پارت ⑤
پارت ⑤
توی هر دست و پا یه دونه و آخرین تیر هم درست وسط پیشونی. موقع کالبد شکافی متوجه شدن که همیشه بدون خطا تیرهاش جایی قرار میگیره که یه پنج ضلعی به وجود بیاد. تیرانداز ماهریه!
همهمه اعضای تیم که فکر میکردن حرفهای رئیسشون تموم شده بلافاصله بلند شد. هرکدوم فرضیه هایی به نفر بقلی ارائه میدادن و بعضی به خاطرسادگی قتلاش به این فکر میکردن که چه قاتل مهربونیه. و حتما هم از اینکه توی کاراش کثیف کاری داشته باشه بدش میاد. شاید جوونه و شاید هم زجر دادن زیاد رو دوست نداره. فقط مرگ سوژه هاش براش مهمه!
آقای جئونگ با دقت همه رو زیر نظر گرفته بود و با شنیدن بعضیاز حرف ها مبنی بر مهربون بود اون آدم نزدیک بود به خنده بیفته. بهتر بود هر چی زودتر اطلاعات رو کامل در اختیار افراد تیمش قرار میداد.
عکسهای بعدی که زیر اون عکس پنج ضلعی بودن رو روی تخته با آهنربای کوچیکی وصل کرد. صورتش با دیدن اون عکسها توی هم رفته بود و زیر دلش مشغول پیچ و تاب خوردن بود. سریع برگشت و بعد از صاف کردن صداش به حرف اومد.
آقای جئونگ: وجه اشتراک بعدی جسدها...
سکوت یهویی همه افراد حس بدتری بهش داد. این یعنی هرچه زودتر باید چیزهایی رو میگفت که اصلا علاقه ای به گفتنشون نداشت.
آقای جئونگ: نتایج پزشک قانونی میگه تیر آخر با فاصله طولانی تری از چهار تیر قبلی زده شده.
به عکس اول اشاره کرد.
آقای جئونگ: زبون...زبون همه جسدها با چاقو از وسط تا نزدیکای حلق نصف شده. این عکس رو میبینید؟ توی دهن همه جسد ها زبونشون دو تیکه شده و تا جایی که دست راه داره ادامه داده.
روی عکس بعدی زد.
آقای جئونگ: و کف هر دو دستشون زخم خیلی عمیقی ایجاد شده. همونطور که میبینید چاقو از طرف دیگه دست رد شده و در نهایت کلمه sinner* نوشته شده. آناتومی رو اونقدری تو کارش آورده که چاقوش حتی به یک استخون هم برخورد نکرده باشه. همه اینها دقیقا قبل از مرگ مقتول بوده. یک شکنجه واقعی!
گناهکار*
خب همه از جمله کارگاه ها و حتی مسئول آی تی هم باید نقشه های توی ذهنشون رو دوباره بازسازی میکردن. کارهای زیادی بود که باید انجام میشد.
این از بدو بدو کردنای بقیه و تلفن زدنای آقای جئونگ به خوبی معلوم بود.
توی این بَلبَشو هیچکس؛ هیچکس به فلیکس و هیونجینی که با صورتی خنثی اما افکاری شلوغ به هم زل زده بودن نشد.
یعنی به چه چیزی فکر میکردن؟
قاتل، روش قتل یا سوژه ها؟
شاید هم هدف و خاطراتی اشنا...
●●●
جونگین: صبحتون بخیر!
هیونجین با شنیدن صدای آشنایی به سرعت از آشپزخونه بیرون زد و پشت میزی که مشتری ها رو از هیونجین جدا میکرد ایستاد.
هیونجین: اوه...منتظرت بودم فکر کردم امروز نمیای!
پسر جوونتر لبخند مودبانه ای زد و تعظیم کوتاهی کرد.
توی هر دست و پا یه دونه و آخرین تیر هم درست وسط پیشونی. موقع کالبد شکافی متوجه شدن که همیشه بدون خطا تیرهاش جایی قرار میگیره که یه پنج ضلعی به وجود بیاد. تیرانداز ماهریه!
همهمه اعضای تیم که فکر میکردن حرفهای رئیسشون تموم شده بلافاصله بلند شد. هرکدوم فرضیه هایی به نفر بقلی ارائه میدادن و بعضی به خاطرسادگی قتلاش به این فکر میکردن که چه قاتل مهربونیه. و حتما هم از اینکه توی کاراش کثیف کاری داشته باشه بدش میاد. شاید جوونه و شاید هم زجر دادن زیاد رو دوست نداره. فقط مرگ سوژه هاش براش مهمه!
آقای جئونگ با دقت همه رو زیر نظر گرفته بود و با شنیدن بعضیاز حرف ها مبنی بر مهربون بود اون آدم نزدیک بود به خنده بیفته. بهتر بود هر چی زودتر اطلاعات رو کامل در اختیار افراد تیمش قرار میداد.
عکسهای بعدی که زیر اون عکس پنج ضلعی بودن رو روی تخته با آهنربای کوچیکی وصل کرد. صورتش با دیدن اون عکسها توی هم رفته بود و زیر دلش مشغول پیچ و تاب خوردن بود. سریع برگشت و بعد از صاف کردن صداش به حرف اومد.
آقای جئونگ: وجه اشتراک بعدی جسدها...
سکوت یهویی همه افراد حس بدتری بهش داد. این یعنی هرچه زودتر باید چیزهایی رو میگفت که اصلا علاقه ای به گفتنشون نداشت.
آقای جئونگ: نتایج پزشک قانونی میگه تیر آخر با فاصله طولانی تری از چهار تیر قبلی زده شده.
به عکس اول اشاره کرد.
آقای جئونگ: زبون...زبون همه جسدها با چاقو از وسط تا نزدیکای حلق نصف شده. این عکس رو میبینید؟ توی دهن همه جسد ها زبونشون دو تیکه شده و تا جایی که دست راه داره ادامه داده.
روی عکس بعدی زد.
آقای جئونگ: و کف هر دو دستشون زخم خیلی عمیقی ایجاد شده. همونطور که میبینید چاقو از طرف دیگه دست رد شده و در نهایت کلمه sinner* نوشته شده. آناتومی رو اونقدری تو کارش آورده که چاقوش حتی به یک استخون هم برخورد نکرده باشه. همه اینها دقیقا قبل از مرگ مقتول بوده. یک شکنجه واقعی!
گناهکار*
خب همه از جمله کارگاه ها و حتی مسئول آی تی هم باید نقشه های توی ذهنشون رو دوباره بازسازی میکردن. کارهای زیادی بود که باید انجام میشد.
این از بدو بدو کردنای بقیه و تلفن زدنای آقای جئونگ به خوبی معلوم بود.
توی این بَلبَشو هیچکس؛ هیچکس به فلیکس و هیونجینی که با صورتی خنثی اما افکاری شلوغ به هم زل زده بودن نشد.
یعنی به چه چیزی فکر میکردن؟
قاتل، روش قتل یا سوژه ها؟
شاید هم هدف و خاطراتی اشنا...
●●●
جونگین: صبحتون بخیر!
هیونجین با شنیدن صدای آشنایی به سرعت از آشپزخونه بیرون زد و پشت میزی که مشتری ها رو از هیونجین جدا میکرد ایستاد.
هیونجین: اوه...منتظرت بودم فکر کردم امروز نمیای!
پسر جوونتر لبخند مودبانه ای زد و تعظیم کوتاهی کرد.
۳.۴k
۱۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.