت سمت اتاق کوک در زد »
-بیا تو
+کوک نهار امادست!
-باش (سرد)
«ا/ت یکم ناراحت اومد تو اتاق دست به سینه به دیوار تکیه داد »
-چیه میخوای ؟!(سرد)
+کوک تو چته ؟چیزی شد ؟
-من چیزیم نیست فقط چون ازدواجمون الکی نمیخوام اذیت کنم مگه یادت رفت خودت گفتی این ازدواج الکی !
-حالام برو بیرون میخوام لباس عوض کنم !
«کرم درون ا/ت فعال شد رفت نزدیک جونگ کوک بدناشون فاصله کمی باهام داشت »
-ا/ت اگه نری بیرون دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم (یکم عصبی)
+نوچ نمیرم
-تا پنج میشمارم اگه نرفتی خودمو کنترل نمیکنم !
-۱
-۲
-۳
-۴
«ا/ت فهمید که بهتر بر همین که خواست برو کوک گرفتش چسبوندش به دیوار »
-۵!وقت تموم دیگه خودمو کنترل نمیکنم
+منظورت چ….
«کوک نذاشت ا/ت حرفشو کامل کن لباش روی لبای ا/ت گذاشت ا/ت هرچی تقلا میکرد و به سینه کوک مشته میزد فاید نداشت کوک مک آرومی به لب ا/ت میزد که گوشی کوک زنگ خورد کلافه از ا/ت جدا شد »
-ایششش خروس بی محل اگه واجبه نباش میکشمت !
~قربان برای بار ها مشکلی پیش اومد باید بیاید اینجا
-باش الان میام !
«کوک تلفن قط کرد برگشت سمت ا/ت پیشونیش بوسید »
-بیب من باید برم ولی زود برمیگردم وقتی برگشتم کارمون تموم میکنیم باش ؟
+ب..با..باش
«کوک لبخند زد از اتاق رفت بیرون کوک میتونست بفهم که که احساس ساده ای به ا/ت ندار چون هر وقت بهش میکرد خند رو لباس میومد هم رفتار و کارو حرفاش براش خاص بود »
«ا/ت ذهنش قفل کرد بود ضربان قلبش بالا رفت بود دستش گذاشت رو قلبش گفت »
+تو چته شد؟!
«ا/ت میترسید همون که تو ذهنش باش میترسید عاشق کوک شد باش اونم آنقدر زود »
-چیزی گفتی؟
+ها..نه نه
-خوبه!خانوادم قرار بیان دیدمون اونا نمیدونن ازدواج الکی پس تو باید باهام صمیمانه رفتار کنی که شک نکن فهمیدی؟
+اره
-خوب من باید برم کار دارم هر چیه خواستی میتونی به هیوک بگی
+باش
«ویو فردا صبح …..»
(ا/ت با هیوک رفتن دنبال لباس عروس ا/ت یه لباس عروس ابی انتخاب کرد (عکسش اسلاید دو هست) ا/ت از رنگ سفید خوشش نمیومد دوست داشت خاص باش به نظرش رنگ سفید زیبای های لباس و خودش و اندامش مخفی میکرد بعد خرید رفتن خونه چند روز گذشت خانوداه کوک اومد بود و به نظر میاد از ا/ت خوششون اومد بود ا/ت رفت سمت قفسه کتاب و یه کتاب برداشت نفهمید چقدر گذشت اما وقت شام بود اما هنوز کوک نیومد بود یکم استرس گرفت رفت یکم شام خورد اما کم چون میل نداشت همشه داشت به نقشش فکر میکرد اما اگه همچی برعکس میشد اون عاشق جونگ کوک میشد چیه افکارش کنار زد رفت فیلم ببین ساعت ده بود اما هنوز کوک نیومد بود دیگه داشت نگران میشد که با صدا اجوما به خودش اومد )
~دخترم من دارم میرم چیزی لازم نداری؟
+نه ممنون فقط اجوما از کوک خبر نداری
~نه دخترم
+باش شما برید !
(دو ساعت گذشت بود ا/ت نگران جونگ کوک بود که در باز شد و کوک با سر وضع داغون خونی و خاکی اومد صورتش زخم شد بود دستش آسیب دید بود )
+جونگ کوک حالت خوب ؟چیشد دعوا کردی (نگران )
-یه نفس بگیر نه بخاطر کارم خوبم چیزی مهم نیست
+یعنی چیه مهم نیست صورت زخم دستت آسیب دید برو بشینه منم الان میام !
»
«کوک رفت نشست ا/ت با جعبه کمک ها اولیه اومد»
-ا/ت!گفتم که خوبم نیاز نیست
+ساکت شو !تو کار من دخالت نکن!
«ا/ت زخم های کوک ضد عفونی و پانسمان کرد»
+خوب تموم شد
«سرش اورد بالا و تازه فهمید جونگ کوک بهش زل زد ا/ت بلند شد که بره اما کوک دستش گرفت نشوند رو پاش صورت کوک داشت به ا/ت نزدیک میشد که ا/ت سریع بلند شد »
+کوک این کار درستی نیست ازدواج ما الکی یادت که نرفت !؟
(کوک کلافه دستی موهاش میکشه میره اتاقش )
«چند روز میگذر و ا/ت این حس میکرد که کوک ازش عصبی و ناراحت اما میترسید کاری کن که عصبانیتش و ناراحتی بیشتر شه اما الان برای نهار باید صداش میکرد رفت سمت اتاق کوک در زد »
-بیا تو
+کوک نهار امادست!
-باش (سرد)
«ا/ت یکم ناراحت اومد تو اتاق دست به سینه به دیوار تکیه داد »
-چیه میخوای ؟!(سرد)
+کوک تو چته ؟چیزی شد ؟
-من چیزیم نیست فقط چون ازدواجمون الکی نمیخوام اذیت کنم مگه یادت رفت خودت گفتی این ازدواج الکی !
-حالام برو بیرون میخوام لباس عوض کنم !
«کرم درون ا/ت فعال شد رفت نزدیک جونگ کوک بدناشون فاصله کمی باهام داشت »
-ا/ت اگه نری بیرون دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم (یکم عصبی)
+نوچ نمیرم
-تا پنج میشمارم اگه نرفتی خودمو کنترل نمیکنم !
-۱
-۲
-۳
-۴
«ا/ت فهمید که بهتر بر همین که خواست برو کوک گرفتش چسبوندش به دیوار »
-۵!وقت تموم دیگه خودمو کنترل نمیکنم
+منظورت چ….
«کوک نذاشت ا/ت حرفشو کامل کن لباش روی لبای ا/ت گذاشت ا/ت هرچی تقلا میکرد و به سینه کوک مشته میزد فاید نداشت کوک مک آرومی به لب ا/ت میزد که گوشی کوک زنگ خورد کلافه از ا/ت جدا شد »
-ایششش خروس بی محل اگه واجبه نباش میکشمت !
~قربان برای بار ها مشکلی پیش اومد باید بیاید اینجا
-باش الان میام !
«کوک تلفن قط کرد برگشت سمت ا/ت پیشونیش بوسید »
-بیب من باید برم ولی زود برمیگردم وقتی برگشتم کارمون تموم میکنیم باش ؟
+ب..با..باش
«کوک لبخند زد از اتاق رفت بیرون کوک میتونست بفهم که که احساس ساده ای به ا/ت ندار چون هر وقت بهش میکرد خند رو لباس میومد هم رفتار و کارو حرفاش براش خاص بود »
«ا/ت ذهنش قفل کرد بود ضربان قلبش بالا رفت بود دستش گذاشت رو قلبش گفت »
+تو چته شد؟!
«ا/ت میترسید همون که تو ذهنش باش میترسید عاشق کوک شد باش اونم آنقدر زود »
۱۰.۱k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.