fake taehyung
fake taehyung
part*25
میدونستم منظر چی هستین متاسفانه
ویس میدونم اجازه نمیده که بزارم
مجبور شدم یه پارت کامل سانسور کنم🤣😂
صبح
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: جانم تمشک بیدار شدی
ا/ت: صبح شده نه
تهیونگ: خیلی وقته خورشید طلوع کرده
ا/ت: ولی من خوابم میاد
تهیونگ: پس بخواب
کمی الکی خوابیدیم و بعدش پا شدیم و من میخواستم برم حموم :
تهیونگ: هانا
ا/ت:
تهیونگ: منم موخوم باهات بیامم
ا/ت: تهیونگ بچه نشو
تهیونگ: اوکی زود باش برو گرسنمه زود تموم شو صبحونه بخوریم
دید ا/ت
تو آینه حموم به مارک های بنفش نگاه میکردم که بی شمار بودن و انگار نمیخواستن کمرنگ شن
از حموم که در اومدم خدمتکار بهم گفت:
خدمتکار: اقا سر میز منتظرتون هستن!
بعد از پوشیدن لباس ها و آماده شدن خواستم برم سالن که خدمتکار دیدم ملافه های اتاق تهیونگ رو میبره اتاق خشکشویی، معلوم بود وضعیتشون به خاطر دیشب بد بوده
دید تهیونگ
زنگ در صدا خورد. خدمتکار فکر کنم کار داشت درو وا نکرد و خودم رفتم تا بازش کنم، درو که وا کردم یه خانم با استایل کاملا قرمز بود
زن عمو زیما بود که قرار بود از آمریکا بیاد سئول ولی چرا اینجا اومده
با دیدن من بدون تعارف اومد تو:
&: وایی تهیونگ خوشتیپ چخبر پسر
تهیونگ: خوش اومدی زن عمو چیزی شده؟
&: اومدم تورو ببینم دیگه تعجب داره
تهیونگ: نه خب کی رسیدی
&: کمی پیش
زن عمو زیما قشنگ از خودش تعارف کرد و همونجوری داشت بهم زل زل نگاه میکرد و من جوری رفتار میکردم انگار نمیدیدمش میدونستم برای چی اومده
زن عمو زیما چند ماه پیش به من پیشنهاد رابطه داده بود و از بچگی بدون توجه به عمو فقط به فکر من بود و همیشه به چشم دیگه ای نگام میکرد و من با اینکه پیشنهاد اشو رد کرده بودم بازم اومده:
&: خوشتیپ
تهیونگ: بله زن عمو
&: استایلم چطوره
نگاهی انداختم و لباس هاش کاملا تنگ و کوتاه بود
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
part*25
میدونستم منظر چی هستین متاسفانه
ویس میدونم اجازه نمیده که بزارم
مجبور شدم یه پارت کامل سانسور کنم🤣😂
صبح
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: جانم تمشک بیدار شدی
ا/ت: صبح شده نه
تهیونگ: خیلی وقته خورشید طلوع کرده
ا/ت: ولی من خوابم میاد
تهیونگ: پس بخواب
کمی الکی خوابیدیم و بعدش پا شدیم و من میخواستم برم حموم :
تهیونگ: هانا
ا/ت:
تهیونگ: منم موخوم باهات بیامم
ا/ت: تهیونگ بچه نشو
تهیونگ: اوکی زود باش برو گرسنمه زود تموم شو صبحونه بخوریم
دید ا/ت
تو آینه حموم به مارک های بنفش نگاه میکردم که بی شمار بودن و انگار نمیخواستن کمرنگ شن
از حموم که در اومدم خدمتکار بهم گفت:
خدمتکار: اقا سر میز منتظرتون هستن!
بعد از پوشیدن لباس ها و آماده شدن خواستم برم سالن که خدمتکار دیدم ملافه های اتاق تهیونگ رو میبره اتاق خشکشویی، معلوم بود وضعیتشون به خاطر دیشب بد بوده
دید تهیونگ
زنگ در صدا خورد. خدمتکار فکر کنم کار داشت درو وا نکرد و خودم رفتم تا بازش کنم، درو که وا کردم یه خانم با استایل کاملا قرمز بود
زن عمو زیما بود که قرار بود از آمریکا بیاد سئول ولی چرا اینجا اومده
با دیدن من بدون تعارف اومد تو:
&: وایی تهیونگ خوشتیپ چخبر پسر
تهیونگ: خوش اومدی زن عمو چیزی شده؟
&: اومدم تورو ببینم دیگه تعجب داره
تهیونگ: نه خب کی رسیدی
&: کمی پیش
زن عمو زیما قشنگ از خودش تعارف کرد و همونجوری داشت بهم زل زل نگاه میکرد و من جوری رفتار میکردم انگار نمیدیدمش میدونستم برای چی اومده
زن عمو زیما چند ماه پیش به من پیشنهاد رابطه داده بود و از بچگی بدون توجه به عمو فقط به فکر من بود و همیشه به چشم دیگه ای نگام میکرد و من با اینکه پیشنهاد اشو رد کرده بودم بازم اومده:
&: خوشتیپ
تهیونگ: بله زن عمو
&: استایلم چطوره
نگاهی انداختم و لباس هاش کاملا تنگ و کوتاه بود
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
۱۳.۵k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.