~~~ قتلگاه در ججو ~~~
Part: ۹
#ا.ت
+اجوما.
×بله.
دیگه فضولیم گل کرده بود و دست خودمم نبود یا باید الان میکشیدم وسط موضوع رو یا دیگه هیچ وقت
+اتاق ته راهروی سمت چپ اتاق جونگکوک چیه که ممنوعش کرده؟.
با شنیدن حرفم رنگش پرید و احساس کردم یکم زبونش گرفت ولی بعد یکم تلاش گفت
×منم نمیدونم ، بهتر که دربارش کنجکاو نشی.
پوف ، خودم انگاری باید بفهمم اجوما که چیزی نمیگه
#جونگکوک
باید یک فکری براش میکردم ، مغزم داشت درد میگرفت ، لعنتی چرا نمیزاشتم بره؟ چرا نمیتونستم بکشمش؟ چرا اصلا فکرش یه ثانیه از ذهنم بیرون نمیرفت؟
اجوما رو خبر کردم
تق تق
_بیا تو.
×با من کاری داشتی؟.
چشمام رو بستم و سرمو به صندلی تکیه دادم
_هنوزم مثل ولگردا تو عمارت میچرخه؟.
بعد از مکث کوتاه لب زد
×خب..حوصلش سر رفته.
لبخند شیطانی زدم و گفتم
_عه؟ خب من یه کاری واسش سراغ دارم که حوصلشم دیگه سر نمیره.
#ا.ت
تو اتاق با خودم مشغول بودم که صدای در اومد و بعدش حضور اجوما در چارچوب در
با حرفش جا خوردم اولش و بعد عصبانیت کم کم بهم غلبه کرد و داد زدم
+چیییییییی بشم بر//ده غذاییش؟.
نگرانی توی چشم هاش رو میتونستم بخونم ، با در موندگی گفت
×مجبوری قبول کنی.
اون حجم عصبانیت برام خیلی سنگین بود ، رفتارام ، حرفام ، داد زدنام اصلا دست خودم نبود
+چرا مجبورمم؟ چرا باید جونمو فدای یه خون آشام کنمم؟ چرا لعنتیی.؟.
با نگرانی اسممو صدا زد ولی من هنوز حضم اون حرفا برام سنگین بود
نمیدونم چقدر تو تاریکی نشسته بودم و به این فکر میکردم بدبخت تر از من تو دنیا وجود نداره
که صدای در اومد و بعد صدای آهسته و آروم اجوما
×ا.ت پادشاه کارت داره.
عَی زرت ، پادشاه؟
به طرف اتاقش قدم بر داشتم و به محض رسیدنم در زدم
_بیا تو.
بیا توی در ، مرض.... ،همین طور که تو دلم غر میزدم وارد اتاق شدم
بلند شد و نگاهشو از سر و روم گذروند _ منتظرم گذاشتی.
به طرفم قدم بر داشت
+هوم؟چیه؟.
لبخند شیطانی شو دیدم ، کمرمو گرفت و آهسته زیر گوشم پچ زد
_یادت رفته کارت چیه؟.
نزاشت حرفشو تجذیه تحلیل کنم و گازی از گردنم گرفت لعنتی انقدر درد داشت جیغ زدنم دست خودم نبود
تو بغلش جفتک میزدم و سعی داشتم خودمو آزاد کنم
+ولم کن وحشیی...آی...ولم...کن.
عصبی پچ زد _چرا انقدر حرف میزنی؟.
از فرصت استفاده کردم و هولش دادم عقب خودمم نا محصوص یه قدم عقب رفتم
سرم داشت وحشتناک گیج میرفت و تو دلم فحش بارونش میکردم
+اگه بمیرم با کیهه؟.
باز اون پوز خند رو عصابشو مهمون لب//هاش کرد
_خیلی نمیخورم که بمیری بعدش مگه قراره هر روز بخورمت؟.
#ا.ت
+اجوما.
×بله.
دیگه فضولیم گل کرده بود و دست خودمم نبود یا باید الان میکشیدم وسط موضوع رو یا دیگه هیچ وقت
+اتاق ته راهروی سمت چپ اتاق جونگکوک چیه که ممنوعش کرده؟.
با شنیدن حرفم رنگش پرید و احساس کردم یکم زبونش گرفت ولی بعد یکم تلاش گفت
×منم نمیدونم ، بهتر که دربارش کنجکاو نشی.
پوف ، خودم انگاری باید بفهمم اجوما که چیزی نمیگه
#جونگکوک
باید یک فکری براش میکردم ، مغزم داشت درد میگرفت ، لعنتی چرا نمیزاشتم بره؟ چرا نمیتونستم بکشمش؟ چرا اصلا فکرش یه ثانیه از ذهنم بیرون نمیرفت؟
اجوما رو خبر کردم
تق تق
_بیا تو.
×با من کاری داشتی؟.
چشمام رو بستم و سرمو به صندلی تکیه دادم
_هنوزم مثل ولگردا تو عمارت میچرخه؟.
بعد از مکث کوتاه لب زد
×خب..حوصلش سر رفته.
لبخند شیطانی زدم و گفتم
_عه؟ خب من یه کاری واسش سراغ دارم که حوصلشم دیگه سر نمیره.
#ا.ت
تو اتاق با خودم مشغول بودم که صدای در اومد و بعدش حضور اجوما در چارچوب در
با حرفش جا خوردم اولش و بعد عصبانیت کم کم بهم غلبه کرد و داد زدم
+چیییییییی بشم بر//ده غذاییش؟.
نگرانی توی چشم هاش رو میتونستم بخونم ، با در موندگی گفت
×مجبوری قبول کنی.
اون حجم عصبانیت برام خیلی سنگین بود ، رفتارام ، حرفام ، داد زدنام اصلا دست خودم نبود
+چرا مجبورمم؟ چرا باید جونمو فدای یه خون آشام کنمم؟ چرا لعنتیی.؟.
با نگرانی اسممو صدا زد ولی من هنوز حضم اون حرفا برام سنگین بود
نمیدونم چقدر تو تاریکی نشسته بودم و به این فکر میکردم بدبخت تر از من تو دنیا وجود نداره
که صدای در اومد و بعد صدای آهسته و آروم اجوما
×ا.ت پادشاه کارت داره.
عَی زرت ، پادشاه؟
به طرف اتاقش قدم بر داشتم و به محض رسیدنم در زدم
_بیا تو.
بیا توی در ، مرض.... ،همین طور که تو دلم غر میزدم وارد اتاق شدم
بلند شد و نگاهشو از سر و روم گذروند _ منتظرم گذاشتی.
به طرفم قدم بر داشت
+هوم؟چیه؟.
لبخند شیطانی شو دیدم ، کمرمو گرفت و آهسته زیر گوشم پچ زد
_یادت رفته کارت چیه؟.
نزاشت حرفشو تجذیه تحلیل کنم و گازی از گردنم گرفت لعنتی انقدر درد داشت جیغ زدنم دست خودم نبود
تو بغلش جفتک میزدم و سعی داشتم خودمو آزاد کنم
+ولم کن وحشیی...آی...ولم...کن.
عصبی پچ زد _چرا انقدر حرف میزنی؟.
از فرصت استفاده کردم و هولش دادم عقب خودمم نا محصوص یه قدم عقب رفتم
سرم داشت وحشتناک گیج میرفت و تو دلم فحش بارونش میکردم
+اگه بمیرم با کیهه؟.
باز اون پوز خند رو عصابشو مهمون لب//هاش کرد
_خیلی نمیخورم که بمیری بعدش مگه قراره هر روز بخورمت؟.
۱.۰k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.