پارت هفتاد و چهارم where are you کجایی به روایت زیحا
" فقط تو، تو زندگی منی."
"معذرت میخوام بابت دیشب.حال درستی نداشتم."
"رزالین..."
صدای جیمین ملتمسانه شده بود.
"من عاشقتم."
و ادامه داد:
"بدون تو نمی تونم زندگی کنم."
رزالین موهایش را به پشتش انداخت و اب دهانش را قورت داد و گفت:
"منم دیگه نمی تونم اینجوری زندگی کنم."
"ولی من همه کار کردم."
"مشکل همینه جیمین."
نگاهی با نخ درامده از ژاکتش انداخت و گفت:
"مشکل اینجاست که همه چی با پول حل نمیشه.همه با پول کنارت نمی مانند."
"ولی..."
"شاید خیلی ها باشند.خیلی از زن ها باشند که ارزویشان داشتن همچین زندگیه.ماشین در اختیار.لباس های مارک دار.دوست پسر پولدار."
دوباره بغضش گرفت.
"اما من نیستم.من از پول خوشم نمیاد.از همه اون ادم های مسخره که به خاطر پول هر کاری میکنن،خوشم نمیاد.از هر چیزی که تو رو از من دور کنه خوشم نمیاد."
حالا بغضش ترکید.
"من میخواستم یه زندگی ساده با تو داشته باشم.من و تو.همین."
اشک ها از چشم هایش می بارید و گلویش به طرز وحشتناکی درد گرفته بود که حرف زدن را سخت می کرد.
"اما انگار نمیشه."
"من عاشقتم رز."
"اما من تو زندانم.میخوام ازاد باشم."
"لطفا درکم کن "
رزالین در را باز کرد و از مقابل جیمین رد شد.جیمین هیچ مقاومتی نکرد.صدای چرخ های چمدان امد و بعد بسته شدن در.بعد هم سکوت.
رزالین در حالیکه اشک هایش را پاک می کرد،چمدان را پشت سرش می کشید.دم در الی با یک تاکسی منتظر بود.کنار او نشست.
"خوبی؟"
"اوهوم.دیر که نکردم."
"نه به موقع اومدی.ساعت هفت و نیمه"
"رزی...تو مطمئنی؟"
"اره "
"معذرت میخوام بابت دیشب.حال درستی نداشتم."
"رزالین..."
صدای جیمین ملتمسانه شده بود.
"من عاشقتم."
و ادامه داد:
"بدون تو نمی تونم زندگی کنم."
رزالین موهایش را به پشتش انداخت و اب دهانش را قورت داد و گفت:
"منم دیگه نمی تونم اینجوری زندگی کنم."
"ولی من همه کار کردم."
"مشکل همینه جیمین."
نگاهی با نخ درامده از ژاکتش انداخت و گفت:
"مشکل اینجاست که همه چی با پول حل نمیشه.همه با پول کنارت نمی مانند."
"ولی..."
"شاید خیلی ها باشند.خیلی از زن ها باشند که ارزویشان داشتن همچین زندگیه.ماشین در اختیار.لباس های مارک دار.دوست پسر پولدار."
دوباره بغضش گرفت.
"اما من نیستم.من از پول خوشم نمیاد.از همه اون ادم های مسخره که به خاطر پول هر کاری میکنن،خوشم نمیاد.از هر چیزی که تو رو از من دور کنه خوشم نمیاد."
حالا بغضش ترکید.
"من میخواستم یه زندگی ساده با تو داشته باشم.من و تو.همین."
اشک ها از چشم هایش می بارید و گلویش به طرز وحشتناکی درد گرفته بود که حرف زدن را سخت می کرد.
"اما انگار نمیشه."
"من عاشقتم رز."
"اما من تو زندانم.میخوام ازاد باشم."
"لطفا درکم کن "
رزالین در را باز کرد و از مقابل جیمین رد شد.جیمین هیچ مقاومتی نکرد.صدای چرخ های چمدان امد و بعد بسته شدن در.بعد هم سکوت.
رزالین در حالیکه اشک هایش را پاک می کرد،چمدان را پشت سرش می کشید.دم در الی با یک تاکسی منتظر بود.کنار او نشست.
"خوبی؟"
"اوهوم.دیر که نکردم."
"نه به موقع اومدی.ساعت هفت و نیمه"
"رزی...تو مطمئنی؟"
"اره "
۲.۵k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.