A new marriage
پارت ۱۶
ویو یونگی
اتاق هارو گشتم ولی خبری از سومین نبود. احتمالا باید تو انباری باشه برم اونجا.
انباری رو پیدا کردم ولی درش قفل بود. محکم زدم به در و سومین رو صدا کردم.
یونگی: سومین! سومین اینجایی؟! سومین!
ویو سومین
صدای یونگی بود؟..یعنی خودش بود؟..اومده...دهنم بستس نمیتونم جوابش رو بدم چیکار کنم؟ فهمیدم.
خودم رو نزدیک در کردم و پام رو زدم به در. درد داشت ولی مهم نیست میفهمه اینجام.
ویو یونگی
صدایی نشنیدم ولی یهو یه نفر انگار خودش رو کوبند به در. سومین اینجاست! باید کلید رو پیدا کنم..فکر کنم پیش اون عوضی باشه.
برگشتم تو پذیرایی و دیدم که هنوز بیهوشه. کلید تو جیبش بود. اون رو برداشتم و به انباری برگشتم.
یونگی: سومین چیزی نیست الان میارمت بیرون خب؟
در رو باز کردم. سومین رو دیدم که رو زمین با دست و پا و دهن بسته نشسته و همه جاش هم زخمیه.
یونگی: سومین!
به سمتش رفتم و سریع بازش کردم و بغلش کردم. میتونستم اشک هاش را ، رویه کمرم حس کنم.
سومین: یونگی...
موهاش رو نوازش کردم.
یونگی: ششش..چیزی نیست دیگه پیشمی اون هیچ کاری نمیتونه بکنه....چیزی نیست..
بعد از چند دقیقه که اروم شد از بغلم اومد بیرون.
یونگی: بریم؟
سومین: اوهوم.
کمکش کردم که بلند شه ولی پاهاش زخم بود و راه رفتن براش سخت بود. براید استایل بغلش کردم.
ویو سومین
اخخ..پام خیلی درد میکنه...نمیتونم راه برم. داشتم سعی میکردم راه برم گ که یهو یونگی براید استایل بغلم کرد.
سومین: یونگی
یونگی: نمیتونی راه بری.
خودم رو تو بغلش محکم نگه داشتم. همینجوری داشتیم میرفتیم بالا که صدای دایان رو شنیدیم.
دایان: یونگی! سومین!
یونگی: اینجاییم!
رفتیم پیشش. خدا رو شکر سنا باهاش نبود وگرنه الان کلی گریه میکرد.
دایان: سومین خوبی؟!
سومین: تقریبا
وایسا ببینم اون سونو نیست اونجا بیهوش افتاده؟! فکر کنم دایان هم متوجهش شد.
سومین: یونگی شونو اونجا...
دایان: یونگی نگو که...
یونگی: عه فقط زدمش که بیهوش شه!
دایان: چیکارش کنیم؟
یونگی: خیلی دلم میخواد خودم بکشمش ولی حیف که نمیتونم پس میدیمش دست پلیس.
دایان: باشه..من میبرمش کلانتری ، تو سومین رو ببر خونه خودت.
یونگی: باشه ممنون ، میبینمت.
از خونه اومدیم بیرون و همچنان من تو بغلش بودم. به ماشنیش رسیدیم و من رو سوار کرد و خودش هم سوار شد و به سمت خونه حرکت کرد.
بعد از چند دقیقه به خونه رسیدیم. خواستم پیاده شم که یونگی اومد جلوم.
یونگی: پات زخمیه بیا بغلم.
سومین: یونگی چند قدمه میام خودم.
ولی گوش نکرد و قبل از اینکه بلند شم، براید استایل بغلم کرد.
ویو یونگی
اتاق هارو گشتم ولی خبری از سومین نبود. احتمالا باید تو انباری باشه برم اونجا.
انباری رو پیدا کردم ولی درش قفل بود. محکم زدم به در و سومین رو صدا کردم.
یونگی: سومین! سومین اینجایی؟! سومین!
ویو سومین
صدای یونگی بود؟..یعنی خودش بود؟..اومده...دهنم بستس نمیتونم جوابش رو بدم چیکار کنم؟ فهمیدم.
خودم رو نزدیک در کردم و پام رو زدم به در. درد داشت ولی مهم نیست میفهمه اینجام.
ویو یونگی
صدایی نشنیدم ولی یهو یه نفر انگار خودش رو کوبند به در. سومین اینجاست! باید کلید رو پیدا کنم..فکر کنم پیش اون عوضی باشه.
برگشتم تو پذیرایی و دیدم که هنوز بیهوشه. کلید تو جیبش بود. اون رو برداشتم و به انباری برگشتم.
یونگی: سومین چیزی نیست الان میارمت بیرون خب؟
در رو باز کردم. سومین رو دیدم که رو زمین با دست و پا و دهن بسته نشسته و همه جاش هم زخمیه.
یونگی: سومین!
به سمتش رفتم و سریع بازش کردم و بغلش کردم. میتونستم اشک هاش را ، رویه کمرم حس کنم.
سومین: یونگی...
موهاش رو نوازش کردم.
یونگی: ششش..چیزی نیست دیگه پیشمی اون هیچ کاری نمیتونه بکنه....چیزی نیست..
بعد از چند دقیقه که اروم شد از بغلم اومد بیرون.
یونگی: بریم؟
سومین: اوهوم.
کمکش کردم که بلند شه ولی پاهاش زخم بود و راه رفتن براش سخت بود. براید استایل بغلش کردم.
ویو سومین
اخخ..پام خیلی درد میکنه...نمیتونم راه برم. داشتم سعی میکردم راه برم گ که یهو یونگی براید استایل بغلم کرد.
سومین: یونگی
یونگی: نمیتونی راه بری.
خودم رو تو بغلش محکم نگه داشتم. همینجوری داشتیم میرفتیم بالا که صدای دایان رو شنیدیم.
دایان: یونگی! سومین!
یونگی: اینجاییم!
رفتیم پیشش. خدا رو شکر سنا باهاش نبود وگرنه الان کلی گریه میکرد.
دایان: سومین خوبی؟!
سومین: تقریبا
وایسا ببینم اون سونو نیست اونجا بیهوش افتاده؟! فکر کنم دایان هم متوجهش شد.
سومین: یونگی شونو اونجا...
دایان: یونگی نگو که...
یونگی: عه فقط زدمش که بیهوش شه!
دایان: چیکارش کنیم؟
یونگی: خیلی دلم میخواد خودم بکشمش ولی حیف که نمیتونم پس میدیمش دست پلیس.
دایان: باشه..من میبرمش کلانتری ، تو سومین رو ببر خونه خودت.
یونگی: باشه ممنون ، میبینمت.
از خونه اومدیم بیرون و همچنان من تو بغلش بودم. به ماشنیش رسیدیم و من رو سوار کرد و خودش هم سوار شد و به سمت خونه حرکت کرد.
بعد از چند دقیقه به خونه رسیدیم. خواستم پیاده شم که یونگی اومد جلوم.
یونگی: پات زخمیه بیا بغلم.
سومین: یونگی چند قدمه میام خودم.
ولی گوش نکرد و قبل از اینکه بلند شم، براید استایل بغلم کرد.
۴۵۹
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.