p²
هینمی دست بادیگردو کاز گرفت و تا اونیکی اومد بگیرتش،از پدر شدن محرومش کرد!
نامجون«ا..اروم باش..من میخام بابا شم خب؟ اروم افرین..
هینمی«منو میخای چیکار خب؟
نامجون«فکرای قشنگی دارم..تا ببینم چی میشه..
هینمی«ولی تو گفتی خدمتکار..
نامجون«پشیمون شدم!..
هینمی«پوف..حالا باید چیکار کنم؟
نامجون«باید باهام ازدواج کنی..!
هینمی«چ..چی؟
نامجون«من
هینمی«خب؟
نامجون«و تو باید..
هینمی«خب؟
نامجون«ازدواج کنیم:)
هینمی«اما چرا..؟
نامجون«خب..قضیه ازین قراره که..
-فلشبکبه۱سالپیش-
بچههاهمونطورکهگفتموضعیتمخوبنی..
بایدبهمامانمکمککنم..قولمیدمتواولینفرصتپارتبعدیوبزارم:)
اماشماعمبیکارنمونید..لایککنید:)کامنتبزارید:)مرصی:)🩷
نامجون«ا..اروم باش..من میخام بابا شم خب؟ اروم افرین..
هینمی«منو میخای چیکار خب؟
نامجون«فکرای قشنگی دارم..تا ببینم چی میشه..
هینمی«ولی تو گفتی خدمتکار..
نامجون«پشیمون شدم!..
هینمی«پوف..حالا باید چیکار کنم؟
نامجون«باید باهام ازدواج کنی..!
هینمی«چ..چی؟
نامجون«من
هینمی«خب؟
نامجون«و تو باید..
هینمی«خب؟
نامجون«ازدواج کنیم:)
هینمی«اما چرا..؟
نامجون«خب..قضیه ازین قراره که..
-فلشبکبه۱سالپیش-
بچههاهمونطورکهگفتموضعیتمخوبنی..
بایدبهمامانمکمککنم..قولمیدمتواولینفرصتپارتبعدیوبزارم:)
اماشماعمبیکارنمونید..لایککنید:)کامنتبزارید:)مرصی:)🩷
۳۵.۲k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.