p3
ویو ات
لباسمو که تو یه باکس بود در اوردم رنگش سفید خیلی قشنگ بود من عاشق رنگای کلاسیکم (اسلاید دو) لباسمو عوض کردم آخرین باری که یه لباس خوب پوشیدم ۱۵ سال پیش بود دقیقا روزی که مامان مرد روز تولدم ولی بدیش یه چیزی بود لباس قبلیم یقه اسکی بود و جای کبودی هایی که بابام کتکم زده بود معلوم نبود ولی الان معلومه موهامو باز کردمو ریختم رو گردنم که معلوم نشه البته کسی اهمیت نمیاد فقط نمیخوام کسی از همکاراش فکر کنه که جیمین منو کتک میزنه خیلی خوب شدم از دیدن خودم تو آینه تعجب کردم یادم افتاد برم پیش جیمین بدو بدو رفتم اتاقش در زدم و وارد شدم
ات: آقای پارک کارم تموم شد
جیمین: چرا انقدر...(میخواست دعواش کنه که دیر کرده ولی از دیدن ات چشاش گرد شد)
ات: بله؟
جیمین: هیچی ولش کن این برنامه رو بگیر بیا ماشین جلوی دره
ات: کجا میریم؟
جیمین: چون تازه کاری هیچی بهت نمیگم... تو اون تخته شاسی کل کارا نوشته و من اون تخته شاسی رو فقط نوشتم وظیفه تو اینه که اینا رو به من یاد آوری کنید
ات و جیمین میرم از خونه بیرون راننده در رو باز میکنه ولی جیمین خیلی سرد و خشک رد میکنه
جیمین: خودم رانندگی میکنم
راننده: چشم
سوار ماشین شدن
ات: الان باید برین انبار و بار ها رو چک کنین
جیمین: خوبه کارتو خوب بلدی
رفتن انبار و داشتن به کارا میرسیدن ات هم همه جا پشت سر جیمین میرفت
ات: آقای پارک جلسه با دو باند بیست دقیقه دیگست اگه بار ها رو چک کردین بریم که به موقع برسین
جیمین: باشه بریم
ویو ات
تو ماشین بودیم یه سکوتی بینمون بود که جیمین شکستش و یه آیپد به من داد
جیمین: این متن رو حفظ کن تو جلسه باید اراعه بدی
ات: من تا حالا این کار رو نکردم
جیمین: من دستور دادم پس انجام بده این جزء وظایف توعه
ات: چشم
ویو جیمین
یه متن سخت دادم بهش و برای احتیاط چند نفر دیگه رو آماده کردم برای اراعه... یه ربع تو راه بودیم رسیدیم تا رسیدیم سالن کنفرانس شرکت پنج دقیقه گذشت مثل همیشه به موقع وارد شدیم همه بلند شدن و تعظیم کردن ات هم به عنوان مدیر برنامه پشت سرم وایستاد من بهش اشاره کردم که شروع کنه
ویو ات
رفتیم تو همه به جیمین تعظیم کردن همشون مرد بودن یکم معذب شدم جیمین بعد از حرفاش بهم اشاره کرد که شروع کنم منم یه نفس عمیق کشیدم و با اعتماد به نفس توضیح دادم همونطور که مامانم دوست داشت وقتی تموم شد همه بلند شدم و برام دست زدن بعد ما هم از سالن جلسه اومدیم بیرون و رفتیم تو اتاق استراحت تا یه قهوه بخوریم
جیمین: چطور تونستی حفظ کنی
ات: شما اینو ازم خواستین اگه نمیدونستین که من چجور آدمیم این کار مهم رو بهم نمیدادین
جیمین: برنامه بعدی چیه؟
ات: الان برین خونه و استراحت کنین ساعت ۱۲ شب تو یه بار با چند تا دوست قرار دارین
جیمین: اونو خودم میرم تو نیاز نیست بیای
ات: باشه چشم
ویو جیمین
موهای ات همش میومد منم موهاشو زدم کنار که ترسیدو با دو تا دستش گردنش رو گرفت
جیمین: چرا گردنتو گرفتی؟
ات: هیچی فقط موهامو زدم رو گردنم که سرما نخورم
جیمین دستای ات رو پس زد و...
لباسمو که تو یه باکس بود در اوردم رنگش سفید خیلی قشنگ بود من عاشق رنگای کلاسیکم (اسلاید دو) لباسمو عوض کردم آخرین باری که یه لباس خوب پوشیدم ۱۵ سال پیش بود دقیقا روزی که مامان مرد روز تولدم ولی بدیش یه چیزی بود لباس قبلیم یقه اسکی بود و جای کبودی هایی که بابام کتکم زده بود معلوم نبود ولی الان معلومه موهامو باز کردمو ریختم رو گردنم که معلوم نشه البته کسی اهمیت نمیاد فقط نمیخوام کسی از همکاراش فکر کنه که جیمین منو کتک میزنه خیلی خوب شدم از دیدن خودم تو آینه تعجب کردم یادم افتاد برم پیش جیمین بدو بدو رفتم اتاقش در زدم و وارد شدم
ات: آقای پارک کارم تموم شد
جیمین: چرا انقدر...(میخواست دعواش کنه که دیر کرده ولی از دیدن ات چشاش گرد شد)
ات: بله؟
جیمین: هیچی ولش کن این برنامه رو بگیر بیا ماشین جلوی دره
ات: کجا میریم؟
جیمین: چون تازه کاری هیچی بهت نمیگم... تو اون تخته شاسی کل کارا نوشته و من اون تخته شاسی رو فقط نوشتم وظیفه تو اینه که اینا رو به من یاد آوری کنید
ات و جیمین میرم از خونه بیرون راننده در رو باز میکنه ولی جیمین خیلی سرد و خشک رد میکنه
جیمین: خودم رانندگی میکنم
راننده: چشم
سوار ماشین شدن
ات: الان باید برین انبار و بار ها رو چک کنین
جیمین: خوبه کارتو خوب بلدی
رفتن انبار و داشتن به کارا میرسیدن ات هم همه جا پشت سر جیمین میرفت
ات: آقای پارک جلسه با دو باند بیست دقیقه دیگست اگه بار ها رو چک کردین بریم که به موقع برسین
جیمین: باشه بریم
ویو ات
تو ماشین بودیم یه سکوتی بینمون بود که جیمین شکستش و یه آیپد به من داد
جیمین: این متن رو حفظ کن تو جلسه باید اراعه بدی
ات: من تا حالا این کار رو نکردم
جیمین: من دستور دادم پس انجام بده این جزء وظایف توعه
ات: چشم
ویو جیمین
یه متن سخت دادم بهش و برای احتیاط چند نفر دیگه رو آماده کردم برای اراعه... یه ربع تو راه بودیم رسیدیم تا رسیدیم سالن کنفرانس شرکت پنج دقیقه گذشت مثل همیشه به موقع وارد شدیم همه بلند شدن و تعظیم کردن ات هم به عنوان مدیر برنامه پشت سرم وایستاد من بهش اشاره کردم که شروع کنه
ویو ات
رفتیم تو همه به جیمین تعظیم کردن همشون مرد بودن یکم معذب شدم جیمین بعد از حرفاش بهم اشاره کرد که شروع کنم منم یه نفس عمیق کشیدم و با اعتماد به نفس توضیح دادم همونطور که مامانم دوست داشت وقتی تموم شد همه بلند شدم و برام دست زدن بعد ما هم از سالن جلسه اومدیم بیرون و رفتیم تو اتاق استراحت تا یه قهوه بخوریم
جیمین: چطور تونستی حفظ کنی
ات: شما اینو ازم خواستین اگه نمیدونستین که من چجور آدمیم این کار مهم رو بهم نمیدادین
جیمین: برنامه بعدی چیه؟
ات: الان برین خونه و استراحت کنین ساعت ۱۲ شب تو یه بار با چند تا دوست قرار دارین
جیمین: اونو خودم میرم تو نیاز نیست بیای
ات: باشه چشم
ویو جیمین
موهای ات همش میومد منم موهاشو زدم کنار که ترسیدو با دو تا دستش گردنش رو گرفت
جیمین: چرا گردنتو گرفتی؟
ات: هیچی فقط موهامو زدم رو گردنم که سرما نخورم
جیمین دستای ات رو پس زد و...
۸.۴k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.