یویی در دفتر کارش
این داستانش اینه که
یویی از ماموریت اومد دفترش .
یویی:مردم از گرما
*کرواتش رو شل میکنه*
*که ناگهان اکواگاوا وارد نیشه*
اکوتاگاوا:*سرش به سمت برگه هست*یویی،میدونی اینجا باید چ*نگاهش به یویی میخوره**سرخ*ببخشید بد موقع اومدم*فرار*
یویی:بچه
*صدای در زدن*
یویی:بیا تو
*چویا،دازای،کویو،گین وارد شدن*
یویی:چی میخواید؟
*همه نشستند*
کویو:*تعجب*چی کار کردی؟اکوتاگاوا سرخ شده؟
یویی:سرخ؟سرخ شدن یعنی چی؟
دازای:حالا به من میگن احمق
چویا:چون هنوزم هر دوتون احمقید
یویی:*نگاه ترسناک*چی گفتی**شکوندن قلنچ دست*
چویا:گوه خوردم
گین:یویی تو باید بایددددد
*کویو دهن گین رو میگیره*
کویو:گین،نه،یویی هنوز ۲۰ سالشه
یویی:گین میخواد چی بگه؟
دازای:میخوای با اکوتاگاوا مزد*چویا دهن دازای رو میگیره*
چویا:هنوز بچست
یویی:من قصد ازدواج با اون ندارم*برای سفارش اکوتاگاوا عدد ۸ را کامنت کنید*
*همه نفس عمیق کشیدند*
*نا گهان در باز شد و هیگوچی خورد زمین*
هیگوچی:اخخخخ
یویی:خوبی؟
هیگوچی*مخفی کردن تفنگ*عالیم
یویی:خوبه
قیافه ی یویی:☺️
قیافه ی چویا:😒
قیافه ی دازای:😏
قیافه ی کویو:🤭
قیافه ی گین:😷
قیافه ی هیگوچی:😳
ناگهانننن
ا.ت با ی لگد فرا بنفش وارد میشه
یویی:*لبخند گشاد*سلام ا.تی
ا.ت:بچم اکوتاگاوا چرا سرخه*عصبانی*
یویی:به ولا نخواستم محش رو بزنم،مخش زده شد
ا.ت:.........
یویی:......
بقیه تا ابد:......
ا.ت:یویی جون راستی اعت*دهن ا.ت رو گرفتم*
یویی:*لبخند استرسی*ی لحظه
♤سلام پیشولی های خاله حلما چطورین!از نظرتون این خوبه؟من خودم خیلی موقع ی نوشتنش زوق نظراتتون رو داشتم.خب شیپ ا.ت معلومه،اکتاگاوا،دازای هم ی نفر داره،فقط یویی،شیپ یویی چی باشه؟♤
یویی از ماموریت اومد دفترش .
یویی:مردم از گرما
*کرواتش رو شل میکنه*
*که ناگهان اکواگاوا وارد نیشه*
اکوتاگاوا:*سرش به سمت برگه هست*یویی،میدونی اینجا باید چ*نگاهش به یویی میخوره**سرخ*ببخشید بد موقع اومدم*فرار*
یویی:بچه
*صدای در زدن*
یویی:بیا تو
*چویا،دازای،کویو،گین وارد شدن*
یویی:چی میخواید؟
*همه نشستند*
کویو:*تعجب*چی کار کردی؟اکوتاگاوا سرخ شده؟
یویی:سرخ؟سرخ شدن یعنی چی؟
دازای:حالا به من میگن احمق
چویا:چون هنوزم هر دوتون احمقید
یویی:*نگاه ترسناک*چی گفتی**شکوندن قلنچ دست*
چویا:گوه خوردم
گین:یویی تو باید بایددددد
*کویو دهن گین رو میگیره*
کویو:گین،نه،یویی هنوز ۲۰ سالشه
یویی:گین میخواد چی بگه؟
دازای:میخوای با اکوتاگاوا مزد*چویا دهن دازای رو میگیره*
چویا:هنوز بچست
یویی:من قصد ازدواج با اون ندارم*برای سفارش اکوتاگاوا عدد ۸ را کامنت کنید*
*همه نفس عمیق کشیدند*
*نا گهان در باز شد و هیگوچی خورد زمین*
هیگوچی:اخخخخ
یویی:خوبی؟
هیگوچی*مخفی کردن تفنگ*عالیم
یویی:خوبه
قیافه ی یویی:☺️
قیافه ی چویا:😒
قیافه ی دازای:😏
قیافه ی کویو:🤭
قیافه ی گین:😷
قیافه ی هیگوچی:😳
ناگهانننن
ا.ت با ی لگد فرا بنفش وارد میشه
یویی:*لبخند گشاد*سلام ا.تی
ا.ت:بچم اکوتاگاوا چرا سرخه*عصبانی*
یویی:به ولا نخواستم محش رو بزنم،مخش زده شد
ا.ت:.........
یویی:......
بقیه تا ابد:......
ا.ت:یویی جون راستی اعت*دهن ا.ت رو گرفتم*
یویی:*لبخند استرسی*ی لحظه
♤سلام پیشولی های خاله حلما چطورین!از نظرتون این خوبه؟من خودم خیلی موقع ی نوشتنش زوق نظراتتون رو داشتم.خب شیپ ا.ت معلومه،اکتاگاوا،دازای هم ی نفر داره،فقط یویی،شیپ یویی چی باشه؟♤
۳.۳k
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.