part19🪶🌕
هانول «*جام شرابش رو برمیداره و کمی ازش میخوره... خب نگفتی باید چیکار کنم؟
تهیونگ « بورام رو بیارش اینجا!
*پریدن شراب توی گلوش
هانول « *سرفه شدید
تهیونگ « یه لیوان اب بهش بده لیثن
لیثن « چشم ارباب
_تهیونگ بیخیال روی مبل لم داد و منتظر شد هانول نفسی تازه کنه و بتونه حرف بزنه... هانول از لیثن تشکر کرد و نگاه برزخیش رو به تهیونگ داد...
هانول « شرمنده ام کردی اینقدر نگران شدی
تهیونگ « سگ جون تر از این حرفهایی
هانول « *پوکر... مگه قرار نشد کاری با بورام نداشته باشی؟
تهیونگ « تو کار من دخالت نکن! فقط کاری که بهت گفتم رو انجام بده... بقیه اش با منه
پایان فلش بک //
بورام « به در ورودی سالن که رسیدیم خواستم در رو باز کنم که صدای همون دختر متوقفم کرد
هانول « عه خانم جون ببخشید... ولی دستور آقامونه نمیشه نه گفت
بورام « چی؟.. با قرار گرفتن پارچه نمناکی روی صورتم دست و پا زدم تا اونو از روی صورتم بردارم اما شدنی نبود... زور اون دختر خیلی بیشتر از من بود! عینکی که روی چشماش زده بود چشماش رو پوشونده بود و در آخر چشمام سیاهی رفت و تاریکی مطلق!
هانول « هوف چقدر تقلا میکنی اخه.... هی لیثن بیا جمعش کن بریم تا رئیست پر پرمون نکرده
لیثن « انجام شده بدونش
یونگی « شو شروع شده بود و خبری از بورام نبود... از همون اولم معتقد بودم اون نباید امشب توی این مراسم شرکت میکرد... اما ذوقی که برای امشب داشت مانع این شد که جلوشو بگیریم! با اومدن جیمین و دیدن چهره درهمش با استرس از سرجام بلند شدم
نامجون « چی شده جیمی؟
جیمین « چ... چطور بگم... ب... بورام
یونگی « بورام چی؟؟؟
جیهوپ « حرف بزن جیمین
جیمین « تهیونگ بورام رو برده!
کوک « این امکان نداره!! تهیونگ هیچ جوره نمیتونه وارد اینجا بشه
جیمین « خودش نبرده! خب راستش رفتم ببینم اوضاع چطوره که منشی شرکت رو دیدم... وقتی ازش پرسیدم چرا اینجاست و باید بورام رو همراهی میکرده گفت نامجون هیونگ یه خانمی رو فرستاده بود و بورام رو به اون تحویل داده... و زمانی که رفتم توی اتاق انتظار گفتن بورام اصلا وارد اتاق نشده..
یونگی « نه نه برو کل سالن رو بگرد... شاید هنوز اینجا باشه ! بورام منو پیدا کن
جیمین « آروم باش یونگی.... اون نمیتونه به بورام آسیب بزنه
یونگی « میتونه... از همون اولم هدفش این بود! منه احمق نباید میزاشتم امشب توی این مهمونی کوفتی شرکت کنه
جیهوپ « آروم باش یونگی*با بغض
یونگی « م.. من بهش قول دادم ازش محافظت کنم هوسوک... من به تو هم قول دادم مراقب خواهرت باشم *با گریه
((هتل //محل اقامت تهیونگ))
بورام « با حس تشنگی شدید به زحمت چشمام رو باز کردم و با برخورد نور شدیدی به چشمام دوباره اونا رو بستم... زمانی که چشمام به نور عادت کرد..
تهیونگ « بورام رو بیارش اینجا!
*پریدن شراب توی گلوش
هانول « *سرفه شدید
تهیونگ « یه لیوان اب بهش بده لیثن
لیثن « چشم ارباب
_تهیونگ بیخیال روی مبل لم داد و منتظر شد هانول نفسی تازه کنه و بتونه حرف بزنه... هانول از لیثن تشکر کرد و نگاه برزخیش رو به تهیونگ داد...
هانول « شرمنده ام کردی اینقدر نگران شدی
تهیونگ « سگ جون تر از این حرفهایی
هانول « *پوکر... مگه قرار نشد کاری با بورام نداشته باشی؟
تهیونگ « تو کار من دخالت نکن! فقط کاری که بهت گفتم رو انجام بده... بقیه اش با منه
پایان فلش بک //
بورام « به در ورودی سالن که رسیدیم خواستم در رو باز کنم که صدای همون دختر متوقفم کرد
هانول « عه خانم جون ببخشید... ولی دستور آقامونه نمیشه نه گفت
بورام « چی؟.. با قرار گرفتن پارچه نمناکی روی صورتم دست و پا زدم تا اونو از روی صورتم بردارم اما شدنی نبود... زور اون دختر خیلی بیشتر از من بود! عینکی که روی چشماش زده بود چشماش رو پوشونده بود و در آخر چشمام سیاهی رفت و تاریکی مطلق!
هانول « هوف چقدر تقلا میکنی اخه.... هی لیثن بیا جمعش کن بریم تا رئیست پر پرمون نکرده
لیثن « انجام شده بدونش
یونگی « شو شروع شده بود و خبری از بورام نبود... از همون اولم معتقد بودم اون نباید امشب توی این مراسم شرکت میکرد... اما ذوقی که برای امشب داشت مانع این شد که جلوشو بگیریم! با اومدن جیمین و دیدن چهره درهمش با استرس از سرجام بلند شدم
نامجون « چی شده جیمی؟
جیمین « چ... چطور بگم... ب... بورام
یونگی « بورام چی؟؟؟
جیهوپ « حرف بزن جیمین
جیمین « تهیونگ بورام رو برده!
کوک « این امکان نداره!! تهیونگ هیچ جوره نمیتونه وارد اینجا بشه
جیمین « خودش نبرده! خب راستش رفتم ببینم اوضاع چطوره که منشی شرکت رو دیدم... وقتی ازش پرسیدم چرا اینجاست و باید بورام رو همراهی میکرده گفت نامجون هیونگ یه خانمی رو فرستاده بود و بورام رو به اون تحویل داده... و زمانی که رفتم توی اتاق انتظار گفتن بورام اصلا وارد اتاق نشده..
یونگی « نه نه برو کل سالن رو بگرد... شاید هنوز اینجا باشه ! بورام منو پیدا کن
جیمین « آروم باش یونگی.... اون نمیتونه به بورام آسیب بزنه
یونگی « میتونه... از همون اولم هدفش این بود! منه احمق نباید میزاشتم امشب توی این مهمونی کوفتی شرکت کنه
جیهوپ « آروم باش یونگی*با بغض
یونگی « م.. من بهش قول دادم ازش محافظت کنم هوسوک... من به تو هم قول دادم مراقب خواهرت باشم *با گریه
((هتل //محل اقامت تهیونگ))
بورام « با حس تشنگی شدید به زحمت چشمام رو باز کردم و با برخورد نور شدیدی به چشمام دوباره اونا رو بستم... زمانی که چشمام به نور عادت کرد..
۶۲.۰k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.