I wish I never saw it. (پارت 15)
جیمین: اینکه خودت همراهیم کنی یک روز کامل هر وقت گفتم لبامو میخوری... قبوله؟
ت ا: نه خیر... اصلا نمیخوام
جیمین: باشه... نخواه
رفت یه جای دیگه فکر کردم کوتاه میاد ولی گذاشت رفت دنبالش رفتم دوساعت داشتیم میگشتیم ولی هیچ کدوم نظرمو جلب نکرد دیگه خسته شده بودم وسط پاساژ وایسادم
ت ا: با ناراحتی گفتم باشه... قبول میکنم
چشماش برق زد بردم سمت همون لباس فروشی رفت تو
خانم: سلام خوش اومدید... بفرمایید
جیمین: سلام... اون لباس عروس سایز خانومم میخوام
ت ا: میشه پروف نکنم
جیمین: باشه... هرجور راحتی
لباس اورد
خانم: پروف میکنید؟
جیمین: نه... لازم نیست
لباس گذاشت تو جعبه داد به جیمین اومدیم بیرون داشت میرفت سمت یه قسمت دیگه پاساژ
ت ا: عه مگه نمیریم خونه
جیمین: نوچ
ت ا: کجا میریم
جیمین: بیا انقدر حرف نزن
دیگه چیزی نگفتم دنبالش مثل جوجه اردک زشت راه افتادم به مغازه ها نگاه کردم لباس خواب بود یعنی میخواست برام لباس خواب بخره؟
تو فکر بود یهو خوردم به یه چیزه سفت بینیم درد گرفت چینی به بینیم دادم به جلوم نگاه کردم جیمین بود وایساده بود رد نگاهشو گرفتم روی یه لباس خواب باز مشکی افتاد خیلی خوشگل بود رفت تو دنبالش رفتم بدون اینکه نظرمو بدونه گفت
جیمین: سلام... لطفلا لباس خواب سایز«...».... بدین
خانم: سلام... چشم حتمی
پول لباس داد لباس گرفت اومد بیرون هر کدوم از لباسارو میدید میخرید اینکه سایز لباسمو میدونست برام تعجب انگیز بود
ت ا: نه خیر... اصلا نمیخوام
جیمین: باشه... نخواه
رفت یه جای دیگه فکر کردم کوتاه میاد ولی گذاشت رفت دنبالش رفتم دوساعت داشتیم میگشتیم ولی هیچ کدوم نظرمو جلب نکرد دیگه خسته شده بودم وسط پاساژ وایسادم
ت ا: با ناراحتی گفتم باشه... قبول میکنم
چشماش برق زد بردم سمت همون لباس فروشی رفت تو
خانم: سلام خوش اومدید... بفرمایید
جیمین: سلام... اون لباس عروس سایز خانومم میخوام
ت ا: میشه پروف نکنم
جیمین: باشه... هرجور راحتی
لباس اورد
خانم: پروف میکنید؟
جیمین: نه... لازم نیست
لباس گذاشت تو جعبه داد به جیمین اومدیم بیرون داشت میرفت سمت یه قسمت دیگه پاساژ
ت ا: عه مگه نمیریم خونه
جیمین: نوچ
ت ا: کجا میریم
جیمین: بیا انقدر حرف نزن
دیگه چیزی نگفتم دنبالش مثل جوجه اردک زشت راه افتادم به مغازه ها نگاه کردم لباس خواب بود یعنی میخواست برام لباس خواب بخره؟
تو فکر بود یهو خوردم به یه چیزه سفت بینیم درد گرفت چینی به بینیم دادم به جلوم نگاه کردم جیمین بود وایساده بود رد نگاهشو گرفتم روی یه لباس خواب باز مشکی افتاد خیلی خوشگل بود رفت تو دنبالش رفتم بدون اینکه نظرمو بدونه گفت
جیمین: سلام... لطفلا لباس خواب سایز«...».... بدین
خانم: سلام... چشم حتمی
پول لباس داد لباس گرفت اومد بیرون هر کدوم از لباسارو میدید میخرید اینکه سایز لباسمو میدونست برام تعجب انگیز بود
۹۸.۷k
۱۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.