هیچ تغییری نکردم شعر می خوانم ؛ هنوز
هیچ تغییری نکردم شعر میخوانم ؛ هنوز
من ؛ همان جنگنده پیروز میدانم ؛ هنوز
بی کلک ؛ بی شیله پیله ؛ دستهایم بی نمک
از سیاست ها ؛ دو رویی ها گریزانم هنوز
در خیالات ِخودم در زیر بِارانی که نیست
میرسم با تو به خانه از خیابانی که نیست!
مینشینی رو به رویم خستگی در میکنی
چای میریزم برایت توی ِفنجانی که نیست...
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی گرچه میدانی که نیست
شعر میخوانم برایت واژهها گل میکنند
یاس ُمریم میگذارم توی ِگلدانی که نیست...
چشم میدوزم به چشمت میشود آیا کمی
دستهایم را بگیری بین ِدستانی که نیست؟
وقت رفتن میشودبا بغض میگویم نرو
پشت پایت اشك میریزم در ایوانی که نیست...
میروی ُخانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم با یاد ِمهمانی که نیست!
من ؛ همان جنگنده پیروز میدانم ؛ هنوز
بی کلک ؛ بی شیله پیله ؛ دستهایم بی نمک
از سیاست ها ؛ دو رویی ها گریزانم هنوز
در خیالات ِخودم در زیر بِارانی که نیست
میرسم با تو به خانه از خیابانی که نیست!
مینشینی رو به رویم خستگی در میکنی
چای میریزم برایت توی ِفنجانی که نیست...
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی گرچه میدانی که نیست
شعر میخوانم برایت واژهها گل میکنند
یاس ُمریم میگذارم توی ِگلدانی که نیست...
چشم میدوزم به چشمت میشود آیا کمی
دستهایم را بگیری بین ِدستانی که نیست؟
وقت رفتن میشودبا بغض میگویم نرو
پشت پایت اشك میریزم در ایوانی که نیست...
میروی ُخانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم با یاد ِمهمانی که نیست!
۲۰۷
۰۳ آبان ۱۴۰۳