فیک تهیونگ ( عشق ناشناس) پارت ۶
( فردا صبح)
از زبان ا/ت
امروز روزه جنگه خیلی استرس داشتم یعنی کدوممون موفق میشه ، حمله شروع شد یکی یکی سرباز هاشون رو میکشتم و به سمت جلو حرکت میکردم اما مثل اینکه اونا دارن پیروز میشن فرمانده چو گفت : فرمانده ا/ت دستور عقب نشینی بدین
گفتم : عقب نشینی کنید عقب نشینی
همه برگشتن اما برای برگشت من دیر شده بود منو محافظم گیر افتادیم از همه طرف محاصره شده بودیم تهیونگ هم با اسبش روبه روم مونده بود یکی از فرمانده هاشون گفت : یا شمشیر هاتون رو میندازین یا کشته میشین محافظم گفت : فرمانده گفتم: شمشیرت رو بنداز ، خودمم انداختم شمشیرم رو تهیونگ گفت : دستاشون رو ببندید چند نفر اومدن انداختنمون روی زمین و دستامون رو بستن
ما رو به عنوان گروگان بردن به اردوگاهشون
محافظم گفت : شاهزاده حالا چیکار کنیم گفتم : نگران نباش امپراتور حتما میاد به کمکمون و اونا هم تا موقعی که امپراتور نیاد ما رو نمیکشن نترس در ضمن با تو کاری ندارن گفت : بانوی من از اولش میدونستم اون پسره تهیونگ مشکوک میزنه ولی شما واقعاً محوه اون شده بودین گفتم : من اشتباه کردم درست میگی .....
از زبان ا/ت
امروز روزه جنگه خیلی استرس داشتم یعنی کدوممون موفق میشه ، حمله شروع شد یکی یکی سرباز هاشون رو میکشتم و به سمت جلو حرکت میکردم اما مثل اینکه اونا دارن پیروز میشن فرمانده چو گفت : فرمانده ا/ت دستور عقب نشینی بدین
گفتم : عقب نشینی کنید عقب نشینی
همه برگشتن اما برای برگشت من دیر شده بود منو محافظم گیر افتادیم از همه طرف محاصره شده بودیم تهیونگ هم با اسبش روبه روم مونده بود یکی از فرمانده هاشون گفت : یا شمشیر هاتون رو میندازین یا کشته میشین محافظم گفت : فرمانده گفتم: شمشیرت رو بنداز ، خودمم انداختم شمشیرم رو تهیونگ گفت : دستاشون رو ببندید چند نفر اومدن انداختنمون روی زمین و دستامون رو بستن
ما رو به عنوان گروگان بردن به اردوگاهشون
محافظم گفت : شاهزاده حالا چیکار کنیم گفتم : نگران نباش امپراتور حتما میاد به کمکمون و اونا هم تا موقعی که امپراتور نیاد ما رو نمیکشن نترس در ضمن با تو کاری ندارن گفت : بانوی من از اولش میدونستم اون پسره تهیونگ مشکوک میزنه ولی شما واقعاً محوه اون شده بودین گفتم : من اشتباه کردم درست میگی .....
۶۰.۰k
۱۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.