منشی کوک چشه پارت ۱٠
منشی کوک چشه پارت ۱٠
ا.ت روی مبل دراز کشید. یه پتو انداختم روش. قفل درو باز کردم. نشستم روی صندلیم. به ا.ت خیره شدم. خیلی خوشگله.
منم تو همون حالت خوابم برد.
بیدار شدم دیدم ا.ت نیست. یه پتو هم روی منه.
رفتم بیرون دیدم ا.ت داره قهوه درست میکنه.
رفتم پیشش.
ا.ت: بیدار شدی. قهوه میخوای؟
کوک: اوهوم.
ا.ت: بیا. داد بهش.
کوک: ممنون. میگم نظرت چیه بریم بیرون.
ا.ت: اوکی. کجا؟
کوک: بریم بار. ساعت چند بیام دنبالت؟
ا.ت: نمیخواد. خودم میام.
کوک: باشه. ادرسو میدم. بعدشم، لباس باز نمیپوشی.
ا.ت: باشه. من دیگه میرم. با خنده 😂
ویو ا.ت
یکساعت دیگه باید برم بار. امنممممم. چی بپوشم خوبه.
همینو میپوشم. .
ویو کوک:
تو بار نشسته بودم.منتظر ا.ت بودم که یه دختر خیلی خوشگل وارد بار شد. یکم دقت کردم دیدم ا.ت هستش. براش دست تکون دادم. اومد پیشم نشست.
کوک: خوشگله من چطوره؟
ا.ت: تو رو دیده عالی شده.
بعد بوسه ای رو لباش زدم.
داشتیم ویسکی میخوردیم . که یکدفعه دوست قدیمیم، یونا رو دیدم.
رفتم سمتش.
کوک: یونا
یونا: کوک با ذوق
بعد بغلش کردم. خیلی وقته ندیدمش.
کوک: کم پیدایی دختر.
یونا: شما سرتون شلوغه.
ویو ا.ت
نشسته بودیم. که یکدفعه کوک رفت یه دختره رو بغل کرد. طبق چیزایی که گفتن فکر کنم همون دوست قدیمیه کوکه.
ا.ت: سلام.
یونا: سلام....... شما؟
ا.ت: من دوست دختر کوک هستم.
یونا: خوشبختم. با خنده مصنوعی. من دیگه برم. رفتش.
ا.ت: فکر نکنم از دیدن من خوشحال شده باشه. ایش.
کوک: بیبی حسود من.
پایان
ا.ت روی مبل دراز کشید. یه پتو انداختم روش. قفل درو باز کردم. نشستم روی صندلیم. به ا.ت خیره شدم. خیلی خوشگله.
منم تو همون حالت خوابم برد.
بیدار شدم دیدم ا.ت نیست. یه پتو هم روی منه.
رفتم بیرون دیدم ا.ت داره قهوه درست میکنه.
رفتم پیشش.
ا.ت: بیدار شدی. قهوه میخوای؟
کوک: اوهوم.
ا.ت: بیا. داد بهش.
کوک: ممنون. میگم نظرت چیه بریم بیرون.
ا.ت: اوکی. کجا؟
کوک: بریم بار. ساعت چند بیام دنبالت؟
ا.ت: نمیخواد. خودم میام.
کوک: باشه. ادرسو میدم. بعدشم، لباس باز نمیپوشی.
ا.ت: باشه. من دیگه میرم. با خنده 😂
ویو ا.ت
یکساعت دیگه باید برم بار. امنممممم. چی بپوشم خوبه.
همینو میپوشم. .
ویو کوک:
تو بار نشسته بودم.منتظر ا.ت بودم که یه دختر خیلی خوشگل وارد بار شد. یکم دقت کردم دیدم ا.ت هستش. براش دست تکون دادم. اومد پیشم نشست.
کوک: خوشگله من چطوره؟
ا.ت: تو رو دیده عالی شده.
بعد بوسه ای رو لباش زدم.
داشتیم ویسکی میخوردیم . که یکدفعه دوست قدیمیم، یونا رو دیدم.
رفتم سمتش.
کوک: یونا
یونا: کوک با ذوق
بعد بغلش کردم. خیلی وقته ندیدمش.
کوک: کم پیدایی دختر.
یونا: شما سرتون شلوغه.
ویو ا.ت
نشسته بودیم. که یکدفعه کوک رفت یه دختره رو بغل کرد. طبق چیزایی که گفتن فکر کنم همون دوست قدیمیه کوکه.
ا.ت: سلام.
یونا: سلام....... شما؟
ا.ت: من دوست دختر کوک هستم.
یونا: خوشبختم. با خنده مصنوعی. من دیگه برم. رفتش.
ا.ت: فکر نکنم از دیدن من خوشحال شده باشه. ایش.
کوک: بیبی حسود من.
پایان
۷.۰k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.