پروژه شکست خورده پارت 11 : ترک ها
پروژه شکست خورده پارت 11 : ترک ها
النا 🤍🌼:
از خواب پریدم .
روی تخت نشستم و ساعت رو نگاه کردم . ساعت 3 شب بود .
احساس تشنگی زیادی میکردم .
از جام بلند شدم و خواستم به طرف آشپزخونه برم که درد شدیدی رو تو قفسه سینم احساس کردم .
افتادم و رو دو تا زانو هام فرود اومدم . چه اتفاقی داشت میوفتاد ؟
چشمامو باز کردم و با چیزی که ازش خیلی میترسیدم روبهرو شدم .
محدود کننده ها ترک خورده بودن !
یه حسی بهم میگفت که باید شدو یا پروفسور رو بیدار کنم . از جایی که اتاق شدو نزدیک تر بود بلند شدم .
هنوز درد داشتم . یعنی این درد برای چی بود ؟
در اتاق شدو باز شد . با هر قدمی که برمیداشتم درد شدیدی تو قفسه سینه و دنده هام احساس میکردم .
رفتم بالاسر شدو .
_ شدو ...... پاشو پسر .... شدو ....
یه تکون کوچیک خورد و چشماشو باز کرد .
یهو دردم خیلی شدید تر شد جوری که فکر کردم الانه که دنده هام بشکنن و افتادم زمین و از درد به خودم پیچیدم .
شدو _ النا ..... چی شده ؟
نفسم بالا نمیومد . نتونستم جوابشو بدم . فکر کنم متوجه حلقه ها که ترک خورده بودن شد .
گفت _ وای نه ..... خدای من ..... خیل خوب دختر چیزی نیست .... همه چیز درست میشه .
بغلم کرد و با تمام سرعتی که میتونست به طرف اتاق پروفسور رفت .
تقریبا داشتم از درد بیهوش میشدم .
شدو _ تو نباید بخوابی النا . بیدار بمون . باشه ؟
سرمو آروم به معنی باشه تکون دادم .
در اتاق پروفسور باز شد .
شدو _ پروفسور بیدار شید .
پروفسور _ چی شده شدو که منو این موقع شب بیدار کردی؟
و بعد منو روی دستای شدو دید و سریع از جاش بلند شد .
شدو 🖤❤️:
با پروفسور به آزمایشگاه رفتیم .
پروفسور تازه متوجه حلقه های ترک خورده شده بود .
با خودش زمزمه کرد _ این خوب نیست .... اصلا خوب نیست .
_ چه اتفاقی داره میوفته پروفسور ؟
پروفسور _ به دلیل نامعلومی ، طرف تاریک النا داره قوی تر میشه . محدود کننده ها دیگه نمیتونن جلوشو بگیرن .
_ یعنی اون .....
پروفسور _ اون داره بیدار میشه شدو . و وقتی بیدار بشه ممکنه به خیلیا آسیب بزنه .
با ترس به النا که دیگه خوابیده بود نگاه کردم .
_ راهی نیست که جلوشو بگیریم ؟
پروفسور _ مگه اینکه محدود کننده های رو قوی تر کنیم که میتونه به النا آسیب بزنه .
_ به نظرتون چرا داره اینجوری میشه ؟
پروفسور _ ممکنه به خاطر احساس ترسی که النا نسبت به طرف تاریکش داره باشه .
_ پس یعنی اگه ترسشو کنترل کنه میتونه خواب نگهش داره ؟
پروفسور _ نمیدونم شدو .... نمیدونم . تنها چیزی که میدونم اینه که النا الان مثل یه بمب ساعتی خطرناکه . برای همه . حتی برای خودش .
_ نه .... اون هیچوقت به کسی آسیب نمیزنه .
پروفسور _ از کجا اینقدر مطمئنی ؟
_ دلیل محکمی ندارم .... ولی میدونم که اون خطرناک نیست . النا خیلی قوی تر از این حرفاس . اون میتونه طرف تاریکشو شکست بده . مطمئنم .
و به النا که روی تخت آزمایشگاه بود خیره شدم .
النا 🤍🌼:
از خواب پریدم .
روی تخت نشستم و ساعت رو نگاه کردم . ساعت 3 شب بود .
احساس تشنگی زیادی میکردم .
از جام بلند شدم و خواستم به طرف آشپزخونه برم که درد شدیدی رو تو قفسه سینم احساس کردم .
افتادم و رو دو تا زانو هام فرود اومدم . چه اتفاقی داشت میوفتاد ؟
چشمامو باز کردم و با چیزی که ازش خیلی میترسیدم روبهرو شدم .
محدود کننده ها ترک خورده بودن !
یه حسی بهم میگفت که باید شدو یا پروفسور رو بیدار کنم . از جایی که اتاق شدو نزدیک تر بود بلند شدم .
هنوز درد داشتم . یعنی این درد برای چی بود ؟
در اتاق شدو باز شد . با هر قدمی که برمیداشتم درد شدیدی تو قفسه سینه و دنده هام احساس میکردم .
رفتم بالاسر شدو .
_ شدو ...... پاشو پسر .... شدو ....
یه تکون کوچیک خورد و چشماشو باز کرد .
یهو دردم خیلی شدید تر شد جوری که فکر کردم الانه که دنده هام بشکنن و افتادم زمین و از درد به خودم پیچیدم .
شدو _ النا ..... چی شده ؟
نفسم بالا نمیومد . نتونستم جوابشو بدم . فکر کنم متوجه حلقه ها که ترک خورده بودن شد .
گفت _ وای نه ..... خدای من ..... خیل خوب دختر چیزی نیست .... همه چیز درست میشه .
بغلم کرد و با تمام سرعتی که میتونست به طرف اتاق پروفسور رفت .
تقریبا داشتم از درد بیهوش میشدم .
شدو _ تو نباید بخوابی النا . بیدار بمون . باشه ؟
سرمو آروم به معنی باشه تکون دادم .
در اتاق پروفسور باز شد .
شدو _ پروفسور بیدار شید .
پروفسور _ چی شده شدو که منو این موقع شب بیدار کردی؟
و بعد منو روی دستای شدو دید و سریع از جاش بلند شد .
شدو 🖤❤️:
با پروفسور به آزمایشگاه رفتیم .
پروفسور تازه متوجه حلقه های ترک خورده شده بود .
با خودش زمزمه کرد _ این خوب نیست .... اصلا خوب نیست .
_ چه اتفاقی داره میوفته پروفسور ؟
پروفسور _ به دلیل نامعلومی ، طرف تاریک النا داره قوی تر میشه . محدود کننده ها دیگه نمیتونن جلوشو بگیرن .
_ یعنی اون .....
پروفسور _ اون داره بیدار میشه شدو . و وقتی بیدار بشه ممکنه به خیلیا آسیب بزنه .
با ترس به النا که دیگه خوابیده بود نگاه کردم .
_ راهی نیست که جلوشو بگیریم ؟
پروفسور _ مگه اینکه محدود کننده های رو قوی تر کنیم که میتونه به النا آسیب بزنه .
_ به نظرتون چرا داره اینجوری میشه ؟
پروفسور _ ممکنه به خاطر احساس ترسی که النا نسبت به طرف تاریکش داره باشه .
_ پس یعنی اگه ترسشو کنترل کنه میتونه خواب نگهش داره ؟
پروفسور _ نمیدونم شدو .... نمیدونم . تنها چیزی که میدونم اینه که النا الان مثل یه بمب ساعتی خطرناکه . برای همه . حتی برای خودش .
_ نه .... اون هیچوقت به کسی آسیب نمیزنه .
پروفسور _ از کجا اینقدر مطمئنی ؟
_ دلیل محکمی ندارم .... ولی میدونم که اون خطرناک نیست . النا خیلی قوی تر از این حرفاس . اون میتونه طرف تاریکشو شکست بده . مطمئنم .
و به النا که روی تخت آزمایشگاه بود خیره شدم .
۱.۴k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.