پارت5
کوک متوجه شدو اومد سمتم<br>
اروم زد زیر ابمیوه ها که ریخت رویه دخترا<br>
کوک و بقیه ریز خنده میزدن<br>
من با ترس بهشون نگاه کردم<br>
+من.. معذرت میخوام خیلی خیلی عذر میخوام<br>
دخترا بلند شدنو یکیشون زد تویه سرمو گفت: دستو پا چلوفتی<br>
یکیشون گفت: باباییییی لباسمممم عهههه<br>
(خرس گنده🗿) <br>
یکی دیگه گفت؛ اسکل حواستو جمع کنااا<br>
از چشمم بت سرعته زیادی اشک میومدو زود پاکشون میکردم<br>
کوک از این قضیه عصبی شدو گفت: شماها حواستون نبود چ ربطی به این داره؟ <br>
پدر کوک اومد سمتمو چکی بهم زد<br>
کوک با تعجب بهمون نگاه کرد<br>
دخترا میخندیدن همشون شروع کردن مسخره کردنم<br>
حس کردم قلبم نمیزنه<br>
کوک هیچی نگفتو با چشم هایه درشت شده نگاهم کرد<br>
با لبخنده فیکی گفتم؛ من خوبم! <br>
از چشمم نا خود اگاه اشک میومدو پاک میکردم<br>
به سمت پدر کوک تعظیم کردمو گفتم: خیلی معذرت میخوام من چند روزی هست هیچی نخوردم دستم یکم بی جون شده نتونستم درست بگیرمش<br>
پدرش با داد گفت: حواستو جمع کن دوبار خراب کاری کردی بار سوم میدم کتکت بزنن<br>
+بله چشم ببخشید <br>
ویو کوک <br>
اون... اون چرا نگفت من اون کارو کردم؟؟ چرا با این ک جلو همه چک خورد باز گفت خوبم چرا... م.. من... <br>
پایان ویو کوک <br>
پرش زمانی <br>
مهمون ها داشتن میرفتن رفتم سمت پدر کوک تعظیم کردمو گفتم: من بازم معذرت میخوام قربان<br>
پدر کوک؛ پسرم من نمیخواستم دستم رو روت بلند کنم اگر بلند نمیکردم فک میکردن ازت میترسم من پیش اینا ابروم بره مثل برشکسته ها میشه زندگیم حواست رو بیشتر جمع کنو غذا بخور<br>
+نه مشکل من بودم شما کاره خوبی کردین این درسی شد برای من روزتون خوش<br>
پدرش هم رفت<br>
رفتم سمت دستشویی<br>
رفتم داخل دستشویی<br>
پشت درش نشستمو<br>
زدم زیر گریه اروم اشک میریختم<br>
*پرش زمانی*<br>
باید میرفتم به فروشگاه<br>
_اذیتت کرد بهم بگو<br>
+ب.. بله چشم!<br>
*پرش زمانی*<br>
+خوش اومدین! <br>
مشتری رفت<br>
یه نفر دیگه اومد<br>
مشتری: ببخشید <br>
+ب.. بله؟ <br>
مشتری: مدیر اینجا هستن؟ <br>
+خیر رفتن جایی<br>
مشتری: اوه ممنون<br>
کاری داشتین؟ <br>
مشتری: نه یه وقت دیگه میام<br>
+باشه<br>
مشتری: خسته نباشین<br>
+ممنونم! <br>
شب ساعت12 اینا بود کارم تموم شده بود<br>
کسی نیومده بود دنبالم<br>
برای همین پیاده رفتم خونه<br>
پرش زمانی. <br>
ادامه دارد... <br>
اروم زد زیر ابمیوه ها که ریخت رویه دخترا<br>
کوک و بقیه ریز خنده میزدن<br>
من با ترس بهشون نگاه کردم<br>
+من.. معذرت میخوام خیلی خیلی عذر میخوام<br>
دخترا بلند شدنو یکیشون زد تویه سرمو گفت: دستو پا چلوفتی<br>
یکیشون گفت: باباییییی لباسمممم عهههه<br>
(خرس گنده🗿) <br>
یکی دیگه گفت؛ اسکل حواستو جمع کنااا<br>
از چشمم بت سرعته زیادی اشک میومدو زود پاکشون میکردم<br>
کوک از این قضیه عصبی شدو گفت: شماها حواستون نبود چ ربطی به این داره؟ <br>
پدر کوک اومد سمتمو چکی بهم زد<br>
کوک با تعجب بهمون نگاه کرد<br>
دخترا میخندیدن همشون شروع کردن مسخره کردنم<br>
حس کردم قلبم نمیزنه<br>
کوک هیچی نگفتو با چشم هایه درشت شده نگاهم کرد<br>
با لبخنده فیکی گفتم؛ من خوبم! <br>
از چشمم نا خود اگاه اشک میومدو پاک میکردم<br>
به سمت پدر کوک تعظیم کردمو گفتم: خیلی معذرت میخوام من چند روزی هست هیچی نخوردم دستم یکم بی جون شده نتونستم درست بگیرمش<br>
پدرش با داد گفت: حواستو جمع کن دوبار خراب کاری کردی بار سوم میدم کتکت بزنن<br>
+بله چشم ببخشید <br>
ویو کوک <br>
اون... اون چرا نگفت من اون کارو کردم؟؟ چرا با این ک جلو همه چک خورد باز گفت خوبم چرا... م.. من... <br>
پایان ویو کوک <br>
پرش زمانی <br>
مهمون ها داشتن میرفتن رفتم سمت پدر کوک تعظیم کردمو گفتم: من بازم معذرت میخوام قربان<br>
پدر کوک؛ پسرم من نمیخواستم دستم رو روت بلند کنم اگر بلند نمیکردم فک میکردن ازت میترسم من پیش اینا ابروم بره مثل برشکسته ها میشه زندگیم حواست رو بیشتر جمع کنو غذا بخور<br>
+نه مشکل من بودم شما کاره خوبی کردین این درسی شد برای من روزتون خوش<br>
پدرش هم رفت<br>
رفتم سمت دستشویی<br>
رفتم داخل دستشویی<br>
پشت درش نشستمو<br>
زدم زیر گریه اروم اشک میریختم<br>
*پرش زمانی*<br>
باید میرفتم به فروشگاه<br>
_اذیتت کرد بهم بگو<br>
+ب.. بله چشم!<br>
*پرش زمانی*<br>
+خوش اومدین! <br>
مشتری رفت<br>
یه نفر دیگه اومد<br>
مشتری: ببخشید <br>
+ب.. بله؟ <br>
مشتری: مدیر اینجا هستن؟ <br>
+خیر رفتن جایی<br>
مشتری: اوه ممنون<br>
کاری داشتین؟ <br>
مشتری: نه یه وقت دیگه میام<br>
+باشه<br>
مشتری: خسته نباشین<br>
+ممنونم! <br>
شب ساعت12 اینا بود کارم تموم شده بود<br>
کسی نیومده بود دنبالم<br>
برای همین پیاده رفتم خونه<br>
پرش زمانی. <br>
ادامه دارد... <br>
۶.۹k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.