پارت ١٤
کوک رو با یه دختر دیدی که یهو دختره کوک رو بوسید
اومدی طرفش
گفتی مردیکه تو قرار بود ازدواج کنی هرزه دختر باززز
کوک گفت اینجوری فک میکنم نیست
تو گفتی یه دختر هرزه بازی
کوک گفت ایسمه خودتو رو من نزار
بعد رفتی
رفتی یه جا دؤر
کوک اومد دنبالت گفت کجا داری میری
تو گفتی جایی که تو نباشی ولم کن رفتی دیگه نیومده
ساعت ٨ شد گوشیت ٩٩ تا تماس بی پاسخ دأشت کوک و انا بؤدن
رفتی خؤنه برات مهم نبود
لباستو در اوردی غذا خوردی گریه میکردی دؤس داشتي بمیری
رفتی خوابیدی خسته بودی خیلییی
خوابیده بیدارش نکن خخخخخ
صبح شد بیدار شدی امروز روز عروسی بود دؤس داشتي ازدواج نمنی خیلی بدت میو مد از کوککک
لباس پوشیدی رفتی پیش پدر مادرت رفتی دیدی یه عالمه ارایش گر بؤدن
کوک هم بود تورو دید اوند طرفأ و پیش همه تورو .....
داستان ادامه دارد
در خماری بمانید .....
اومدی طرفش
گفتی مردیکه تو قرار بود ازدواج کنی هرزه دختر باززز
کوک گفت اینجوری فک میکنم نیست
تو گفتی یه دختر هرزه بازی
کوک گفت ایسمه خودتو رو من نزار
بعد رفتی
رفتی یه جا دؤر
کوک اومد دنبالت گفت کجا داری میری
تو گفتی جایی که تو نباشی ولم کن رفتی دیگه نیومده
ساعت ٨ شد گوشیت ٩٩ تا تماس بی پاسخ دأشت کوک و انا بؤدن
رفتی خؤنه برات مهم نبود
لباستو در اوردی غذا خوردی گریه میکردی دؤس داشتي بمیری
رفتی خوابیدی خسته بودی خیلییی
خوابیده بیدارش نکن خخخخخ
صبح شد بیدار شدی امروز روز عروسی بود دؤس داشتي ازدواج نمنی خیلی بدت میو مد از کوککک
لباس پوشیدی رفتی پیش پدر مادرت رفتی دیدی یه عالمه ارایش گر بؤدن
کوک هم بود تورو دید اوند طرفأ و پیش همه تورو .....
داستان ادامه دارد
در خماری بمانید .....
۳۰.۹k
۲۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.