فن فیک مایکی پارت۳
بعد دانشگاه
ویوی ا/ت:
داشتم قدم میزدم و تو فکر بودم بعد یهو یادم اومد که انا قراره بیاد خونمون خواستم سرعتم رو تند کنم بعد به خودم گفتم اگه ناپدریم و نامادریم بفهمن چی بعد به انا زنگ زدم که من برم خونه ی اونا بعد بهش زنگ زدم و دوتا بوق خورد بعد گوشی رو برداشت
انا:الو
ا/ت:انا میگم...من میام خونتون
انا:عه برا چی
ا/ت:آخه ناپدریم و نامادریم گفتن حق نداری کسی رو بیاری خونمون
انا:اهااااا...باشه منتظرتم فعلا
ا/ت:جانه
به سمت خونه رفتم و وارد که شدم دیدم خونه کامل بهم ریخته بود بعد شروع کردم به جمع کردن و نامادریم وارد شد و گفت
(اسم نا مادری هیوری هست)
هیوری:افرین داشتم نا امید میشدم ازت بیا ۱۰ ین رو بگیر
ا/ت:عام...چیزه من...۱۰ین رو نمیخوام بجاش میخوام برم خونه ی دوستم
هیوری زد زیر خنده و گفت
هیوری:هههه مگه تو دوستی هم داری ها همه
بعد از شنیدن حرفش ناراحت شدم
هیوری:ههه...هوی دختره ی احمق امشبو اونجا بمون چون حال سر و کله زدن با تورو ندارم اگر فهمیدم فرار کردی من میدونم و تو
ا/ت:با...باشه
سریع وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه ی انا
زنگ در رو زدم و باز کرد
انا:کنیچوااا
ا/ت:کنیچوا
انا:بیا تو اتاق من طبقه دوم سمت راسته
ا/ت:باشه ممنون
رفتم تو اتاق و وقتی اومد براش توضیح دادم چه اتفاقی افتاده
پارت بعد رو فردا میزارم فعلا دستم به فنا رف باااای
ویوی ا/ت:
داشتم قدم میزدم و تو فکر بودم بعد یهو یادم اومد که انا قراره بیاد خونمون خواستم سرعتم رو تند کنم بعد به خودم گفتم اگه ناپدریم و نامادریم بفهمن چی بعد به انا زنگ زدم که من برم خونه ی اونا بعد بهش زنگ زدم و دوتا بوق خورد بعد گوشی رو برداشت
انا:الو
ا/ت:انا میگم...من میام خونتون
انا:عه برا چی
ا/ت:آخه ناپدریم و نامادریم گفتن حق نداری کسی رو بیاری خونمون
انا:اهااااا...باشه منتظرتم فعلا
ا/ت:جانه
به سمت خونه رفتم و وارد که شدم دیدم خونه کامل بهم ریخته بود بعد شروع کردم به جمع کردن و نامادریم وارد شد و گفت
(اسم نا مادری هیوری هست)
هیوری:افرین داشتم نا امید میشدم ازت بیا ۱۰ ین رو بگیر
ا/ت:عام...چیزه من...۱۰ین رو نمیخوام بجاش میخوام برم خونه ی دوستم
هیوری زد زیر خنده و گفت
هیوری:هههه مگه تو دوستی هم داری ها همه
بعد از شنیدن حرفش ناراحت شدم
هیوری:ههه...هوی دختره ی احمق امشبو اونجا بمون چون حال سر و کله زدن با تورو ندارم اگر فهمیدم فرار کردی من میدونم و تو
ا/ت:با...باشه
سریع وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه ی انا
زنگ در رو زدم و باز کرد
انا:کنیچوااا
ا/ت:کنیچوا
انا:بیا تو اتاق من طبقه دوم سمت راسته
ا/ت:باشه ممنون
رفتم تو اتاق و وقتی اومد براش توضیح دادم چه اتفاقی افتاده
پارت بعد رو فردا میزارم فعلا دستم به فنا رف باااای
۴.۵k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.