حس و حال فراموشی قسمت (۱۵)
حس و حال فراموشی قسمت (۱۵)
عصبانی شدم و از خونه بیرون رفتم.
مین_سو هم نگران شد و همراهم اومد، اون گفت:با من به خونه بیا دیگه ازت سوالی نمیپرسم.
به حرفش گوش ندادم و به راهم ادامه دادم اما مین_سو دستم را گرفت و دوباره گفت:لطفا با من به خونه بیا.
دستم رو از دستش کشیدم و فریاد زدم: چرا انقدر با من خوش رفتاری؟من هیچوقت نخواستم که باهام اینطوری رفتار کنی!مگه تو چه نسبتی با من داری؟
بچه ها دوست دارید بعد از اتمام این داستان انیمه بزارم یا همون داستان رو ادامه بدم؟
عصبانی شدم و از خونه بیرون رفتم.
مین_سو هم نگران شد و همراهم اومد، اون گفت:با من به خونه بیا دیگه ازت سوالی نمیپرسم.
به حرفش گوش ندادم و به راهم ادامه دادم اما مین_سو دستم را گرفت و دوباره گفت:لطفا با من به خونه بیا.
دستم رو از دستش کشیدم و فریاد زدم: چرا انقدر با من خوش رفتاری؟من هیچوقت نخواستم که باهام اینطوری رفتار کنی!مگه تو چه نسبتی با من داری؟
بچه ها دوست دارید بعد از اتمام این داستان انیمه بزارم یا همون داستان رو ادامه بدم؟
۵۱۲
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.