mosio part②
چرا اینجوری میکنن باهاش...
نیسا=خب!؟...از رو رفتی!؟..
بازم نیسا...
اون دختره خودخواه و مغرور...
منو نیسا از اوله دبستان بهترین دوستای هم بودیم...
ولی من یچیزی بهش گفتم ک نباید میگفتم...مادره من بعده من یه داداش کوچولو حامله میشه ولی سقط میشه و دکتر بهش میگه نمیتونه دیگه باردارشه...
من این قضیه رو به نیسا میگم و از همون موقع نیسا شروع میکنه اذیت کردن و شوره هرچیزی و دراوردن
خیلی اذیتم میکرد به خاطره این مسئله خیلی تحدیدم میکرد مثلامیگفت از فلان کار و نکنی من به همه میگم رازتو
منم تا یه مدته طولانی ازش حساب میبردم
تا اینکه خته شده بودم و رفتم به ماکانم حقیقت و گفتم گفتم که نیا اذیتم میکنه به خاطره این موضوع
مامانم خیلی عصبی شد و دعوام کرد ولی جدا از اون به مامانه نیسا گفت و مامانه نیسا هم خیلی بد تنبیهش کرد
از اونموقع به بعد نیسا با ما کجه...
تهیونگ سرش پایین بود
نیسا محکم چونش و اورد بالا
چونش و گرفت و مشتش و سف
نیسا=اخی یادم رفت تو نمیتونی صحبت کنی
نیسا تا خواست بزنتش زود رفت و مشتش و گرفتم
نیسا=تو دیگه چی میگی
نیسا زور میزد که ولش کنم
تا اینکه با پرت کردنش مشتش و ول کردم
دسته تهیونگ و گرفتم و بردمش
رفتیم تو حیاط پشتی که کسی نبینتمون
ا/ت=هوف...خوبی؟
تهیونگ سرش و به علامته مثبت تکون داد
ا/ت=جاییت که ضربه ندید؟
تهیونگ سرش و به علامته منفی تکون داد
ا/ت=خوبه...
نگای تهیونگ کرد و لبخند زدم
ا/ت=من مثه اونا اذیتت نمیکنم نگران نباش..
تهیونگ لبخند زد
ا/ت=چرا همش تنهایی...دوستیم داری؟
تهیونگ یه کاغذ و خودکار اورد بیرون
روش داشت یچیزایی مینوشت
کاغذ و داد بهم
کسی از من خوشش نمیاد که بخواد باهام دوست باشه
وای که دلم کباب شد واسش ((((::::
ا/ت=عیبی نداره که!...منو تو قراره بهترین دوستای هم بشیم
تهیونگ دوباره رو کاغذ نوشت مگه سوهون دوستل صمیمیت نیست؟
ا/ت=خب...توهم باش چه اشکالی داره؟
تهیونگ لبخند زد
ا/ت=ام...دیگه این کاغذ بازیا رو هم ول کن...قراره زبانه اشاره یاد بگیرم
تهیونگ از قیافش معلوم بود چقددددد خوشحال بود
لبخند زدم و رفتم تو کلاس نشستم
pv teahyung
چقد مهربونه...
نمیخوام از دستش بدم...اون خیلی خوبه...نباید با کارام اذیتش کنم...
تهیونگ لبخند زد
pv y/n
تا نشستم تو کلاســـ
نیسا=هوی!
بازم این عقب افتاده (:::
نیسا=خب!؟...از رو رفتی!؟..
بازم نیسا...
اون دختره خودخواه و مغرور...
منو نیسا از اوله دبستان بهترین دوستای هم بودیم...
ولی من یچیزی بهش گفتم ک نباید میگفتم...مادره من بعده من یه داداش کوچولو حامله میشه ولی سقط میشه و دکتر بهش میگه نمیتونه دیگه باردارشه...
من این قضیه رو به نیسا میگم و از همون موقع نیسا شروع میکنه اذیت کردن و شوره هرچیزی و دراوردن
خیلی اذیتم میکرد به خاطره این مسئله خیلی تحدیدم میکرد مثلامیگفت از فلان کار و نکنی من به همه میگم رازتو
منم تا یه مدته طولانی ازش حساب میبردم
تا اینکه خته شده بودم و رفتم به ماکانم حقیقت و گفتم گفتم که نیا اذیتم میکنه به خاطره این موضوع
مامانم خیلی عصبی شد و دعوام کرد ولی جدا از اون به مامانه نیسا گفت و مامانه نیسا هم خیلی بد تنبیهش کرد
از اونموقع به بعد نیسا با ما کجه...
تهیونگ سرش پایین بود
نیسا محکم چونش و اورد بالا
چونش و گرفت و مشتش و سف
نیسا=اخی یادم رفت تو نمیتونی صحبت کنی
نیسا تا خواست بزنتش زود رفت و مشتش و گرفتم
نیسا=تو دیگه چی میگی
نیسا زور میزد که ولش کنم
تا اینکه با پرت کردنش مشتش و ول کردم
دسته تهیونگ و گرفتم و بردمش
رفتیم تو حیاط پشتی که کسی نبینتمون
ا/ت=هوف...خوبی؟
تهیونگ سرش و به علامته مثبت تکون داد
ا/ت=جاییت که ضربه ندید؟
تهیونگ سرش و به علامته منفی تکون داد
ا/ت=خوبه...
نگای تهیونگ کرد و لبخند زدم
ا/ت=من مثه اونا اذیتت نمیکنم نگران نباش..
تهیونگ لبخند زد
ا/ت=چرا همش تنهایی...دوستیم داری؟
تهیونگ یه کاغذ و خودکار اورد بیرون
روش داشت یچیزایی مینوشت
کاغذ و داد بهم
کسی از من خوشش نمیاد که بخواد باهام دوست باشه
وای که دلم کباب شد واسش ((((::::
ا/ت=عیبی نداره که!...منو تو قراره بهترین دوستای هم بشیم
تهیونگ دوباره رو کاغذ نوشت مگه سوهون دوستل صمیمیت نیست؟
ا/ت=خب...توهم باش چه اشکالی داره؟
تهیونگ لبخند زد
ا/ت=ام...دیگه این کاغذ بازیا رو هم ول کن...قراره زبانه اشاره یاد بگیرم
تهیونگ از قیافش معلوم بود چقددددد خوشحال بود
لبخند زدم و رفتم تو کلاس نشستم
pv teahyung
چقد مهربونه...
نمیخوام از دستش بدم...اون خیلی خوبه...نباید با کارام اذیتش کنم...
تهیونگ لبخند زد
pv y/n
تا نشستم تو کلاســـ
نیسا=هوی!
بازم این عقب افتاده (:::
۳۳.۴k
۰۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.