تلافی
نام رمان :تلافی
((نیکا))
از خواب که بیدار شدم رفتم سمت سرویس کار های مربوط رو انجام دادم قبل این موضوع میگفتم خدارو شکر که از دانشگاه مرخصی گرفتم و مجبور نیستم به این زودی به متین جواب بدم ولی الان بد تر شده داشتم صبحونه میخوردم که دیانا زنگ زد و گفت که ساعت ۱۰شب حرکت میکنیم پس با خیال راحت میتونم کار هام رو انجام بدم بعد تموم شدن صبحونم رفتم اتاقم و اول یکم مرتبطش کردم و بعد رفتم که چمدونم رو جمع کنم برای این که ۳/۴روز بیشتر اونجا نیستیم چمدون آرایشم و چمدون متوسطه رو بر میدارم اول شروع کردم به جمع کردن لباس هام و کفش ها بعد این که تموم شد شروع کردم چیدن لوازم آریشیم بعد این که کارم تموم شد یک دست لباس هم کنار گذاشتم برای تو راه بعد تموم شدن تموم کار هام رفتم رو تخت و دراز کشیدم و به متین فکر میکردم پسر خوبی بود شرو شیطون بود ولی خوب مهربونم بود جذابم بود هییییی خدای چرا آنقدر سخته تسمیم گیری دلم میخواد سرم رو بگوبم دیوار میدونی من همیشه داخل تسمیم گیری به مشکل بر میخوردم دروغ نگم از متین همچین بدم نیومدع بلکه خوشمم اومد ولی خوب میدونی بحث یک عمر زندگی و من آشنای زیادی بهاش ندارم به نظر باید بهش بگم وقت بده که بیشتر با هم آشنا شیم آره همینه میگم بعد از سفر جواب میدم همیشه میگن داخل سفر آدمت. و بشناس آفرین نیکا آفرین.
دیگه نزدیک های ساعت ۲بود که مامان صدام کرد واسه نهار با بابا و مامان نهار رو خوردیم و یکم تلویزیون نگاه کردم که ساعت ۴شد بعدش رفتم بالا تا یکم بخوابم.
نمیدونم ساعت چند بود که از خواب بیدار شدم گوشیم که تا الان تو شارژ بود رو برداشتم و نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۷بود او او چقدر خوابیدم حوسلم حسابی سر رفته بود و الکی تو گوشی میچرخیدم خدایا چرا زود تر ساعت ۱۰نمیشه؟
تسمیم گرفتم زنگ بزنم به دیا تا یا اون بیاد پیش من یا من برم پیش اون
مکالمه نیکا دیانا
(من)الو سلام دیا
(دیانا)سلام خوبی نیکو
(من)آره خوبم تو چطوری
(دیانا)منم خوبم چیه کاری داشتی؟
(من)شکر .آره دیا حوصلم سر رفت دارم کلافه میشم.
(دیانا)خو زیرشو کم کن ملافه شی
(من)کوفت نمک دون
(دیانا)خو من چیکار کنم چند ساعت دیگه حرکت میکنیم دیگه
(من)پاشو بیا اینجا مهشاد بیاد دنبالمون
(دیانا)ن من نمیتونم بیام کولی کار دارم تو بیا
(من)خاک تو سرت باز تو این لاکپشت کار هات رو انجام دادی که آنقدر طول کشیده؟
(دیانا)نخیرم خو چیکار کنم تو بیا دیگه بیا کمکم کن
(من)باش الان میام
(دیانا)باش عشقم میبینمت
(من)باش با بای
گوشی رو قطع کردم و رفتم که لباس بپوشم آرایش نمیکنم که رفتم پیش دیانا بعد آرایش کنم چمدونم رو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون مامان تا منو دید گفت(مامان) کجا میری
(من(میرم پیش دیانا بعد از اون ور مهشاد میاد دنبالمون
(مامان)آهان باش دخترم مراقب خودتون باشید
(من)باش چشم
بعد رفتم هم مامان هم بابا رو بوس کردم و از خونه زدم بیرون قبل یک اسنپ گرفته بودم واسه همین نشستم و لوکیشن خونه دیانا اینا رو دادم وقتی رسیدم دیانا درو برام باز کرد و پرید بغلم کولی توفیم کرد بیشور بعد این که خانوم اجازه ورود داد رفتم داخل و بعد از سلام آلیک با خوانواده رحیمی به اتاق دیانا رفتیم .
پارت _۱۹
((نیکا))
از خواب که بیدار شدم رفتم سمت سرویس کار های مربوط رو انجام دادم قبل این موضوع میگفتم خدارو شکر که از دانشگاه مرخصی گرفتم و مجبور نیستم به این زودی به متین جواب بدم ولی الان بد تر شده داشتم صبحونه میخوردم که دیانا زنگ زد و گفت که ساعت ۱۰شب حرکت میکنیم پس با خیال راحت میتونم کار هام رو انجام بدم بعد تموم شدن صبحونم رفتم اتاقم و اول یکم مرتبطش کردم و بعد رفتم که چمدونم رو جمع کنم برای این که ۳/۴روز بیشتر اونجا نیستیم چمدون آرایشم و چمدون متوسطه رو بر میدارم اول شروع کردم به جمع کردن لباس هام و کفش ها بعد این که تموم شد شروع کردم چیدن لوازم آریشیم بعد این که کارم تموم شد یک دست لباس هم کنار گذاشتم برای تو راه بعد تموم شدن تموم کار هام رفتم رو تخت و دراز کشیدم و به متین فکر میکردم پسر خوبی بود شرو شیطون بود ولی خوب مهربونم بود جذابم بود هییییی خدای چرا آنقدر سخته تسمیم گیری دلم میخواد سرم رو بگوبم دیوار میدونی من همیشه داخل تسمیم گیری به مشکل بر میخوردم دروغ نگم از متین همچین بدم نیومدع بلکه خوشمم اومد ولی خوب میدونی بحث یک عمر زندگی و من آشنای زیادی بهاش ندارم به نظر باید بهش بگم وقت بده که بیشتر با هم آشنا شیم آره همینه میگم بعد از سفر جواب میدم همیشه میگن داخل سفر آدمت. و بشناس آفرین نیکا آفرین.
دیگه نزدیک های ساعت ۲بود که مامان صدام کرد واسه نهار با بابا و مامان نهار رو خوردیم و یکم تلویزیون نگاه کردم که ساعت ۴شد بعدش رفتم بالا تا یکم بخوابم.
نمیدونم ساعت چند بود که از خواب بیدار شدم گوشیم که تا الان تو شارژ بود رو برداشتم و نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۷بود او او چقدر خوابیدم حوسلم حسابی سر رفته بود و الکی تو گوشی میچرخیدم خدایا چرا زود تر ساعت ۱۰نمیشه؟
تسمیم گرفتم زنگ بزنم به دیا تا یا اون بیاد پیش من یا من برم پیش اون
مکالمه نیکا دیانا
(من)الو سلام دیا
(دیانا)سلام خوبی نیکو
(من)آره خوبم تو چطوری
(دیانا)منم خوبم چیه کاری داشتی؟
(من)شکر .آره دیا حوصلم سر رفت دارم کلافه میشم.
(دیانا)خو زیرشو کم کن ملافه شی
(من)کوفت نمک دون
(دیانا)خو من چیکار کنم چند ساعت دیگه حرکت میکنیم دیگه
(من)پاشو بیا اینجا مهشاد بیاد دنبالمون
(دیانا)ن من نمیتونم بیام کولی کار دارم تو بیا
(من)خاک تو سرت باز تو این لاکپشت کار هات رو انجام دادی که آنقدر طول کشیده؟
(دیانا)نخیرم خو چیکار کنم تو بیا دیگه بیا کمکم کن
(من)باش الان میام
(دیانا)باش عشقم میبینمت
(من)باش با بای
گوشی رو قطع کردم و رفتم که لباس بپوشم آرایش نمیکنم که رفتم پیش دیانا بعد آرایش کنم چمدونم رو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون مامان تا منو دید گفت(مامان) کجا میری
(من(میرم پیش دیانا بعد از اون ور مهشاد میاد دنبالمون
(مامان)آهان باش دخترم مراقب خودتون باشید
(من)باش چشم
بعد رفتم هم مامان هم بابا رو بوس کردم و از خونه زدم بیرون قبل یک اسنپ گرفته بودم واسه همین نشستم و لوکیشن خونه دیانا اینا رو دادم وقتی رسیدم دیانا درو برام باز کرد و پرید بغلم کولی توفیم کرد بیشور بعد این که خانوم اجازه ورود داد رفتم داخل و بعد از سلام آلیک با خوانواده رحیمی به اتاق دیانا رفتیم .
پارت _۱۹
۶.۷k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.