شبدر سیاه پارت۵
بشه ها بابت حمایت ممنونم
ران: با دیدن اون عکسها و نامه هیرو احساس کردم یه لحظه قلبم خرد شد
حالا فهمیدم زمانی که من خودکار برداشتم اون تو آب تحریک کننده ریخته
بدبخت شدم
نویسنده: ران سریع بدو بدو رفت سمت اتاق ریندو
[ بچهها دقت داشته باشید اینجا همه کارشون تموم شده و تازه اومدن عمارت]
ران:ریندووووو ریندووووو کجایییییی
ران سریع در دفترو باز کرد و رفت داخل
ران:خبر نداری هیرو کجاست؟[خیلی نگران ]
ریندو:نه اما گفتش که رفته بیرون خبر ندارم
نویسنده:ران عکس و نامه رو به ریندو نشون داد
[ بچهها به خاطر سر و صدا اعضای ببانتن همه دارن میان سمت دفتر ویندو]
نویسنده: وقتی که ریندو نامه رو خوند یه سیلی محکم در گوش ران زد طوری که حداقل میشد جای انگشتاشو دید
به خاطر این سیلی ران یه ذره خم شد
ریندو:ران تو خیلی احمقی واقعا احمقی از خودت خجالت نمیکشی؟[ با داد همه اینا رو داره میگه]
هیرو باردار بود تو این وضعیت این کارو باهاش کردی؟
اگه یه اتفاقی برای اون بچه بیفته مقصر تویی ران؟
نویسنده:ران احساس میکرد که دنیا تو سرش خراب شده پاهاش شل شده افتاد با زانو رو زمین الان هم ناراحت بود هم عصبانی
ران: میتونم بپرسم اینا رو تو از کجا میدونی؟[با عصبانیت]
ریندو:هیرو بهم گفت
ران: اصلاً چرا باید به تو بگه؟
ریندو: اصلاً چرا باید به من بگه
تو واقعاً خجالت نمیکشی
[نشون دادن فاکتور کافه و عکسی که توش کافه تزیین شده بود ]
ران: خاک بر سرت ریندو تو الان بزرگتر منی اینه بزرگتر بودنت؟
اون بهم گفت تا کافه بانتن رو آماده کنم تا غروب با هم برید اونجا سورپرایزت کنه
واقعاً خجالت بکش رگ
نویسنده: ران وقتی همه اینا را متوجه شد قطره های اشک مثل بارون از چشاش میریختن پایین بدون صدا همونطوری که افتاده بود زمین گریه میکرد
[ بچهها دقت داشته باشید گفتم بهتون اعضای بوتن الان جلوی در دفتر ریندو هستند و همه اینا رو شنیدن درم باز بوده ]
اما زد زیر گریه:من میگفتم چرا هیروچان یه مدلیه این مدت وقتی هم که میخواست بره خیلی ناراحت بود
ران:انقدر ناراحت بود که بدون هیچ حرفی پا شد رفت داخل اتاق
درم قفل کرد ران داخل اتاق دراز کشیدم یکی از لباسهای هیرو که داخل کمد بودو برداشتم فقط بوش میکرد و گریه میکرد تا زمانی که مثل بچه های ۴ ساله خوابش برد
ویو خونه سوزومه
از زبان نویسنده:سوزونه اومد و با هیرو صحبت کرد هیرو هم تمام قضیه رو بهش گفت سوزومه به هیرو گفتش که اگه میخوای ران پیدات نکنه باید یه شناسنامه جعلی از مافیا بگیریم من یه مافیا رو میشناسم که میتونه برات این کارو بکنه
خوب دیگه سوزومه رفت تا کار های شناسنامه هیرو را انجام بده
هیرو توی ذهن: خوب من که پول زیادی دارم
سوزومه هم که اسلحه سازهای خوبی را میشناسه میتونم این پولو بدم به اسلحه سازا تا برام اسلحه بسازن و با فروششون پول بیشتری به دست میارم و با این روند میتونم چند تا کارخانه بزرگ اسلحه سازی بزنم
[بچهها یادم رفت اینو توی بیوگرافی بنویسم هیرو خیلی باهوشه خیلی]
از زبان نویسنده: شب شد و سوزومه اومد خونه تو هم بهش ایدتو گفتی و اون قبول کرد گفتش که فردا میریم کای خرید اسلحه رو انجام بدیم انجام بدیم
سوزومه:هیرو یه سوال
هیرو:بپرس
اگه غلط املایی داشتم ببخشید
حمایت یادتون نره
#فیکشن
#ران_هایتانی
#بانتن
#توکیو_رنجرز
#فیک
#انیمه
ران: با دیدن اون عکسها و نامه هیرو احساس کردم یه لحظه قلبم خرد شد
حالا فهمیدم زمانی که من خودکار برداشتم اون تو آب تحریک کننده ریخته
بدبخت شدم
نویسنده: ران سریع بدو بدو رفت سمت اتاق ریندو
[ بچهها دقت داشته باشید اینجا همه کارشون تموم شده و تازه اومدن عمارت]
ران:ریندووووو ریندووووو کجایییییی
ران سریع در دفترو باز کرد و رفت داخل
ران:خبر نداری هیرو کجاست؟[خیلی نگران ]
ریندو:نه اما گفتش که رفته بیرون خبر ندارم
نویسنده:ران عکس و نامه رو به ریندو نشون داد
[ بچهها به خاطر سر و صدا اعضای ببانتن همه دارن میان سمت دفتر ویندو]
نویسنده: وقتی که ریندو نامه رو خوند یه سیلی محکم در گوش ران زد طوری که حداقل میشد جای انگشتاشو دید
به خاطر این سیلی ران یه ذره خم شد
ریندو:ران تو خیلی احمقی واقعا احمقی از خودت خجالت نمیکشی؟[ با داد همه اینا رو داره میگه]
هیرو باردار بود تو این وضعیت این کارو باهاش کردی؟
اگه یه اتفاقی برای اون بچه بیفته مقصر تویی ران؟
نویسنده:ران احساس میکرد که دنیا تو سرش خراب شده پاهاش شل شده افتاد با زانو رو زمین الان هم ناراحت بود هم عصبانی
ران: میتونم بپرسم اینا رو تو از کجا میدونی؟[با عصبانیت]
ریندو:هیرو بهم گفت
ران: اصلاً چرا باید به تو بگه؟
ریندو: اصلاً چرا باید به من بگه
تو واقعاً خجالت نمیکشی
[نشون دادن فاکتور کافه و عکسی که توش کافه تزیین شده بود ]
ران: خاک بر سرت ریندو تو الان بزرگتر منی اینه بزرگتر بودنت؟
اون بهم گفت تا کافه بانتن رو آماده کنم تا غروب با هم برید اونجا سورپرایزت کنه
واقعاً خجالت بکش رگ
نویسنده: ران وقتی همه اینا را متوجه شد قطره های اشک مثل بارون از چشاش میریختن پایین بدون صدا همونطوری که افتاده بود زمین گریه میکرد
[ بچهها دقت داشته باشید گفتم بهتون اعضای بوتن الان جلوی در دفتر ریندو هستند و همه اینا رو شنیدن درم باز بوده ]
اما زد زیر گریه:من میگفتم چرا هیروچان یه مدلیه این مدت وقتی هم که میخواست بره خیلی ناراحت بود
ران:انقدر ناراحت بود که بدون هیچ حرفی پا شد رفت داخل اتاق
درم قفل کرد ران داخل اتاق دراز کشیدم یکی از لباسهای هیرو که داخل کمد بودو برداشتم فقط بوش میکرد و گریه میکرد تا زمانی که مثل بچه های ۴ ساله خوابش برد
ویو خونه سوزومه
از زبان نویسنده:سوزونه اومد و با هیرو صحبت کرد هیرو هم تمام قضیه رو بهش گفت سوزومه به هیرو گفتش که اگه میخوای ران پیدات نکنه باید یه شناسنامه جعلی از مافیا بگیریم من یه مافیا رو میشناسم که میتونه برات این کارو بکنه
خوب دیگه سوزومه رفت تا کار های شناسنامه هیرو را انجام بده
هیرو توی ذهن: خوب من که پول زیادی دارم
سوزومه هم که اسلحه سازهای خوبی را میشناسه میتونم این پولو بدم به اسلحه سازا تا برام اسلحه بسازن و با فروششون پول بیشتری به دست میارم و با این روند میتونم چند تا کارخانه بزرگ اسلحه سازی بزنم
[بچهها یادم رفت اینو توی بیوگرافی بنویسم هیرو خیلی باهوشه خیلی]
از زبان نویسنده: شب شد و سوزومه اومد خونه تو هم بهش ایدتو گفتی و اون قبول کرد گفتش که فردا میریم کای خرید اسلحه رو انجام بدیم انجام بدیم
سوزومه:هیرو یه سوال
هیرو:بپرس
اگه غلط املایی داشتم ببخشید
حمایت یادتون نره
#فیکشن
#ران_هایتانی
#بانتن
#توکیو_رنجرز
#فیک
#انیمه
۵.۷k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.