بیب ت ماله خودمی
بیب ت ماله خودمی
P:1
(ویو ات)
با الارم گوشیم از خواب بیدار شدم هوفف بازم یروز خسته کننده دیگه از تخت اومدم بیرون رفتم سمت دستشویی و کار های لازمه رو انجام دادم رفتم جلوی آینه نشستم و یه ارایش خیلی کم کردم و بعد لباسی که دیشب انتخاب کرده بودم پوشیدم و رفتم پایین طبق معمول کسی خونه نبود منم کلید خونه رو برداشتم رفتم بیرون چون امشب تولد جیا دوستمه باید برم لباس بخرم..(حرکت کرد یه سمت پاساژ ها)
☆
(ویو مادر ات)
ساعت ۷ صبح
پ ات:چاره ای جز فروختن ات به اون پسره نداریم
م ات :آخه اون هنوز بچس تازه۱۸ سالشه براچی باید بفروشیمش به اون پسره که ۶ سال از ات بزرگ تره
پ ات :اینجوری هم واسه آینده ات و خودمون بهتره
م ات : ات قبول نمیکنه مطمعانم
پ ات:ما کاری به اون نداریم وضع مالیمون خوب نیست اون باید بخواد نخواست با زورم شده میفروشمش الان آماده شو بریم سر کار بعد که اومدیم باید به ات بگی
م ات: آخ...ه
پ ات :آخه نداره فردا. صبح میان میبرنش به اون فک کن که میتونیم با پولی که بهمون میدن یه خونه بزرگ یه ماشین بخریم و دیگه لازم نیست بریم سر کار
م ات:باشه(ناراحت)
(و رفتن سر کار)
☆
(ات)
رسیدم در پاساژ وارد شدم و رفتم داخل اولین مغازه چند تا از لباس هاشو پرو کردم ولی دوسشون نداشتم تو تنم زیاد جالب نبودن
از مغازه اومدم بیرون رفتم جلو تر وارد یه مغازه دیگه شدم اولین لباس چشمو گرفت یه لباس مجلسی سفید کوتاه و اکیلیلی رفتم پرو کردم تو تنم خیلی خوشگل بود همون رو خریدم اومدم بیرون از مغازه
یه نگاه به گوشی کردم
_اوه ساعت ۲ شدع سریع یه تاکسی گرفتم حرکت کردم سمت خونه
۲۰ مین بعد
رسیدم درو باز کردم سریع رفتم بالا لباسام رو عوض کردم و پیتزا سفارش دادم که بیاد بخورم آماده شم برم تولد جیا(بهترین دوستش)
بعد ۲۵ مین در خونه زده شو رفتم درو باز کردم پیک بود پیتزا رو گرفتم اومدم نشستم روی کاناپه هم فیلم دیدم و هم پیتزامو خوردم........
☆
پایان پارت اول امید وارم خشتون اومده باشه🥹🌚
Like=25
Kament=30
Followers=160
🌚🫂🦋
P:1
(ویو ات)
با الارم گوشیم از خواب بیدار شدم هوفف بازم یروز خسته کننده دیگه از تخت اومدم بیرون رفتم سمت دستشویی و کار های لازمه رو انجام دادم رفتم جلوی آینه نشستم و یه ارایش خیلی کم کردم و بعد لباسی که دیشب انتخاب کرده بودم پوشیدم و رفتم پایین طبق معمول کسی خونه نبود منم کلید خونه رو برداشتم رفتم بیرون چون امشب تولد جیا دوستمه باید برم لباس بخرم..(حرکت کرد یه سمت پاساژ ها)
☆
(ویو مادر ات)
ساعت ۷ صبح
پ ات:چاره ای جز فروختن ات به اون پسره نداریم
م ات :آخه اون هنوز بچس تازه۱۸ سالشه براچی باید بفروشیمش به اون پسره که ۶ سال از ات بزرگ تره
پ ات :اینجوری هم واسه آینده ات و خودمون بهتره
م ات : ات قبول نمیکنه مطمعانم
پ ات:ما کاری به اون نداریم وضع مالیمون خوب نیست اون باید بخواد نخواست با زورم شده میفروشمش الان آماده شو بریم سر کار بعد که اومدیم باید به ات بگی
م ات: آخ...ه
پ ات :آخه نداره فردا. صبح میان میبرنش به اون فک کن که میتونیم با پولی که بهمون میدن یه خونه بزرگ یه ماشین بخریم و دیگه لازم نیست بریم سر کار
م ات:باشه(ناراحت)
(و رفتن سر کار)
☆
(ات)
رسیدم در پاساژ وارد شدم و رفتم داخل اولین مغازه چند تا از لباس هاشو پرو کردم ولی دوسشون نداشتم تو تنم زیاد جالب نبودن
از مغازه اومدم بیرون رفتم جلو تر وارد یه مغازه دیگه شدم اولین لباس چشمو گرفت یه لباس مجلسی سفید کوتاه و اکیلیلی رفتم پرو کردم تو تنم خیلی خوشگل بود همون رو خریدم اومدم بیرون از مغازه
یه نگاه به گوشی کردم
_اوه ساعت ۲ شدع سریع یه تاکسی گرفتم حرکت کردم سمت خونه
۲۰ مین بعد
رسیدم درو باز کردم سریع رفتم بالا لباسام رو عوض کردم و پیتزا سفارش دادم که بیاد بخورم آماده شم برم تولد جیا(بهترین دوستش)
بعد ۲۵ مین در خونه زده شو رفتم درو باز کردم پیک بود پیتزا رو گرفتم اومدم نشستم روی کاناپه هم فیلم دیدم و هم پیتزامو خوردم........
☆
پایان پارت اول امید وارم خشتون اومده باشه🥹🌚
Like=25
Kament=30
Followers=160
🌚🫂🦋
۱۵.۵k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.