حسودی🔷️ ◇Part 24◇
بیست دقیقه گذشت که جین اومد و کلی با آچا صحبت کردن و خندیدن
[پرش زمانی به یک هفته بعد]
بالاخره آچا از بیمارستان مرخص شد و اومده بودیم خونه و یون وو چسبیده بود به آچا و ازش جدا نمیشد
آچا: مامان در مورد دانشگاه میخواستی بهم بگی
بورام: آره خوب شد گفتی خب ببین تو بخاطر اینکه جزوه نخبه ها حساب میشی گفتن تا وقتی که تو نفس میکشی سهمیه دانشگاه پابرجاست
آچا: یعنی میتونم برم دانشگاه؟
بورام: بله فقط اول باید یه کلاس برای مرور بری بعد میتونی وارد دانشگاه بشی
آچا: اخجون اینکه خیلی خوبه
بورام: اوهوم
بعد از کلی صحبت کردن شب شد و همگی رفتیم توی اتاق های خودمون
[پرش زمانی به شیش سال بعد]
(آچا)
دو سال میشه که درسم تموم شده و الان شرکت مهندسی خودمو دارم و یک هفته میشه که با سوهو(لیدر اکسو) ازدواج کردم و قبل از اون سه سال هم قرار گذاشتیم باهم ، سوهو خیلی علاقه داره که بچه دار بشیم ولی من فکر میکنم فعلا زوده ، امروز زود از سرکار برگشتم خونه تا یکم استراحت کنم آخه امروز خیلی حالم بد بود و تا رسیدمم خونه دوش گرفتم و خوابیدم ، چند ساعتی گذشت و من باصدای باز شدن در بیدار شدم و نشستم رو تخت که همون موقع سوهو اومد تو
سوهو: سلام عشقم
آچا: سلام
سوهو: چرا رنگت پریده؟ حالت خوبه؟
آچا: نمیدونم چم شده امروز همش حالم بد بود حتی نمیتونم چیزی بخورم
سوهو: وایستا ببینم نکنه..
آچا: سوهو فکرشم نکن امکان نداره من باردار باشم
سوهو: خیلی خب بلند شو حاضر شو بریم دکتر
آچا: باشه
بلند شدم لباسمو پوشیدم و راه افتادیم سمت بیمارستان ، بعد از ده دقیقه رسیدیم و رفتیم داخل ، وقتی دکتر معاینم کرد گفت که باید آزمایش بدم برای همین رفتیم سمت آزمایشگاه بیمارستان و بعد از انجام منتظر جوابش موندیم ، بعد از یک ساعت جواب آزمایش رو گرفتیم و رفتیم پیش دکتر ، دکتر وقتی جواب آزمایش رو دید لبخندی روی لبش نشست و روبه منو سوهو گفت
دکتر: تبریک میگم بهتون شما سه روزه که باردار هستید
آچا: چی؟!
سوهو: واقعا بارداره همسر من مطمئنید؟
دکتر: بله کاملا مطمئنم تبریک میگم
سوهو: خیلی ممنونم ازتون
آچا: ممنون
با سوهو از بیمارستان اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم
سوهو: یس بالاخره قراره بچه دار بشیم
سوهو به آچا نگاه کرد که به جواب آزمایش خیره شده بود
سوهو: نگو که نمیخوایش؟
آچا: ....
کپی ممنوع ❌
[پرش زمانی به یک هفته بعد]
بالاخره آچا از بیمارستان مرخص شد و اومده بودیم خونه و یون وو چسبیده بود به آچا و ازش جدا نمیشد
آچا: مامان در مورد دانشگاه میخواستی بهم بگی
بورام: آره خوب شد گفتی خب ببین تو بخاطر اینکه جزوه نخبه ها حساب میشی گفتن تا وقتی که تو نفس میکشی سهمیه دانشگاه پابرجاست
آچا: یعنی میتونم برم دانشگاه؟
بورام: بله فقط اول باید یه کلاس برای مرور بری بعد میتونی وارد دانشگاه بشی
آچا: اخجون اینکه خیلی خوبه
بورام: اوهوم
بعد از کلی صحبت کردن شب شد و همگی رفتیم توی اتاق های خودمون
[پرش زمانی به شیش سال بعد]
(آچا)
دو سال میشه که درسم تموم شده و الان شرکت مهندسی خودمو دارم و یک هفته میشه که با سوهو(لیدر اکسو) ازدواج کردم و قبل از اون سه سال هم قرار گذاشتیم باهم ، سوهو خیلی علاقه داره که بچه دار بشیم ولی من فکر میکنم فعلا زوده ، امروز زود از سرکار برگشتم خونه تا یکم استراحت کنم آخه امروز خیلی حالم بد بود و تا رسیدمم خونه دوش گرفتم و خوابیدم ، چند ساعتی گذشت و من باصدای باز شدن در بیدار شدم و نشستم رو تخت که همون موقع سوهو اومد تو
سوهو: سلام عشقم
آچا: سلام
سوهو: چرا رنگت پریده؟ حالت خوبه؟
آچا: نمیدونم چم شده امروز همش حالم بد بود حتی نمیتونم چیزی بخورم
سوهو: وایستا ببینم نکنه..
آچا: سوهو فکرشم نکن امکان نداره من باردار باشم
سوهو: خیلی خب بلند شو حاضر شو بریم دکتر
آچا: باشه
بلند شدم لباسمو پوشیدم و راه افتادیم سمت بیمارستان ، بعد از ده دقیقه رسیدیم و رفتیم داخل ، وقتی دکتر معاینم کرد گفت که باید آزمایش بدم برای همین رفتیم سمت آزمایشگاه بیمارستان و بعد از انجام منتظر جوابش موندیم ، بعد از یک ساعت جواب آزمایش رو گرفتیم و رفتیم پیش دکتر ، دکتر وقتی جواب آزمایش رو دید لبخندی روی لبش نشست و روبه منو سوهو گفت
دکتر: تبریک میگم بهتون شما سه روزه که باردار هستید
آچا: چی؟!
سوهو: واقعا بارداره همسر من مطمئنید؟
دکتر: بله کاملا مطمئنم تبریک میگم
سوهو: خیلی ممنونم ازتون
آچا: ممنون
با سوهو از بیمارستان اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم
سوهو: یس بالاخره قراره بچه دار بشیم
سوهو به آچا نگاه کرد که به جواب آزمایش خیره شده بود
سوهو: نگو که نمیخوایش؟
آچا: ....
کپی ممنوع ❌
۱۳۹.۹k
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.