تنفر و عشق (P³)
رونیکا همراه خدمتکارش از پله ها پایین اومد اون واقعا با همه مهربون بود و با خدمتکارش مثل دوست صمیمیش رفتار میکرد وقتی اومد پایین خیلی خوشگل شده بود
(نکته : استایل رونیکا وقتی تهیونگ اینا اومده بودن خونشون اسلاید ۲ هست )
اومد جلوی ما ایستاد و سلام کرد و تعظیم کرد و رفت کنار مادرش نشست
پدر تهیونگ : به خاطر قولی که پدر هامون بستن بچه هامون باهم ازدواج میکنن به نظرم این خیلی خوبه من و تو خیلی باهم رفیقیم و از بچگی باهم بزرگ شدیم چه خوب که بچه هامون باهم ازدواج کنن
پدر رونیکا: بله همینطوره امیدوارم خوشبخت بشن مطمئنم که بچه ها هم همدیگه رو دوست دارن
رونیکا پوزخندی زد و تو دلش گفت : اره خیلی اصلا من عاشق پسر شما شدم
پدر تهیونگ : رونیکا جان دخترم برید با تهیونگ باهم صحبت کنید و باهم بیشتر آشنا بشید
رونیکا : بله چشم
(نکته : استایل رونیکا وقتی تهیونگ اینا اومده بودن خونشون اسلاید ۲ هست )
اومد جلوی ما ایستاد و سلام کرد و تعظیم کرد و رفت کنار مادرش نشست
پدر تهیونگ : به خاطر قولی که پدر هامون بستن بچه هامون باهم ازدواج میکنن به نظرم این خیلی خوبه من و تو خیلی باهم رفیقیم و از بچگی باهم بزرگ شدیم چه خوب که بچه هامون باهم ازدواج کنن
پدر رونیکا: بله همینطوره امیدوارم خوشبخت بشن مطمئنم که بچه ها هم همدیگه رو دوست دارن
رونیکا پوزخندی زد و تو دلش گفت : اره خیلی اصلا من عاشق پسر شما شدم
پدر تهیونگ : رونیکا جان دخترم برید با تهیونگ باهم صحبت کنید و باهم بیشتر آشنا بشید
رونیکا : بله چشم
۵.۹k
۲۳ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.