فیک 𝖒𝖞 𝖘𝖜𝖊𝖊𝖙 𝖑𝖔𝖛𝖊🐢 🧶🙇🏻♀️پارت²⁸
راوی « جیهوپ کاملا ریلکس سرجاش ایستاد و با آبی شدن چشماش و تکرار حرفش لیندا بدون اینکه خودشم بفهمه چی شد روبه روی جیهوپ بود
لیندا « چی شددددد؟؟؟؟
جیهوپ « اومم خب امگا کوچولوی من اینو میدونی که من الفای رهبرم و روی گرگ همه تسلط دارم و حرف حرف منه. .. جالبه اینم بدونی این فرمان برداری برای ترومیتم( نیمه گم شده ) بیشتر از بقیه اس و به راحتی میتونم کنترلت کنم *لبخند ) پس دیگه گرگ درونم رو بیدار نکن که بد می بینی گرل ...
لیندا « شکه به جیهوپ زل زده بودم که دستی روی سرم کشید و گفت
جیهوپ « آفرین گربه کوچولو.. الان میتونی بری
لیندا «* توی دلش( یه گربه ای نشونت بدم جیهوپ خان ) خسته رفتم توی اتاقم و بعد از عوض کردن لباسم دستم رو روی پیشونیم گذاشتم و کمی اونو ماساژ دادم... از یه طرف خوشحال بودم چون قرار بود امشب با جیهوپ بریم جنگل و تبدیل بشیم و از یه طرف نگران کوک بودم و واکنش راک... دلمم برای مادرم تنگ شده بود اما خب فعلا نباید میرفتم دیدنش... تصمیم گرفتم برم یه سری به کوک بزنم ببینم در چه حاله...
کوک « با اجازه جیهوپ سیسیمی رو بردمش عمارت خودم و خوشبختانه کمی رام شده بود. .. البته اگه رام هم نمیشد با استفاده از قدرت فرمان برداری امگا از الفا کنترش میکردم.... به ماریام که الان سیسیمی شده بود چشم دوختم توی دلم کلی قربون صدقه اش رفتم.... درسته چند سال گذشته بود اما ماریا هنوز هم تموم دختر خوش قلب کیوت بود... البته اگه بی اعصابی چند ساعت پیشش رو خط بزنیم... با صدای سیسیمی به خودم اومدم
ماریا( همین سیسیمی جدید)« تو منو میشناسی؟
کوک « اوهوم
ماریا « خب... یعنی راجب گذشته ام میدونی؟؟
کوک « اره
ماریا « میشه بگی من کی بودم؟ ادم بدی بودم که خانواده ام رهام کرده؟ خطایی کرده بودم؟
کوک « خطا؟؟ اصلا... تو خیلی مهربون و خوب بودی و به خاطر من به این روز اوفتادی
ماریا « مگه تو کی هستی؟
کوک « برادر امپراطور
ماریا « ی... یعنی شاهزاده کوک؟؟؟؟؟
کوک « هوم... ولی نگران نباش تو همسر منی خطری تهدیدت نمیکنه ماریا... اسم واقعیت اینه... دختر خاله ملکه... همون دختری که توی جنگل دیدی...
سیسیمی « *سکته ناقص
کوک « یاععع چرا رنگت پرید دختر؟؟؟؟ اروم باش
لیندا « وقتی یهویی همه چی رو بهش میگی همینم میشه دیگه... اصلا این بچه چطور تو رو تحمل کرده؟؟
کوک « یاعععع نونا این چه حرفیه... *نگاه موزیانه... به همون دلیلی که وقتی اولین بار منو دیدی کپ کردی... چهره جذاب و اخلاق جنتلمنانه ام
لیندا « تموم شد؟ خیلی تاثیر گذار بود 🗿
راوی « کوک و لیندا عین خروس جنگی به پر و پای هم پیچیده بودن و داد و بیداد میکردن... ماریا شکه به خانواده خود درگیر سلطنتی خیره شده بود و نفهمید اون لبخند شیرین از کجا اومد...
لیندا « چی شددددد؟؟؟؟
جیهوپ « اومم خب امگا کوچولوی من اینو میدونی که من الفای رهبرم و روی گرگ همه تسلط دارم و حرف حرف منه. .. جالبه اینم بدونی این فرمان برداری برای ترومیتم( نیمه گم شده ) بیشتر از بقیه اس و به راحتی میتونم کنترلت کنم *لبخند ) پس دیگه گرگ درونم رو بیدار نکن که بد می بینی گرل ...
لیندا « شکه به جیهوپ زل زده بودم که دستی روی سرم کشید و گفت
جیهوپ « آفرین گربه کوچولو.. الان میتونی بری
لیندا «* توی دلش( یه گربه ای نشونت بدم جیهوپ خان ) خسته رفتم توی اتاقم و بعد از عوض کردن لباسم دستم رو روی پیشونیم گذاشتم و کمی اونو ماساژ دادم... از یه طرف خوشحال بودم چون قرار بود امشب با جیهوپ بریم جنگل و تبدیل بشیم و از یه طرف نگران کوک بودم و واکنش راک... دلمم برای مادرم تنگ شده بود اما خب فعلا نباید میرفتم دیدنش... تصمیم گرفتم برم یه سری به کوک بزنم ببینم در چه حاله...
کوک « با اجازه جیهوپ سیسیمی رو بردمش عمارت خودم و خوشبختانه کمی رام شده بود. .. البته اگه رام هم نمیشد با استفاده از قدرت فرمان برداری امگا از الفا کنترش میکردم.... به ماریام که الان سیسیمی شده بود چشم دوختم توی دلم کلی قربون صدقه اش رفتم.... درسته چند سال گذشته بود اما ماریا هنوز هم تموم دختر خوش قلب کیوت بود... البته اگه بی اعصابی چند ساعت پیشش رو خط بزنیم... با صدای سیسیمی به خودم اومدم
ماریا( همین سیسیمی جدید)« تو منو میشناسی؟
کوک « اوهوم
ماریا « خب... یعنی راجب گذشته ام میدونی؟؟
کوک « اره
ماریا « میشه بگی من کی بودم؟ ادم بدی بودم که خانواده ام رهام کرده؟ خطایی کرده بودم؟
کوک « خطا؟؟ اصلا... تو خیلی مهربون و خوب بودی و به خاطر من به این روز اوفتادی
ماریا « مگه تو کی هستی؟
کوک « برادر امپراطور
ماریا « ی... یعنی شاهزاده کوک؟؟؟؟؟
کوک « هوم... ولی نگران نباش تو همسر منی خطری تهدیدت نمیکنه ماریا... اسم واقعیت اینه... دختر خاله ملکه... همون دختری که توی جنگل دیدی...
سیسیمی « *سکته ناقص
کوک « یاععع چرا رنگت پرید دختر؟؟؟؟ اروم باش
لیندا « وقتی یهویی همه چی رو بهش میگی همینم میشه دیگه... اصلا این بچه چطور تو رو تحمل کرده؟؟
کوک « یاعععع نونا این چه حرفیه... *نگاه موزیانه... به همون دلیلی که وقتی اولین بار منو دیدی کپ کردی... چهره جذاب و اخلاق جنتلمنانه ام
لیندا « تموم شد؟ خیلی تاثیر گذار بود 🗿
راوی « کوک و لیندا عین خروس جنگی به پر و پای هم پیچیده بودن و داد و بیداد میکردن... ماریا شکه به خانواده خود درگیر سلطنتی خیره شده بود و نفهمید اون لبخند شیرین از کجا اومد...
۸۰.۷k
۱۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.