لعنت به پسرای از خود راضی «پارت۲»
__:هوی عوضی اگر بدن نازنینتو دوست داری فقد سه شماری وقت داری از سر راهم بری کنار....یک....دو.....
ی نگاه انداخت به من.انگار نمیخواست درگیر بشه.محکم زد رو دستم که رو دیوار بود و دستم از رو دیوار سر خورد و اومد پایین.داشت راهشو میگرفت که بره که من از پشت یقشو گرفتم و پرتش کردم عقب.نخورد زمین.تعادلشو حفظ کرد و رو پا فرود اومد.
سانزو:خیلی خب تعادلت هم خوبه.ولی الان عین آدم میای بریم.خوبه که پیدات کردم،پدرم داشت درمیاومد.
___:اون وقت کدوم جهنم بیام؟
از رو پاهاش بلند شد و وایساد.
سانزو:بونتن
__:بونتن؟
سانزو:اره،مانجیرو گفته که تو باید بیای به بونتن به من هم ربطی نداره ماموریتم هست که تو رو ببرم اونجا،میخوای با پای خودت بیا نمیخوای هم خودم میبرمت.
___:اولن که تومان اولین و آخرین باندی بود که من عضو یا رهبر یکی از دستشون بودم.دومن نمیتونی منو با زور جایی ببری.و سومن،چی قراره با اومدن من به بونتن گیرم بیاد؟
سانزو:من دیگه اینو نمیدونم،باید با مایکی صحبت کنی.
نفس عمیقی بیرون داد.
___:خیلی خب سانزو،میام،ولی باید حواست به رفتارت باشه چون از اولش هم ازت خوشم نمیآمد.
سانزو: همچنین خانم ا/ت
ا/ت:ببینم،راسی تو با ماشین اومدی دیگه مگه نه؟
سانزو:نه
ا/ت:همین الان میری با ماشین میای حس راه رفتن نیس
سانزو:باید بیای.
ا/ت: حس..راه ....رفتن ....نیست ...تیکه تیکه گفتم تا بفهمی.
نفس عمیقی از سر عصبانیت بیرون دادم.
سانزو:خیلی خب.
ی نگاه انداخت به من.انگار نمیخواست درگیر بشه.محکم زد رو دستم که رو دیوار بود و دستم از رو دیوار سر خورد و اومد پایین.داشت راهشو میگرفت که بره که من از پشت یقشو گرفتم و پرتش کردم عقب.نخورد زمین.تعادلشو حفظ کرد و رو پا فرود اومد.
سانزو:خیلی خب تعادلت هم خوبه.ولی الان عین آدم میای بریم.خوبه که پیدات کردم،پدرم داشت درمیاومد.
___:اون وقت کدوم جهنم بیام؟
از رو پاهاش بلند شد و وایساد.
سانزو:بونتن
__:بونتن؟
سانزو:اره،مانجیرو گفته که تو باید بیای به بونتن به من هم ربطی نداره ماموریتم هست که تو رو ببرم اونجا،میخوای با پای خودت بیا نمیخوای هم خودم میبرمت.
___:اولن که تومان اولین و آخرین باندی بود که من عضو یا رهبر یکی از دستشون بودم.دومن نمیتونی منو با زور جایی ببری.و سومن،چی قراره با اومدن من به بونتن گیرم بیاد؟
سانزو:من دیگه اینو نمیدونم،باید با مایکی صحبت کنی.
نفس عمیقی بیرون داد.
___:خیلی خب سانزو،میام،ولی باید حواست به رفتارت باشه چون از اولش هم ازت خوشم نمیآمد.
سانزو: همچنین خانم ا/ت
ا/ت:ببینم،راسی تو با ماشین اومدی دیگه مگه نه؟
سانزو:نه
ا/ت:همین الان میری با ماشین میای حس راه رفتن نیس
سانزو:باید بیای.
ا/ت: حس..راه ....رفتن ....نیست ...تیکه تیکه گفتم تا بفهمی.
نفس عمیقی از سر عصبانیت بیرون دادم.
سانزو:خیلی خب.
۲.۹k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.