عشقی در سئول
عشقی در سئول
#Part13
از زبون ا/ت:
کم کم از ترس داشت گریه م میگرفت ک جونگکوک منو دید... همون لحظه اشک از چشام جاری شد...
دیدم جونگکوک با فریاد از اتاق اومد بیرون و اومد تو اتاق ما...
ژانگ مین سو رو کشید اونور و محکم کوبوندش به دیوار
جونگکوک:مرتیکه ی عوضی چ غلطی میکردی!؟؟؟؟ هااا؟؟؟ چطور جرات کردی ب ا/ت ی من نزدیک شی؟؟؟؟
من هنوز ترسیده بودم و داشتم گریه میکردم، تهیونگ منو کشوند تو بغلش و منم محکم بغلش کردم و دوباره شروع کردم به گریه کردن...
جونگکوک:از همون اول فهمیدم چی تو اون کله پوکت میگذره...حداقل خیلی خوب میشناسمت... ولی اگر... اگر فقط ی بار دیگه این دور و برا ببینمت خودتو مُرده ببین!! شنیدی؟؟؟
جیمین: ژانگ مین سو اون ی دختر غریبه اینجا... چطور جرات دادی ب خودت که اینطوری بترسونیش؟؟؟
کله مو از تو بغل تهیونگ اوردم بیرون و داشتم نگاش میکردم...
£...من فکر نمیکنم ترسیده باشه... قطعا خوشش اومده...
ا/ت:چقد ادم کثیفی هستیییییییییی هققققق...
جونگکوک ی مشت هواله ی صورتش کرد و تهیونگ که دید داره دعوا میشه، یونگی رو صدا کرد و منو سپرد بهش و گفت
ا/ت رو از اینجا ببر بیرون تا ما بیایم...
شوگا:باش.. ا/ت بیا بریم...
ا/ت:یونگی الان جونگکوک میزنه صورت ژانگ مین سو رو میاره پایین دردسر میشه برامون بزار برم بهش بگم تمومش کنه...
یونگی:نترس تهیونگ برا همین تو رو ول کرد میخواد بره ارومش کنه... بعدشم هر 5 تاشون اونجان.قطعا هیچکدومشون نمیخوان برا جونگکوک دردسر درست بشه...
شوگا منو برد تو ماشین و نشستیم... همه جا در سکوت بود ک من دوباره گریه م گرفت.
شوگا:ا/ت... چیشدی؟؟ دیگه چرا گریه میکنی؟ همه چیز تموم شد...
ا/ت:یونگیااا... هققققق... خیلی حس بدیه وقتی دوست پسر داری و... هققققق تا حالا دوست پسرت نخواسته ببوستت به خاطر اینکه تو ناراحت نشی، ی پسر عوضی ای مثل... هققققق ژانگ مین سو... هققققق اینقدر راحت ببوستت... هققققق(با گریه و داد)
شوگا اومد منو بغل کرد و گفت
شوگا:خیلی حس بدیه میدونم...امممم...خب حالا الان ک منم ی جوری دوست پسرت حساب میشم،اگر ببوسمت ناراحت میشی؟
ا/ت:... یونگیااااااااااااا؟؟!!! هقققق
شوگا:بخخدا به ابوالفضل قسم شوخی کردم فقط میخواستم بخندونمت😂😂...
با اون گریه ی شدیدی ک داشتم میکردم، یهو خنده م گرفت... شوگا هم باهام خندید...
شوگا:... خنده هات ب این قشنگین چطور صورت قشنگتو با گریه هات خراب میکنی؟ :)
ا/ت:... الان یکم بهترم بیشتر نگران جونگکوک و بقیه م... نکنه کمپانی چیزی بهشون بگه؟ نکنه اخراج شون کنه؟؟؟؟
همینطوری ک ب این فکر بودم...
15 لایک
#Part13
از زبون ا/ت:
کم کم از ترس داشت گریه م میگرفت ک جونگکوک منو دید... همون لحظه اشک از چشام جاری شد...
دیدم جونگکوک با فریاد از اتاق اومد بیرون و اومد تو اتاق ما...
ژانگ مین سو رو کشید اونور و محکم کوبوندش به دیوار
جونگکوک:مرتیکه ی عوضی چ غلطی میکردی!؟؟؟؟ هااا؟؟؟ چطور جرات کردی ب ا/ت ی من نزدیک شی؟؟؟؟
من هنوز ترسیده بودم و داشتم گریه میکردم، تهیونگ منو کشوند تو بغلش و منم محکم بغلش کردم و دوباره شروع کردم به گریه کردن...
جونگکوک:از همون اول فهمیدم چی تو اون کله پوکت میگذره...حداقل خیلی خوب میشناسمت... ولی اگر... اگر فقط ی بار دیگه این دور و برا ببینمت خودتو مُرده ببین!! شنیدی؟؟؟
جیمین: ژانگ مین سو اون ی دختر غریبه اینجا... چطور جرات دادی ب خودت که اینطوری بترسونیش؟؟؟
کله مو از تو بغل تهیونگ اوردم بیرون و داشتم نگاش میکردم...
£...من فکر نمیکنم ترسیده باشه... قطعا خوشش اومده...
ا/ت:چقد ادم کثیفی هستیییییییییی هققققق...
جونگکوک ی مشت هواله ی صورتش کرد و تهیونگ که دید داره دعوا میشه، یونگی رو صدا کرد و منو سپرد بهش و گفت
ا/ت رو از اینجا ببر بیرون تا ما بیایم...
شوگا:باش.. ا/ت بیا بریم...
ا/ت:یونگی الان جونگکوک میزنه صورت ژانگ مین سو رو میاره پایین دردسر میشه برامون بزار برم بهش بگم تمومش کنه...
یونگی:نترس تهیونگ برا همین تو رو ول کرد میخواد بره ارومش کنه... بعدشم هر 5 تاشون اونجان.قطعا هیچکدومشون نمیخوان برا جونگکوک دردسر درست بشه...
شوگا منو برد تو ماشین و نشستیم... همه جا در سکوت بود ک من دوباره گریه م گرفت.
شوگا:ا/ت... چیشدی؟؟ دیگه چرا گریه میکنی؟ همه چیز تموم شد...
ا/ت:یونگیااا... هققققق... خیلی حس بدیه وقتی دوست پسر داری و... هققققق تا حالا دوست پسرت نخواسته ببوستت به خاطر اینکه تو ناراحت نشی، ی پسر عوضی ای مثل... هققققق ژانگ مین سو... هققققق اینقدر راحت ببوستت... هققققق(با گریه و داد)
شوگا اومد منو بغل کرد و گفت
شوگا:خیلی حس بدیه میدونم...امممم...خب حالا الان ک منم ی جوری دوست پسرت حساب میشم،اگر ببوسمت ناراحت میشی؟
ا/ت:... یونگیااااااااااااا؟؟!!! هقققق
شوگا:بخخدا به ابوالفضل قسم شوخی کردم فقط میخواستم بخندونمت😂😂...
با اون گریه ی شدیدی ک داشتم میکردم، یهو خنده م گرفت... شوگا هم باهام خندید...
شوگا:... خنده هات ب این قشنگین چطور صورت قشنگتو با گریه هات خراب میکنی؟ :)
ا/ت:... الان یکم بهترم بیشتر نگران جونگکوک و بقیه م... نکنه کمپانی چیزی بهشون بگه؟ نکنه اخراج شون کنه؟؟؟؟
همینطوری ک ب این فکر بودم...
15 لایک
۹.۰k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.