a☆فیک☆پارت پنجم...
a☆فیک☆پارت پنجم...
چرا وارد زندگیم شدی؟
why did you come to my life?
شخصیت ها: هیونجین، فلیکس، ریا، میونگ و...
بعد از رفتن ریا و میونگ، هیونجین و فلیکس کارشون رو ادامه دادن و همدیگه رو میبوسیدن.
هیونجین، فلیکس رو به پایین تخت تکیه داد و ادامه میداد که لبش رو ببوسه... فلیکس بدن هیونجین رو لمس میکرد و با هیونجین در اون بوس هات... همکاری کنه...
هان از خوابگاهش بیرون اومد...
(اعضایی که با هم میخابن)
فلیکس هیونجین در یک خوابگاه...
لینو و هان در یک خوابگاه...
چان و سونگمین در یک خوابگاه...
چانگبین و جونگین در یک خوابگاه...
هان از خوابگاه بیرون اومد و خاست تمام اعضا رو با ترتیب معروفیت شیپ ها بیدار کنه....
هان از هیونلیکس شروع کرد و به سمت خوابگاهشون رفت و مول یه سنجاب بدون در زدن وارد شد... وقتی چشمش به هیون و فلیکس نگاه کرد پایینو نگاه کرد و داد زد
هان: پاشید! پاشید... بسه...!
هیونجین به هان نگاه کرد و به در اشاره کرد
فلیکس: الحق که به میونگ رفتی! چرا در نمیزنی؟! شاید... کار خصوصی داریم انجام میدیم!
هیونجین: آره خیلی خصوصیه... هان برو بیرون... ما میایم... ما دیر میایم... البته...
هان بقیه اعضا رو هم بیدار کرد و همه رفتن تا صبونه بخورن به جز هیونلیکس...
چان: چرا فلیکس و هیونجین نمیای؟
لینو: صداشون کنم؟
هان: نه نه نه!!
لینو: هیونجین شیییییییی!!!
صداش انقدر بلند بود که حتی صداش به خوابگاه آیدل های دیگه هم رسید...
یوکی(از گروه جی-آیدل) از خوابگاهشون بیرون اومد و به سمت لینو اشاره کرد
یوکی: لینو... لطفا آروم باش... داربم سعی میکنیم بخابیما...
بنگ چان از جاش بلند شد و عذر خواهی کرد
چان: ببخشید... ببخشید... نمیخاستیم اذیتتون کنیم... فقط خاستیم یکی از ممبر هارو صدا کنیم...
بعد به لینو با قیافه ای عصبانی نگاه کرد
لینو: کی اخه الان میخابه؟ اون فلیکس و هیونجین چی شدن؟
هیونجین و فلیکس لباس پوشیدن و موهاشون رو درست کردن و شونه کردن... از اتاق بیرون اومدن و به سمت اعضا رفتن... کنار هم نشستن و هان تمام ماجرا رو در گوشی به لینو گفت
فلیکس: هی هی هی! هان! درگوشی چیزی رو گفتن توی جمع کار بدیه!
چانگبین: راست میگه! راست میگه...
هان: نمیشه گفت...(با خنده)
لینو داشت هان رو از زیر میز میزد
لینو: خدایی؟!
هان: آرههههههههه!
چان: اینا... چشونه؟
هیونجین: دیوونه شدن... ولشون کنید... یخ کرد صبونه...
سونگمین: صبونه مگه یخ میکنه؟(و خندید)
جونگین: چایی یخ کرد... منظورشه...
چان: اخعی... حداقل مکنمون میفهمه...
فلیکس صبحونه خورد و نشست روی مبل... هیونجین هم تموم کرد و نشیت پیش فلیکسـ...
هیونجین: فلیکس فکر باید بگیم بهشون... الان بهترین وقته...
فلیکس سرش رو به علامت تایید تکون دادو بلند شد... هردو باهم فریاد زدن....
چرا وارد زندگیم شدی؟
why did you come to my life?
شخصیت ها: هیونجین، فلیکس، ریا، میونگ و...
بعد از رفتن ریا و میونگ، هیونجین و فلیکس کارشون رو ادامه دادن و همدیگه رو میبوسیدن.
هیونجین، فلیکس رو به پایین تخت تکیه داد و ادامه میداد که لبش رو ببوسه... فلیکس بدن هیونجین رو لمس میکرد و با هیونجین در اون بوس هات... همکاری کنه...
هان از خوابگاهش بیرون اومد...
(اعضایی که با هم میخابن)
فلیکس هیونجین در یک خوابگاه...
لینو و هان در یک خوابگاه...
چان و سونگمین در یک خوابگاه...
چانگبین و جونگین در یک خوابگاه...
هان از خوابگاه بیرون اومد و خاست تمام اعضا رو با ترتیب معروفیت شیپ ها بیدار کنه....
هان از هیونلیکس شروع کرد و به سمت خوابگاهشون رفت و مول یه سنجاب بدون در زدن وارد شد... وقتی چشمش به هیون و فلیکس نگاه کرد پایینو نگاه کرد و داد زد
هان: پاشید! پاشید... بسه...!
هیونجین به هان نگاه کرد و به در اشاره کرد
فلیکس: الحق که به میونگ رفتی! چرا در نمیزنی؟! شاید... کار خصوصی داریم انجام میدیم!
هیونجین: آره خیلی خصوصیه... هان برو بیرون... ما میایم... ما دیر میایم... البته...
هان بقیه اعضا رو هم بیدار کرد و همه رفتن تا صبونه بخورن به جز هیونلیکس...
چان: چرا فلیکس و هیونجین نمیای؟
لینو: صداشون کنم؟
هان: نه نه نه!!
لینو: هیونجین شیییییییی!!!
صداش انقدر بلند بود که حتی صداش به خوابگاه آیدل های دیگه هم رسید...
یوکی(از گروه جی-آیدل) از خوابگاهشون بیرون اومد و به سمت لینو اشاره کرد
یوکی: لینو... لطفا آروم باش... داربم سعی میکنیم بخابیما...
بنگ چان از جاش بلند شد و عذر خواهی کرد
چان: ببخشید... ببخشید... نمیخاستیم اذیتتون کنیم... فقط خاستیم یکی از ممبر هارو صدا کنیم...
بعد به لینو با قیافه ای عصبانی نگاه کرد
لینو: کی اخه الان میخابه؟ اون فلیکس و هیونجین چی شدن؟
هیونجین و فلیکس لباس پوشیدن و موهاشون رو درست کردن و شونه کردن... از اتاق بیرون اومدن و به سمت اعضا رفتن... کنار هم نشستن و هان تمام ماجرا رو در گوشی به لینو گفت
فلیکس: هی هی هی! هان! درگوشی چیزی رو گفتن توی جمع کار بدیه!
چانگبین: راست میگه! راست میگه...
هان: نمیشه گفت...(با خنده)
لینو داشت هان رو از زیر میز میزد
لینو: خدایی؟!
هان: آرههههههههه!
چان: اینا... چشونه؟
هیونجین: دیوونه شدن... ولشون کنید... یخ کرد صبونه...
سونگمین: صبونه مگه یخ میکنه؟(و خندید)
جونگین: چایی یخ کرد... منظورشه...
چان: اخعی... حداقل مکنمون میفهمه...
فلیکس صبحونه خورد و نشست روی مبل... هیونجین هم تموم کرد و نشیت پیش فلیکسـ...
هیونجین: فلیکس فکر باید بگیم بهشون... الان بهترین وقته...
فلیکس سرش رو به علامت تایید تکون دادو بلند شد... هردو باهم فریاد زدن....
۱۷.۱k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.