?this or that
this or that?
Part⁴
ات با سرعت به سمت ته رفت و دستاش که آلان با یه دستبند چرت محدود شده بودن رو گرفت
ات:ته چیشده چیکارت دارن
ته:یه کار کوچیکه ات سریع برو خونه تا وقتی هم که تهگی نگفته از توی اون لعنتی بیرون نمیآییم
ات:تو میایی دیگه؟
ولی اون بازرسان محلت صحبت به ته رو ندادن و ته رو بردن ات خم با بغضی سوار ماشین شد و رفت سمت خونه و تا درو باز کرد دوید و رفت بغل تهگی
ات:تهگی ته بردن
تهگی:اییی واییی شت بالاخره ات شی همین الان برو بخواب
ات که از رفتار اون دوتا تعجب کرده بود با خودش گفت خب نیان دیگه بعدش رفت سنت اتاقش و روی تخت دراز کشید ولی اون میخواست ته پیشش باشه
☆ته ویو☆
بالاخره اتفاق افتاد پایان کار هر مافیا حداقل یه بار زندان هست و اونا موفق شده بودن منو شناسایی کنن مطمئن بودم ات به تهگی میگه پس فقط توی بازداشتگاه منتظر تهگی نشستم به ات فکر میکردن اینکه اون الان یه مدته که پیش من زندگی میکنی شاید بهم وابسته نباشه ولی من که هستم همینطور که توی فکر بودم تهگی اومد
تهگی:چند بار بهت گفتم که ته این کار آخر عاقبت خوبی نیست نرو دنبالش نکن ولی او گوش نکردی میدونی شاید اعدامت کنن؟ارههه میدونی عوضی الان که خواهرت و کراشت داری تنها میزاری....
ته:کراش؟
تهگی:فکر کردی داستان ات و نمیدونم؟
ته:عوضی
بازرس:وقت ملاقات تمومه
تهگی:وکیل درست حسابی بگیر و زود بیا خونه
و بعد تهگی به سمت خونه رفت به محض اینکه رسید به سمت اتاق ات رفت روی صورت ات رد اشگ بود اون چجوری میتونست جدایی برادرش و بهترین دوستش ببینه اخه؟
چجوری میخواستن تحمل کنن اگه زبونش لال یدفعه میگفتن اعدام چی؟تهگی استرس داشت زیاد
☆سه روز بعد روز اعلام حکم ته☆
(اینجا ات هنوز شغل ته رو نمیدونه و فکر میکنه معلمه)
☆ات ویو☆
تقریبا دویست بار از تهگی پرسیدم چرا ته گرفتن اونم جوابای سر بالا بعم میداد ولی امروز روزی بود که حکمش میگن نکنه آدم کشته باشه ای وایییی خیلی میترسم این سه روز تهگی نزاشت برم ته رو ببینم ولی امروز میرم
با تهگی به سمت داد،آه راه افتادم و بعد از پارک ماشین به سمت اتاق جلسه رفتیم و همزمان با ورود ما ته عم اومد و من هم بدون وقفه به سمتش رفتم ولی با اینکه دستاش بسته بود بغلم کرد انگار قرار نیست حالا حالاها همو ببینیم
ته ات بغلی عاشقانه داشتن که حرفای پنهان و زیادی پشتش بود و قطعا با اون حرفا میشد یه کتاب نوشت
هردو به سمت دادگاه رفتن و نشستن
قاضی:آقای کیم تهیونگ ملقب به جکسون مافیای رده یک کشور و قاره آسیا امروز جلسه دادگاه شما برگزار میشود
ات با شنیدن مافیا هوش از سرشپرید و با نگرانی به سمت تهگی حمله کرد ولی ادامه حرفای قاضی اونو وادار به گوش دادن کرد
قاضی:این جلسه مبنی بر شکایت خانم و آقای جانگ بوده که الان اینجا حضور ندارن ولی دخترشون اینجاس ا مها ادعا کردن شما بزور ایشون دزدیدهاید و اونو بزور توی خونتون نگه میدارید
ته:تکذیب میکنم
قاضی:جانگ ات به جایگاه
ات با شنیدن اسمش با تعجب به جایگاه رفت و سوالای قاضی شروع شد
قاضی:درسته که شمارو بزور بردن لطفا کامل توضیح بدید
ات:خب نه من خودم ازشون خواستم یمدت پیششون زندگی کنم و پدر مادرم هم مشکلی نداشتن
عشقای من دارم میرم مدرسه وقتی برگشتم همونطور که قول دادام بین ۵ تا۸ یه پارت میزارم💖
Part⁴
ات با سرعت به سمت ته رفت و دستاش که آلان با یه دستبند چرت محدود شده بودن رو گرفت
ات:ته چیشده چیکارت دارن
ته:یه کار کوچیکه ات سریع برو خونه تا وقتی هم که تهگی نگفته از توی اون لعنتی بیرون نمیآییم
ات:تو میایی دیگه؟
ولی اون بازرسان محلت صحبت به ته رو ندادن و ته رو بردن ات خم با بغضی سوار ماشین شد و رفت سمت خونه و تا درو باز کرد دوید و رفت بغل تهگی
ات:تهگی ته بردن
تهگی:اییی واییی شت بالاخره ات شی همین الان برو بخواب
ات که از رفتار اون دوتا تعجب کرده بود با خودش گفت خب نیان دیگه بعدش رفت سنت اتاقش و روی تخت دراز کشید ولی اون میخواست ته پیشش باشه
☆ته ویو☆
بالاخره اتفاق افتاد پایان کار هر مافیا حداقل یه بار زندان هست و اونا موفق شده بودن منو شناسایی کنن مطمئن بودم ات به تهگی میگه پس فقط توی بازداشتگاه منتظر تهگی نشستم به ات فکر میکردن اینکه اون الان یه مدته که پیش من زندگی میکنی شاید بهم وابسته نباشه ولی من که هستم همینطور که توی فکر بودم تهگی اومد
تهگی:چند بار بهت گفتم که ته این کار آخر عاقبت خوبی نیست نرو دنبالش نکن ولی او گوش نکردی میدونی شاید اعدامت کنن؟ارههه میدونی عوضی الان که خواهرت و کراشت داری تنها میزاری....
ته:کراش؟
تهگی:فکر کردی داستان ات و نمیدونم؟
ته:عوضی
بازرس:وقت ملاقات تمومه
تهگی:وکیل درست حسابی بگیر و زود بیا خونه
و بعد تهگی به سمت خونه رفت به محض اینکه رسید به سمت اتاق ات رفت روی صورت ات رد اشگ بود اون چجوری میتونست جدایی برادرش و بهترین دوستش ببینه اخه؟
چجوری میخواستن تحمل کنن اگه زبونش لال یدفعه میگفتن اعدام چی؟تهگی استرس داشت زیاد
☆سه روز بعد روز اعلام حکم ته☆
(اینجا ات هنوز شغل ته رو نمیدونه و فکر میکنه معلمه)
☆ات ویو☆
تقریبا دویست بار از تهگی پرسیدم چرا ته گرفتن اونم جوابای سر بالا بعم میداد ولی امروز روزی بود که حکمش میگن نکنه آدم کشته باشه ای وایییی خیلی میترسم این سه روز تهگی نزاشت برم ته رو ببینم ولی امروز میرم
با تهگی به سمت داد،آه راه افتادم و بعد از پارک ماشین به سمت اتاق جلسه رفتیم و همزمان با ورود ما ته عم اومد و من هم بدون وقفه به سمتش رفتم ولی با اینکه دستاش بسته بود بغلم کرد انگار قرار نیست حالا حالاها همو ببینیم
ته ات بغلی عاشقانه داشتن که حرفای پنهان و زیادی پشتش بود و قطعا با اون حرفا میشد یه کتاب نوشت
هردو به سمت دادگاه رفتن و نشستن
قاضی:آقای کیم تهیونگ ملقب به جکسون مافیای رده یک کشور و قاره آسیا امروز جلسه دادگاه شما برگزار میشود
ات با شنیدن مافیا هوش از سرشپرید و با نگرانی به سمت تهگی حمله کرد ولی ادامه حرفای قاضی اونو وادار به گوش دادن کرد
قاضی:این جلسه مبنی بر شکایت خانم و آقای جانگ بوده که الان اینجا حضور ندارن ولی دخترشون اینجاس ا مها ادعا کردن شما بزور ایشون دزدیدهاید و اونو بزور توی خونتون نگه میدارید
ته:تکذیب میکنم
قاضی:جانگ ات به جایگاه
ات با شنیدن اسمش با تعجب به جایگاه رفت و سوالای قاضی شروع شد
قاضی:درسته که شمارو بزور بردن لطفا کامل توضیح بدید
ات:خب نه من خودم ازشون خواستم یمدت پیششون زندگی کنم و پدر مادرم هم مشکلی نداشتن
عشقای من دارم میرم مدرسه وقتی برگشتم همونطور که قول دادام بین ۵ تا۸ یه پارت میزارم💖
۵.۷k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.